هفته ها میگذشت، گرمای بادهای سوزان تابستان که بین درختان کهن و قطور قصر میپیچید حالا جایشان را به رنگ های دلتنگی داده بودند، رنگ غروب، برگهایی که پا روی دلشان می گذاشتند و آنها را روی زمین له می کردند.
طبیعت به سمت و سوی نیمهی پاییز میرفت و لونا، دل خودش را غرق بهار میدید.
دقیقا خودش هم نمیدانست در چه زمانی دارد دست و پا میزند.
داشت و...دلتنگ بود. شبها معشوقش را داشت و ثانیهها غرق انتظار میگذشتند.
با دست چپش، پارچهی آستین هانفویش را عقب کشید و قلمو را بعد از زدن درون مرکب، روی کاغذ روبهرویش کشید و مانند رقاصی ماهر، کلمات را به حرکت درآورد.
بعد به چیزی که نوشته بود نگاه کرد و آن را زیر لب زمزمه کرد.
"یک روز ، سه پاییز"
این جملهای بود که زیاد بین نسلهای چینیها دست به دست شده بود. زمانی که انقدر منتظر یا دلتنگ کسی هستید، که یک روز فاصله تا سه سال احساس میشود. پاییزی که برای مو سپید بهار بود، مانند پاییزی بود که هر روز انتظارش برای باز شدن در سه سال طول میکشید.
قلم را درون جایش گذاشت و با دو دستش شکمش را قاب گرفت، حالا برآمدگی قابل توجهای وجود داشت که موقع نشستن یا جمع شدن لباس، به خوبی مشخص میشد.
لونا این بچه را دوست داشت و حتی...داشت عاشقش هم میشد. چطور میتوانست عاشق چیزی که از الفاش است نباشد؟ خیالِ باطل بود!
اما همین برآمدگی کوچک باعثِ محدودیتهای بیشترش شده بود، جونگوک بخاطر حفظ امنیتشان به خدمه اجازه نمیداد تنهایی جایی برود.
خبرها کم و بیش به گوشش میرسیدند، آن پسر که روزی برادرِ بخش مو مشکیاش بود و داشت با دست خودش اعدامش میکرد، به دستور پادشاه...البته، پادشاهِ قلبش برای این لقب بهتر است.
همراه با نامجون، در نیمهی همان شبانگاه به یکی از دهکدههای دور از پایتخت رفته بودند تا بخاطر توطئهی مرگ پادشاه فقیه، سوکجین بی گناه کشته نشود.
ژان...شیائو ژان بارها در این هفتهها و ماه ها خواسته بود با او ملاقات کند. تنها آمده بود و اجازهی ورود نداده بود، همراه با فرمانده وانگ آمده بود و اجازه نداده بود اما...یکبار وانگ ییبو خودش به تنهایی آمده بود. نیمه شب بود و آن شب...محافظی که از طرف چان وظیفهی محافظت از صیغهی سلطنتی و معشوقهی پادشاه را داشت، به او گفته بود که هنوز رسیدگی به نامههای ارسالی از ژاپن و دنیای غرب، تمام نشده است.
وقتی که شبها جونگوک نمیآمد، هرکاری هم که میکرد نمیتوانست برای لحظهای پلک روی هم بگذارد.
حتی میشد برای دیدن آلفایش، سه روز تمام نخوابیده بود.
YOU ARE READING
🌩Ceraunophile🌩
Werewolf⚡تمام شده⚡ 🌩𝑵𝒂𝒎𝒆: 𝑪𝒆𝒓𝒂𝒖𝒏𝒐𝒑𝒉𝒊𝒍𝒆(کسی که عاشق رعد و برق است) 🌩𝑾𝒓𝒊𝒕𝒆𝒓: 𝑩𝒂𝒏𝒐𝒐𝒚𝒆 𝒅𝒆𝒍𝒍 🌩𝑴𝒂𝒊𝒏 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑲𝒐𝒐𝒌𝒗 🌩𝑺𝒊𝒅𝒂 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 _ 𝑺𝒐𝒑𝒆 _ 𝒀𝒊𝒛𝒉𝒂𝒏 🌩𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆𝒔: 𝑯𝒊𝒔𝒕𝒐𝒓𝒊𝒄𝒂...