Chapter 24: Can't control myself

219 20 4
                                    



«جیمین»

پشت سرش وارد اتاق شدم و درو بستم.
وسط اتاق پشت به من ایستاده بود.
وقتی دست چانیولو دور کمرش دیدم دلم میخواست دستشو بشکنم یا وقتی جونگین اونطوری نگاهش میکرد و باهاش لاس میزد، از عصبانیت و حسادت در مرز ترکیدن بودم
نفس حرصی کشیدم که با اخم به طرفم برگشت.

خدای من این انصاف نیست اینقدر خوشگل باشه.
با عصبانیت پوزخندی زد و با تیکه گفت
-جیمین شی، به خدا لازم نبود این همه راهو تشریف بیارید، برین. مگه قرار نبود با شین هوا خانوم برید مشروب بخورید، برید من مزاحمتون نمیشم.

شین هوا ؟؟ مشروب!!!؟
با یاداوری یه سری حرف های مبهمش، لعنتی به خودم فرستادم. حرفای اون دختره جلف رو شنیده بود، در حالی که من حتی یادم نمیومد دقیق چی گفته بود.
آروم نزدیکش شدم. بدون اینکه از جاش تکون بخوره همونطور با عصبانیت بهم زل زده بود
با رسیدن دو قدمیش سرشو بلند کرد و با حرص گفت
+اونطوری نگام نکن هاااا..از دستت خیلییی عصبانیمم...فک کن میام میبینم ااا جیمین شی وایستاده یه خانومم خودشو داره هی بهش میمالونه عشوه میاد، میگه؛ جیمین شی بریم مشروب بخوریم، جیمین شییی بیا دیگه.
جیمین شی هم انگار خیلی بدش نمیومد چون هیچ عکس العملی نشون نمیداد.

از عصبانیت قرمز شده بود و داشت تند تند حرف میزد
چطور اینقدر زیبا بود؟ چطور اینقدر حسودی کردنش برام دلنشین بود؟
دو طرف صورتشو گرفتم  و سریع  لبامو به لباش کوبوندم
با چشم های متعجب بهم زل زد و بعد از چند ثانیه آروم چشماشو بست و به بلیزم چنگ زد

لباشو اروم و عمیق مک زدم و بوسیدم. دستمو دور کمرش حلقه کردم به خودم چسبوندمش.
بعد از چند ثانیه مکی آرومی به لب پایین ش زدم و اروم ازش جدا شدم.
با دیدن اخم روی صورتش اروم گفتم
=توی دنیا هیچ کسو به اندازه ی تو نمیخوام. قلب و روحمو به کس دیگه ای نمیدم. نه تنها توی این زندگی، بلکه توی زندگی های بعدیم هم، چشمام فقط تورو میبینه، گوشام فقط حرفای تورو میشنوه.
شین هوا یا هر خر دیگه ای اینقدر برام بی ارزشن که حتی نمیدونم دقیق چی گفت.

اروم به عقب هولم داد با چشم های دلخور نگاهم کرد
-ولی من یادم میاد میخوای بگم؟  درسته هیچی نمیگفتی مطمئنم حتی حواستم اونجا نبود اما وقتی دیدم اونطوری داره بهت دست میزنه و خودشو بهت میماله و تو هیچ کاری نمیکردی، داشتم دیونه میشدم. داشتم میترکیدم و بی خیالی تو هم حرصی ترم کرد.
دیدنت توی اون شرایط حالمو بد کرد. نمیدونی چه حسی داشت....تو فقط مال منی....

با پر شدن چشماش، با بغض گفت
-اما..اگه فکر میکنی من برات کافی...
نذاشتم حرفشو کامل بزنه.
خدا منو لعنتم کنه که باعث شدم همچین حسی بکنه خدا منو لعنت کنه که اشکشو دراوردم
دو طرف صورتشو گرفتم و سرشو بلند کردم
=نگوووو فداات بشم.... حتی فکرشم نکن که به زبون بیاریش. تو همه وجودمیی. روحو، قلبو، جسممی. تو خورشید منییی. من اشتباه کردم میدونم. منو ببخش. اگه همین الان بگی برو پشت بلنگو داد بزن من عاشق اتم با سر میرم...اگه همین الان بگی بمیر بدون لحظه ای تردید میمیرم...
-نمیخوام بمیری فقط دوستم داشته باش
-من دوستت ندارم...عاشقتم.

My HomeWhere stories live. Discover now