🆚94👹

83 10 0
                                    

👹آگارس👹

به اطراف نگاه کردم و خیالم از امن بودن محیط آسوده شد و به آندراس چشم دوختم.

از روی درخت پایین اومد و با پوزخندی گفت:
به نظرم با خودتون خداحافظی کنین...

دست به سینه و با اخمی بهش چشم دوختم که با نفرت ادامه داد:
لوسیفر یه مجرمه...زندگی مادرم و مادربزرگم رو توی آتیش سوزونده...میدونی که آندراس عاشق خون ریختنه؟!

نزدیک گوشم با لحن خاص و پر از شرارتی لب زد:
سوزوندن شیطان به نظرت ممکنه پدر عزیزم؟!

نگاهی به چشای براق و سرکشش انداختم و لب زدم:
بزار رک و راست بهت بگم که نمیخوام تو یا مادرت رو از دست بدم...

از بازوش گرفتم و با خشمی لب زدم:
حتی به فکر این نباش با لوسیفر دربیوفتی پسره ی احمق!

خندید و لب زد:
چیه نکنه میترسی بابا جونت از جانشینی برکنارت کنه؟!

از گردنش گرفتم و چسبوندمش به درختی و حرصی لب زدم:
سرکشی اما رامت میکنم...خیلی دارم بهت آسون میگیرم که جرعت میکنی اینجوری توی روم وایسی...

از دستم گرفت و پس زد و گفت:
تو قول دادی مراقب مادرم باشی...

غریدم:
من مقصر مرگ مادرش نیستمممم...

نفس نفس زنان ادامه دادم:
لوسیفر هم نیست...نفس...خودش انتخاب کرد این عشق رو...نفس...خودشون انتخاب کردن باهم باشن و...نفس...وقتی به خودشون اومدن که خیلی دیر شده بود...خیلییی!

با صدای نگران هانیل چشام رو روی هم فشردم که گفت:
چرا دارین دعوا میکنین؟!چرا داری سر پسرم داد میزنی آگارس؟!

ساموئل هم بهمون اضافه شد و انگار میدونست آندراس کیه که با دیدنش تعجبی نکرده بود!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now