Chapter 52: Birthday party

148 22 10
                                    


⭕️𝑊𝑎𝑟𝑛𝑖𝑛𝑔⭕️

این چپتر دارای صحنه های +18 و اسماته
اول و آخر اسمات با علامت مشخص میشه.
در طول قسمت اسمات هیچگونه اتفاقی در رابطه با روند کلی داستان یا گفتگوی مهمی که به داستان اصلی ربط داشته باشه اتفاق نخواهد افتاد
پس با خیال راحت اگه با اسمات مشکل دارید و نمیخواید بخونید اون قسمتو رد کنید.

توی ماشین بازم توی بغلش بودم، سرمو روی شونش گذاشته بودم و با موهاش بازی میکردم
-جیمین؟
همونطور که دستشو روی پشتم میکشید گونمو‌ بوسید و گفت
=جانم
-اون خانومه کی بود باهاش دیشب...رقصیدی؟
با کم شدن سرعت ماشین و توقفش، شونمو گرفت و از خودش جدا کرد.
=هنوزم منو نبخشیدی؟
با سوالی که پرسید دستمو ‌روی موهاش کشیدم و گفتم
-ببین بخشیدمت اما من دیشب....تو دیشب یکمی قلبمو..شکستی

با گشاد شدن سریع چشماش ترسیده گفت
=ات خواهش میکنم ازت، اینطوری نگو
نفس عمیقی کشیدم و غمگین نگاش کردم و گفتم
-تو ...برای اینکه اون لحظه از دستم عصبانی بودی و میخواستی تلافی کنی اونکارو کردی..میدونم.
اما..

لحظه ای با تصور دوبارشون صورتم توی هم رفت
-اما با خودت کردی..دستایی که روی کمرمن گذاشتی رو روی کمر اونم ‌گذاشتی..لبخند منو به اونم زدی... طوری که باهاش رقصیدی....اون لحظه من داغون شدم، تصور اینکه تو‌ دیگه دوستم نداشته باشی...

بغضمو قورت دادم و با چشم هایی که پر شده بود نگاهش کردم
-وقتی منو اونطور نادیده گرفتی میخواستم همونجا بمیرم ....تو..توو حتی نذاشتی من برات توضیح بدم
با ریختن قطره اشکم ‌روی صورتم چشماشو بست و سرشو به صندلی تکیه داد
-قضاوتم کردی...نادیدم گرفتی...و به..بهم اعتماد....

=بس کن فدات بشم بسه لطفا
با بغض نالید و دوطرف شونمو ‌گرفت و با چشم های ملتمس نگام کرد
=من به تو اعتماد دارم من به هیچ کس به اندازه تو اعتماد ندارم به هیچ کس...من فقط به اطرافت اعتماد ندارم.
نمیبینی گرگ هارو؟ من به اون ها اعتماد ندارم.
اما من اشتباه کردم من غلط کردم. نمیخواستم اونکارو‌ بکنم.. اون لحظه که دیدمت و اون اونطوری دستاشو روی شونه هات گذاشته بود و با اون حرفش شُک‌ شدم...اگه نموندم به خاطر این نیست که نمیخواستم تو برام توضیح بدی به خاطر این بود نمیتونستم خودمو کنترل کنم. وقتی اونطوری دیدمت که داشتی به سمتم میومدی. همونطور که به بقیه گفتم؛ برو ازشون بپرس من چی بهشون گفتم؟
گفتم؛ لطفا کنترلم کنید تا جونگینو ‌نکشتم‌. گفتم یکی ‌بره اترو ‌بیاره تا چشمم ‌به جونگین نیافته
میدونم.. الان میدونم اشتباه کردم و باید همون موقع دستتو میگرفتم و میبردمت اما وقتی اونطور به سمتم اومدی، اونقدر زیبا.
از اینکه جونگینم تورو دیده بود عصبی شدم. به خاطر اون بود باور کن.
وقتی دستای یه هی هم روی شونه هام قرار گرفتن، منم مُردم و ازش جدا شدم.باور کن بلافاصله جدا شدم.
با دیدنت که اونطور از سالن بیرون رفتی از خودم متنفر شدم. عصبانی و خشمگین بودم و حالم‌از خودم بهم خورد

My HomeWhere stories live. Discover now