🆚56👹

105 19 0
                                    

🔥لوسیفر🔥

چشام رو روی هم گذاشتم و برای چند لحظه در عالمی دیگه سفر کردم!
ساموئل و اربوس پیش هم بودن و همه چیز برای بر پایی جشن نامگذاری سامویل به عنوان ملکه ی تاریکی ها فراهم شده بود.
لبخندی بی اختیار روی لبام نشست.
اون پسر حقش بود!
بعد از تموم سختی هایی که بهش دادم حقش بود کسی اینقدر دوستش داشته باشه و براش ارزش قائل بشه!
هر چی نباشه پسر معشوقه ای بود که میون عشق و دلدادگی رفت!

با تکون خوردن پرده ی اتاق متوجه ی حضورش شدم!
چشم به آبی نگاهش دوختم.
کسی جز خودم نمیدیدش.
جز خودم کسی نمیتونست باهاش حرف بزنه و یا حتی لمسش کنه!

دیگه دوستم نداشت و منم دیگه دوستش نداشتم و تنها این چند مدت برای رهایی پسرش پیشم میومد.
دیگه زنده نبود و تنها روحش به دیدارم میومد چون دیگه فرشته ای نبود که بخواد دوباره جون بگیره و بلند بشه!

سمت تخت رفت و به رازیل غرق در خواب چشم دوخت و بعد برجستگی شکمش و با لبخندی تلخ لب زد:
عروس زیبایی انتخاب کردی لوسیفر...قطعا فرزند زیبایی هم نصیبت میشه!

تنها نگاهش کردم که لب زد:
ممنون که پسرم رو نجات دادی و ازش مراقبت کردی و حالا هم آزادش کردی...در واقع اربوس خیلی گزینه ی خوبی برای آینده ی ساموئل بود!

وقتی خواست به رازیل نزدیک تر بشه و دستش به برجستگی شکمش برسه اخمی بین ابروهام نشست و تنها با نگاه بهش فهموندم که بهتره هر چه زودتر اینجا رو ترک کنه!

لبخندش رو جمع کرد و تنها نگاهم کرد و یکباره محو شد!

خودش میدونست که قطعا این آخرین دیدارمون بود و بعد از رفتن ساموئل دیگه هیچ دینی بهش نداشتم!

با صدای باز شدن در پوزخندی روی لبام نشست.
انگار این تخم جن نیومده اینقدر فضول و گستاخ بود!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now