⚡𝐌𝐞𝐥𝐨𝐝𝐲⚡

918 224 18
                                    

وقتی وارد اقامتگاه شدند امگا نمی‌دانست دقیقا باید کجا بنشیند؟ و آن موقع بود که فهمید نمی‌داند مقامش در این قصر دقیقا چیست! اما خب، زنِ روبه‌رویش ملکه‌ی دو کشور بود. پس برای رعایت کردن آداب و لج نکردن با قوانین قصری که جونگوک پادشاهش بود به آرامی سمت صندلی پشت میز رفت تا آن را برای زتیان عقب بکشد. حتی ذره‌ای ناراحت و عصبانی نشد چون دختر رو‌به‌رویش فرق داشت و لونا...الهه‌ی ماه خوب درکش می‌کرد.

جدا از آن باید جبران چتر گرفتن و جفت کردن کفش‌هایش جلوی پایش را هم می‌کرد.
زتیان اما وقتی عقب کشیدن صندلی را توسط لونا دید با لبخند گفت:

"نیازی نیست عالیجناب، شما حتی چیزهای سبک رو هم نباید بلند کنید. لطفا بنشینید، و...نکنه واقعا هیچ کدوم از کارهاتون رو به ندیمه هاتون نمیدید؟"

سوالش را که پرسید، صندلیِ سمت خودش را بیرون کشید و با ابرویی بالا رفته به لونا نگاه کرد.

لونا هم نشست و حین اینکه از چای سردِ داخل قوری یشمیط فنجان‌های کوچک را پر می‌کرد جواب داد:

"ترجیح میدم حدالامکان کسی رو جز جونگوک توی تنهاییم راه ندم ملکه، پس...بله؟ خودم اکثر کارها رو می‌کنم. و حالم خوبه و اذیتی بهم وارد نمیشه."

راحتی و صمیمیت زیاد الفای زن را درک نمی‌کرد، مخصوصاً زمانی که با چاشنی کمی شیطنت در ادامه‌ی حرف لونا گفت:

"اوه! یعنی منم الان یطورایی مزاحمم؟ به پادشاه حسودیم شد که همیشه فرصت هم‌نشینی و هم‌صحبتی با شما رو داره عالیجناب."

لبخند کمرنگی روی لب‌های رنگ پریده‌ی لونا نشست.

"کسی که توی خلوت شب‌هایی که با جونگوک می‌گذرونم حرف از خوبیش، لا به لای در و دیوار این اقامتگاه میپیچه هیچ وقت برای من ذره‌ای مزاحمت نداره ملکه. حرف کمک‌های بی دریغ شما برای اداره‌ی کشور و مردم تقریباً یکی از صحبت‌های ثابت من و پادشاهه. و من ازتون ممنونم که دارید به پادشاه کمک می‌کنید، اون الان خیلی بین مقامات تنها و بدون همراهه. من...می‌ترسم جونگوک اذیت بشه."

انگشت‌های کشیده و سفید زن روی دست لونا نشست و به ارامی رویش ضربه زد.

"پادشاه قویه، عالیجناب. نگران نباشید، و من از هیچ کمکی به ایشون دریغ نمی‌کنم. ایشون پادشاه لایقی برای مردم های دو کشورن و ذره‌ای کوتاه از طرف من برای همراهیشون نابخشودنیه. من...اینجام که به پادشاه و شما کمک کنم."

فنجانی که توسط انگشت‌های دست آزاد لونا درحال چرخیدن بود، از حرکت ایستاد.

"من؟"

لونا می‌دانست زتیان با او دشمنی ندارد. و حتی ذره‌ای نزدیکی بین ملکه و جونگوک نبوده و یا هر حرکت رقابت طلبانه‌ای. اما درک نمی‌کرد چرا باید زن روبه‌رویش بخواهد به او کمک کند؟ اصلا مگر نیاز به کمکی داشت؟ جز بودنِ جونگوک، نه...چیزی نمی‌خواست.

🌩Ceraunophile🌩Where stories live. Discover now