Chapter 9: Her magic

213 25 5
                                    


با ورود به خونه و دیدن چراغ های خاموش که نشون از خالی بودن خونه میداد، بدون اینکه روشنشون کنم اروم به سمت اتاقم به راه افتادم.
خسته بودم خیلی زیاد.
با ورود به حموم،  شیر وانو باز کردم و اروم لباسامو دراوردم.
با نشستن توی وان و برخورد اب گرم به بدنم هیسی از لذت کشیدم و خودمو توی آب رها کردم.
گرمای آب باعث اروم و ریلکس شدن عضله های گرفتم شد.

با‌ بستن چشمام نفس عمیقی کشیدم و بوی کارامل شامپو بدنم رو عمیق تنفش کردم.
قطره های اشکم اروم و بیصدا داخل اب گم میشد و کمی از دردِ روحمو تسکین میداد.
ولی درد سرم همچنان بود.
شقیقه هام نبض میزد و چشمام به شدت میسوخت.

امروز اصلا روز خوبی نبود.
امروز رو جزو یکی از بدترین روز های عمرم میذارم.

بعد از گذشت نمیدونم چند دقیقه با خشک‌ شدن غدد اشک و خوابالود شدنم، سریع بدن و موهامو شستم و از حموم بیرون اومدم.
با پوشیدن لباس خوابم بدون اینکه حوصله خشک کردن موهاموداشته باشم روی تختو نشستم.
الان تنها چیزی که دلم‌ میخواست چند ساعت خواب عمیق بود.
با اینکه از صبح چیزی نخورده بودم اما اصلا گرسنم نبود و فقط دلم میخواست بخوامب.
اروم‌ زیر پتو ‌خزیدم و بالشتمو محکم بغل کردم و چشمامو بستم.

«یونگی»

با باز کردن در خونه و دیدن چراغ های خاموش با تعجب به هم نگاه کردیم.
یعنی ات هنوز خونه نیومده بود ؟

به سرعت به سمت اتاقش رفتم و اروم در اتاقو باز کردم.
با دیدن جسم کوچولوش که یه بالشت بزرگ بغل کرده و موهای فرفری و طلایش روی صورتش ریخته بود مواجه شدم.
اینقدر معصوم و کوچولو به نظر میرسید که دلم میخواست توی آغوشم حلش کنم.
اروم ‌به سمتش حرکت کردم و کنارش نشستم و موهای نمدارشو از روی صورتش کنار زدم
+چرا موهاتو خشک‌ نکردی؟ نمیگی‌ سرما‌ میخوری؟

‌ پتوی روشو بالاتر کشیدم و بوسه ای روی موهای خوش بوش گذاشتم واز اتاق بیرون اومدم.

بعد از عوض کردن لباسم وارد حال شدم و نگاهشون کردم
تلویزیون‌ روشن بود اما هیچ کس توجهی به چیز که داشت پخش میشد نمیکرد و هر کس توی فکر بود.
تا کنار هوسوک نشستم به سمتم برگشت و با لبخند خوشگلش نگام کرد.
بوسه ای به لباش زدم و بغلش کردم و اروم‌ در گوشش گفتم
+عاشقتم
‌ لاله گوشمو بوسید گفت
&منم‌ عاشقتم.

به جین هیونگ که توی بغل نامجون هیونگ بود نگاه کردم و
+تو اتاقشه، خوابیده.
اروم سرشو ‌تکون داد نفس عمیقی کشید
*اره همون موقع کفششو دیدم، فک نکنم چیزیم خورده باشه
سرشو با تاسف و کلافه تکون داد و گفت
*دختره لجباز.

My HomeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora