Part "13"🔥

581 92 2
                                    

Yoongi

مادرم درحال خوندن کتاب و پدرم درحال دیدن تلویزیون بود ... با صاف کردن گلوم توجهشون رو جلب کردم ، منتظر نگاهم کردن الان دیگه وقتش بود جلو رفتم و رو مبل روبه روشون جا گرفتم

یونگی : خب ... اومممم ، موضوعی هست که باید بهتون بگم

کانگ هانول : بگو پسرم

یونگی : میدونم چیزی که میخوام بگم نه با اعتقادات شما جور در میاد نه با علایقتون ، اهل مقدمه چینی نیستم ... ینی اصن بلد نیستم ، روک و راست میگم یکی هست که دوسش دارم

مین یونگدو : خب این خیلی خوبیه ... این عالیه واقعا میگم

یونگی : کسی که دوسش دارم ، خب ... همجنس خودمه

جرعت نداشتم سرمو بلند کنم و پدر و مادرم رو ببینم ، میدونستم قرار نیست ریاکشن خوبی ازشون دریافت کنم با حرفی که پدرم زد شک زده سرمو بلند کردم

مین یونگدو : گمشو از خونه من بیرون

یونگی : ها؟

پارک هانول : یونگدو این چه حرفیه

مین یونگدو : از جلو چشمام گشو مین یونگی ... تو پسر من نیستی

یونگی : ولی پدر ... من ، اون پسرو دوست دارم

مین یونگدو : معلوم نیست کدوم هرزه ی خیابونی با عشوه خامت کرده ، فکر کردم آدم شدی

یونگی : پدر اون هرزه نیست

یونگدو : مغزتو شست و شو دادن نه؟

پارک هانول : بسته دیگه ... یونگی دیگه بچه نیست میتونه برای زندگي خودش تصمیم بگیره ، ما حق نداریم بگیم با کی ازدواج کنه با کی بره با کی بیاد ...

مین یونگدو : خل شدی؟ ... رسما میخواد هرزه باشه

یونگی : گی بودن هرزه نیست ... این جزعی از ویژگی های منه این گرایش منه نمیتونید مجبورم کنید با کسی ازدواج کنم که بهش نه میل جنسی دارم نه از لحاظ عاطفی دوسش دارم

با سیله ای که به صورتم خورد ساکت شدم ... من ۲۸ سالم بود ، درسته پدرم بود ولی نباید برای زندگیم تصمیم می‌گرفت ، حق نداشت با این سنم بزنه تو صورتم!

یونگی : خاک تو سر من که ۲۸ سالمه اینجا وایستادم که بزنید تو صورتم

با عصبانیت از پله ها بالا رفتم ، شروع کردم عوض کردن لباسام ... تو خونه مجردیم جیمین منتظرم بود و من خیلی خرم که اینجا موندم ! مادرمو راضی کردم گریه نکنه و خودمو رسوندم به ‌‌‌خونه ، کلید رو تو در انداختم با باز کردنش جیمینم رو ندیدم ...

یونگی : بیبی؟ کجایی عزیزم؟

جیمین : یونگیاااا اومدییی

سرمو به سمت منبع صدا برگردوندم و جیمینم رو دیدم که از اتاق خوابم بیرون میومد ، خنده ای کردم و دستامو برای بغل کردنش باز کردم ... خودشو تو بغلم انداخت و خنده ای کرد ... بوسه ای رو موهاش زدم و تازه متوجه تیپش شدم ، هودی گشادی پوشیده بود همراه با شورتک تنگ و کوتاهی که هودیش روی اون رو گرفته بود و فکر میکردی چیزی پاش نیست

روحِ من •͜•Where stories live. Discover now