Part "5"

427 88 9
                                    

Yoongi
هر سه تو ماشین هوسوک نشسته بودیم و جیمین به حالت قهر و دست به سینه به بیرون خیره شده بود ، فقط صدای نفس کشیدنامون میومد ...

جیمین : هیونگ ، من آخرش میرم خونه کی؟

هوسوک : خونه من

جیمین : آخه هیونگ ...

هوسوک : حرف نباشه جیمین همین که گفتم

درسته هوسوک همیشه شوخ طبع و پر انرژی بود ولی وقتی میخواست کاری رو انجام بده زیادی جدی میشد و نمیتونستی رو حرفش حرف بیاری و این موضوع باعث شد جیمین ساکت شه

***
بوسه هاشو از گردن پسرک زیرش شروع کرد تا به طرقوش رسید ، لاو مارک های کوچیک و بزرگی که بعد چند ثانیه به رنگ بنفش درمیومدن ، ناله های کوچیک و ریز معشوقش ، نور کمی که از پنجره می تابید ... همه اینا هارمونی خاصی رو ساخته بود ، حس مالکیتی که روی پسرکش داشت رو درک نمی‌کرد فقط میدونست ازش لذت میبره ، دست های معشوقش لابه لای موهاش شروع به بازی کرد و حالا لباش رو شکم سفید و کمی عضله ایه پسرکش بود جوری که زبونش دور ناف پسرکش رو پر می‌کرد باعث میشد معشوقش غرق لذت بشه و این باعث لبخند زدن خودش هم میشد ...

با ترس سرش از بالشتش بلند شد ، نفس نفس میزد و عرق کرده بود ، پایین تنش درحال انفجار بود ، کمی آب لازم داشت تا به خودش بیاد ، بعد خوردن لیوان آبی که رو میز کنار تختش قرار داشت کمی آروم شد ، شاید مردم راست میگفتن ... شاید واقعا یه هرزه بود ، یه هرزه که خواب خیس از رئیسش میبینه ، درسته یونگی کمی جذبش کرده بود ولی ... اینکه ازش خواب خیس ببینه ... زیاد خوشایند نبود ، شاید مردم راست میگفتن ، شاید واقعا یه هرزس ... به ساعت نگاه کرد  ساعت 7 صبح بود ، و اون باید ساعت 9 میرفت شرکت ... هنوز برای دوش گرفتن و حاضر شدن وقت زیادی داشت ، یه دوش آب سرد الان واقعا میتونست بهش کمک کنه ، بعد انجام دادن کارهای صبح گاهیش به سمت آشپزخونه قدم برداشت هوسوکی رو دید که با آهنگ بی کلامش خودش رو تکون میداد ، به هیونگش غبطه میخورد ... هوسوک همیشه همه چیز رو خیلی عادی میدید و در برابر مشکلات خیلی فان عمل می‌کرد ، تو بدترین شرایط خوشحال بود و جیمین واقعا به همچین روحیه ای احتیاج داشت

جیمین : صبح بخیر هیونگ

هوسوک : اومووو چیمی من بیدار شد ، خوب خوابیدی؟

جیمین : نه

هوسو‌ک : وات چرا خووو

جیمین : خواب بد دیدم

آیا واقن خوابش بد بود ؟ ... دروغ میگفت اگه بگه چندشش شده بود ‌، همین باعث شده بود که حس کنه هرزس ...

Yoongi
برعکس روزای دیگه اشتیاق داشتم برای رفتن به شرکت، این اولین روز کاری جیمین تو شرکت بود و قرار بود به صورت رسمی براش پرونده بسازیم ...

Jimin
بعد ساخت پرونده همراه یکی به نام بکهیون که ظاهرن استالیست اونجا بود ، رفتیم اتاق گریم ... دختری به نام لیسا شروع کرد گریم کردنم ، همه خیلی زود باهام گرم گرفتن و خوشحال بودم دوستای بیشتری پیدا کردم ، دوستایی که بهم احترام میزاشتن و این خیلی برام با ارزش بود ، با تموم شدن کار لیسا تو آینه روبه روم به خودم نگاهی انداختم ... فکر نمیکردم با کمی خط چشم ملایم و سایه خیلی محو انقد تغییر کنم ‌، کمی میترسیدم ... کمی نه خیلی ترسیده بودم حس اضطراب داشتم ... این اولین باری نبود که داشتم میرفتم جلوی دوربین ولی نمیدونم حس اضطرابم برای چی بود ، شایدم میدونستم ولی نمیخواستم باورش کنم :)
بعد از این قرار بود عکس هام تو اکانت های مختلف شرکت مین یونگی که تازگیا متوجه شده بودم اسمش بیگ هیت هست پخش بشه و من از قضاوت مردم وحشت داشتم ...

~~~~~~~~~~~~~~~~~
صوییتای من دلم براتون تنگ شده بودددد ، اینبار سعی کردم زیاد باشه ولی کمه /=
کامنت و ووت یادتون نره :)♤
  دوستون دارم تا پارت بعدی فعلاااا ^~^

𝕄𝕪 𝕤𝕠𝕦𝕝 •͜•Where stories live. Discover now