Chapter 13: I think I'm in love

189 29 4
                                    



-شب بخیر همگییی
طبق عادت سمت تک تکشون رفتم و گونه هاشونو بوسیدم.
با دیدن آدم جدید که جیمین نام داشت خشکم‌ زد و نفسم توی سینم حبس شد
لعنتی الان چیکار کنم؟ ببوسمش؟ نبوسمش؟؟

با بالا رفتن ضربان قلبم کلافه پلک زدم و آب دهنمو قورت دادم.
ات چه‌ مرگت شده؟ چرا اینطوری رفتار میکنی؟ جیمین از امروز قراره توی همین خونه زندگی‌ کنه چرا باهاش متفاوت رفتار میکنی و معذبش میکنی؟ جیمینم مثل نامجون، تهیونگ و هوسوک اوپاس، چه فرقی باهاشون داره؟ اگه الان جیمینم نبوسی همه تعجب‌ میکنن.
نمیخوای لباشو‌ ببوسی که....
اینقدر سختش نکن کاری نداره، تو میتونی .

سریع چشمامو بستم و گونشو بوسیدم و اروم گفتم
- شبت بخیر جیمین اوپا، به خونه خوش اومدی.

از شرم و خجالت چرخیدم و به قصد فرار یا محو شدن توی‌ زمین با قدم های بلند به سمت پله ها به راه افتادم.
قلبم تند تند میزد و حس میکنم گونه هام دارن آتیش میگیرن.
دیدی کاری نداشت. دید..ی.....
لعنتیییی کاری نداشتتت؟؟ دارم از خجالت اب میشم. اخه احمق چطور جیمینو با بقیه یکی‌ میدونی، من کی وقتی بقیرو بغل یا میبوسم قبلم اینطوری میشه؟
قلبم‌ چرا اینطوری میکنه؟ چم‌ شده؟ حس میکنم ‌مریض شدم. ولی چرا حسشو دوست دارم؟
اه خدایا حس میکنم دارم دیونه میشم.

+اتتتتت جیمینم ببر اتاقارو نشونش بده....جیمینا هر چی خواستی از ات بپرس اون همه چیو میدونه.
با صدای جین اوپا وسط سالن خشکم زد و بدون اینکه حتی برگردم ایستاده بودم و به کائنات فحش میدادم.
از من بد شانس تر توی دنیا هست؟
خدایا الان یعنی من باید اتاقارو نشونش بدم؟
من و جیمین ؟ دوتایی؟ با هم؟ تنهایی...

صدای ضربان قلبم اینقدر بلند بود که میترسم صداشو ‌بقیه هم‌ بشنون
با هر قدمی که بهم نزدیک تر میشد، ضربان قلب منم بالا تر میرفت.
با حس گرمای بدنش، با صدای آرومی کنارم گفت
=بریم؟

با شنیدن صداش از درون لرزیدم و نفسمو حبس کردم
به خودت بیا.. التماست میکنمم.
کی بهتر از تو‌ میتونه نقش بازی کنه؟ هیچ کس.
پس الانم دو‌ دقیقه تحمل کن زود تموم ‌میشه.
نفس عمیقی کشیدم و با لحن شاد گفتم
-بریمم.

همینطور که از پله ها بالا رفتیم و وارد راهرو شدیم با چشم ‌های متعجب و مجذوب شده ای به اطراف نگاه کرد و با لحن شگفت زده ای گفت
=واقعا خونه ی فوق العاده ایه. چطور اینقدر متفاوت و‌ درعین حال اینقدر یکپارچس؟
بی توجه به سوال و نگاهش، من مجذوب صورت ذوق زدش شده بودم و داشتم توی دلم به خاطر زیباییش تحسینش میکردم.
با کج شدن سرش هول کرده سریع رومو برگردوندم و همینطور که وارد راهرو میشدیم با لبخند نگاهی به اطراف انداختم و گفتم
- اره به نظر منم که کل خونه در عین داشتن تفاوت خیلی شبیه همه. انگار حس میکنه و روح داره.

My HomeWhere stories live. Discover now