🆚61👹

105 25 3
                                    


👹آگارس👹

لبخندی به حرفش زدم و دست به سینه مقابلش ایستادم و نگاهی به سر تا پاش کردم و تحقیرآمیز گفتم:
هه این شعله ای که من میبینم تنها میتونه اندازه ی قد خودت باشه!

حرصی دست هاش مشت شد و گفت:
اصلا چرا دارم وقتم رو هدر میدم تا با توی مغرورتر از لوسیفر بحث کنم...میدونی که برای چی اینجام؟!

تکخنده ای زدم و سری تکون دادم و گفتم:
آره اما خودت دوباره بگو!

میدونستم میخواد ازم کنار هانیل باشم.
تا الآن که جسمش توی شکمش بود یه هاله ای دورش کشیده بود و همیشه کنارش بود و ازش مراقبت میکرد و حالا که نزدیک به دنیا اومدن جسمش بود نمیتونست کنارش باشه و نزاره که درد بکشه و حالا از من کمک میخواست!

حرصی توی چشام نگاه کرد.
شاید سخت ترین چیز برای پسر شیطان درخواست کمک بود!
قطعا بی منت پیش مهم ترین شخص زندگیم میموندم اما میخواستم برای یه بار هم که شده عجز رو توی چشای پسر پر ادعام ببینم و همینطور هم شد و با چشای معصومی نگاهی به هانیل و بعد به من کرد و گفت:
تنها برای مادرم این کار رو میکنم...

مقابل پاهام روی یه زانوش نشست و لب زد:
آتشی از آتش های جهنم مقابل شاه آتش زانو میزند و میخواهد که محافظ فرشته اش که از جنس مادر هست باشد!

به قدری زیبا جمله اش رو بیان کرد که لحظه ای دلم درآغوش گرفتنش رو میخواست!
این پسر من بود؟!
یعنی پشت اون نقاب پلید و گستاخ یه پسر با همچین قلب رئوفی وجود داشت که برای مادرش هر کاری میکرد؟!

دست روی سرش گذاشتم و بی توجه به اینکه من رو پدر صدا نمیکرد لب زدم:
همیشه کنار خانواده ام هستم پسرم!

لبخندی زد و به ناگه محو شد!

🆚competition with the devil👹Where stories live. Discover now