🆚93👹

80 12 0
                                    

👹آگارس👹

وقتی اون سایه های سیاهی که تعقیبمون میکردن رو از بین بردم سراغ هانیل رفتم.
همونطور که انتظارش رو داشتم سر و کله ساموئل پیدا شد.
همیشه به دیدن میکائیل مادرش میرفت.
خودمم چند باری به این جنگل و مقبره ی مادرش سر زده بودم.
میخواستم مطمئن بشم که خطری هانیل رو تهدید نمیکنه تا یه روزی به دیدن مادرش بیارمش!

با اشک هایی که جاری میشدن مشت های بیجونش رو به سینه ام میزد.
هق هق های معصومانه اش سکوت جنگل رو پر میکرد.
از مچ دست هاش گرفتم که تقلا کرد.
سمت لبام بردم و عمیق بوسیدم و لب زدم:
آروم باش فرشته ی من...میدونی که هر کاری میکنم برای محافظت از خودته...

با چشای بارونیش نگاهم کرد و لب زد:
هق...آگارس...هق...من مادرم رو میخوام...هق...تموم اون تنهایی هام تقصیر پدرته...هق...چرا وقتی میدونست معشوقه اش رو سلاخی میکنن تن به این عشق داد؟!

عصبی و کلافه خواستم چیزی بگم که یهو با صدای مهیبی همگی بهش گوش سپردیم.
ساموئل نگران لب زد:
نگهبان جنگل!

به هیولایی درخت نما که بهمون نزدیک میشد چشم دوختیم.
پوزخندی روی لبام نشست.

رو به ساموئل لب زدم:
هانیل رو ببر یه جای امن...بازی کردن با این هیولای زشت با من...خنده!

به سمتش حمله ور شدم و گلوله ای آتش به سمتش پرتاب کردم.
بهش برخورد کرد و نصف شاخه هاش سوخت و سیاه رنگ شد.
خندید و گفت:
پسر شیطان از دیدنت خوشحالم!

دستش رو با شدت به سمت آورد که با لبخندی محو شدم و پشت سرش ظاهر شدم و تنها با برخورد انگشتم به تنه اش به کل سوخت و خاکستر شد!
با پوزخندی لب زدم:
هیولاهای این نسل زیادی وقیحن!

آندراس رو میدیدم که بالای درختی نشسته و در حالی که به سیب سیاه رنگی که ازش چیده بود گاز میزد با لبخندی شیطون بهم چشم دوخته بود.
نمیتونست از قدرتش استفاده کنه اما اونقدری جسارت داشت که میون این مکان ناامن ظاهر بشه!
الحق که خوی شیطانی درونش غالب بر خوی فرشته سانش هست!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now