Part "8"

391 78 4
                                    

Jimin
تو کلوب درحال وقت گذروندن بودیم ... از وقتی اون چالش مسخررو با یونگی هیونگ رفتم عذاب وجدان بدی گرفتم ، با اینکه اون اصلا واکنش خاصی نشون نداد و میدونم که اصلا براش مهم نبود ولی دلیل حسی که داشتم رو درک نمیکردم ... بعد اون چالش دیگه باهام حرف نزده وقتیم چیزی بهش گفتم فقط با سر تاییدش کرده ، الانم درحالی که ی دختر داره با موهاش بازی میکنه جلوم نشسته !
همین که وارد کلوب شدیم شروع کرد مست کردن و از رو مبل چرمی یه نفره تکون نخورده و به گوشه ای خیره شد و وقتیم دختری با موهای بلوند و قدی بلند اومد رو دسته مبل نشست و شروع کرد لاس زدن باهاش حتی پسش نزد ، هیچ واکنشی نشون نداد و این داره منو از ته میسوزونه ‌... بچه ها درحال خسته کردن خودشون تو سکوی دنس بودن ، البته اینو درباره نامجین شک داشتم شاید دارن تو یکی از اتاقو همو به فاک میدن !.. با دیدن اینکه اون دختر داره بیشتر از حدش به یونگی نزدیک میشه نفسم بند اومد ، دستش روی رون یونگی نشسته بود و ناحیه داخلی رون یونگی زیر دست اون بود ... با دیدن گارسونی که داشت با نوشیدنی داغ از پشت اون دختر می‌گذشت سریع وارد عمل شدم و خودمو زدم به گارسون و دویدم سمت سکوی دنس ، بین اون شلوغی خودمو گم کردم ... درحال دید زدنشون بودم ، دختر مو بلوندِ مزاحم درحال بالا پایین و جیغ جیغ بود و یونگی اونجا نبود ! وات د فاک؟ ی دفعه کجا قیبش زد ؟... با قرار گرفتن دستی رو کمرم به خودم اومدم ، نفسای داغ شخص ناشناس که بوی الکل رو به راحتی میشد ازش تشخیص داد به گوشم برخورد می‌کرد باعث لرزش قلبم میشد ، کمی ترسیده بودم ولی با شنیدن صدای بم و آشنایی از ترسم کم شد و بیشتر هیجان جاش رو گرفت ...

یونگی : فهمیدم کار تو بود!

من در برابر این مرد هیچ بودم ... و اگه ازم بپرسه چرا اینکارو کردم ! جوابی برای دادن ندارم ...

یونگی : باهام برقص!

نمیتونستم حتی ذره ای از حرفاش رو درک کنم ... باهاش برقصم؟ با فشاری که به کمرم وارد کرد برگشتم سمتش و به چشماش زل زدم ، اون مست بود پس تو حال خودش نبود ... ینی همه کاراش از رو مستی بود ؟... نمیخواستم به هیچی فکر کنم ، حتی اگه شده به دروغ میخوام برای یه شبم که شده باور کنم که دوستم داره دستام دور گردنش خزید ، سرش پایین اومد و پیشونیش رو پیشونیم قرار گرفت ... این بهترین حسی بود که میتونستم داشته باشم !.. حس خوشبختی ، آزادی ، حس دوست داشته شدن ، داشتن یه عشق برای خودم ... کی گفته من هرزم؟ نه من هرزه نیستم ، من فقط یه عاشقم ... یه عاشق که معشوقش رو با تمام وجودش میپرسته و قبول داره ، یه عاشق که برای بودن با معشوقش هرکاری میکنه ، یه عاشق با یه عشق پاک توی قلبش ... رقص تانگو شروع شد همراهش زوج های اطرافمون درحال تکون دادن خوشون بودن ...
با دستاش هدایتم کرد ، به چشمای کهکشانیش زل زدم و آروم آروم شروع کردم تکون دادن خودم ، میخواستم از همه هیاهوی این جهان دور شم و تو یه جایی دور از قضاوت ... دور از چشم های هیز مردم ... دور از انتظار ... فقط من و یونگی ، جوری که بین بازوهاش بودم خیلی وقت بود که به فانتزیم تبدیل شده بود ، من دوستش داشتم فقط نمیخواستم اینو باور کنم چون میترسیدم تا پسم بزنه !.. ولی امشب با داشتن دستاش دور کمرم و بودن تو بغلش نمیتونم این حقیقت رو انکار کنم :)

𝕄𝕪 𝕤𝕠𝕦𝕝 •͜•Where stories live. Discover now