Chapter 14: She is the reason

218 26 6
                                    


همونطور که با چشمام رفتنشونو دنبال میکردم اروم گفتم
*بچه ها این دوتا به نظرتون یکم عجیب نشدن؟ هر دوشون از وقتی همو دیدن خیلی تو هپروت نیستن؟
یونگی سرشو خاروند و آروم گفت
+چرا به نظر منم ات عجیب شده. از وقتی جیمینو دیده یه جوری شده.
دقت کردین همش زل میزنن به هم.

تهیونگ از بغل کوکی ‌با حالت بامزه ای جلو اومد و ریز خندید و گفت
^منم فهمیدم ولی فک کردم شاید من اشتباه میکنم. ات ساکت شده بود، جیمین هیونگ اروم شده بود و همش به هم نگاه میکردند. نکنه.....

کوکی عصبی تکیشو از مبل گرفت و گفت
$نکنه چی؟؟ من که چیزی حس نکردم شما توهم زدین، خسته این برین بخوابین بابا.
هوسوک بدون توجه به کوکی خندید و ذوق زده گفت
&بچه ها نکنه خوششون از هم اومده ؟

#وای یعنی ممکنه؟؟ منم جیمینو تا حالا اینطوری ندیده بودم. تا حلا ندیده بودم اینطوری چشماش برق بزنه.
با حرف نامجون، یه لحظه تصور اون دوتا با هم، باعث شد لبخند بزرگی بزنم
*وای خدای من، دختر کوچولوی من عاشق شده.
با دندون قروچه‌ی عصبی کوکی نفسشو بیرون فرستاد و عصبی گفت
$لطفا اینقدر واسه خودتون سناریوهای مسخره نسازین همچین چیزی امکان نداره من جیمین هیونگو میشناسم

ابروهام متعجب از حرفش بالا پرید و گفتم
*جانگکوکا حالا تو چرا اینقدر حرص میخوری؟
اون دوتا با هم دوست بشن یا نشن اصلا به تو یا ما چه ربطی داره؟ داریم فقط حرف میزنیم.

یونگی با اخم نگاهش کرد و گفت
+جانگکوک فکر نکن حواسم نیست چند روزه خیلیی داری به ات میپری ها، چه خبرته؟
با فرو رفتن عصبی دستاش توی‌ موهاش به یونگی نگاه کرد و گفت
$هیونگ این همه پسر چرا باید خوشش از جیمین هیونگ بیاد؟ در ضمن این چند روز خیلی با کار هاش عصبیم ‌کرد به خاطر همین یکم بهش پریدم وگرنه من که اصلا کاری به کار ات ندارم .هر کاری میخواد بکنه برام مهم نیست.

با اینکه حرفاش برام تکراری بود اما بازم‌ مثل همیشه ناراحت شدم.
هیچ وقت دلیل رفتار های جانگکوک با ات رو‌ نفهمیدم.
هیچ وقت دلیل این نفرت..
نمیشه گفت نفرت اما دلیل اینکه ات رو‌ دوست نداره رو نفهمیدم.
هر بارم که ازش پرسیدم یا دلیل خواستم فقط میگفت حتما همه خواهر برادرا باید عاشق هم باشن؟ یا مگه چیکار کردم؟

غمگین نگاهی به یونگی که با خشم‌ داشت به جانگکوکی که بیخیال به صندلیش تکیه داده بود نگاه میکرد انداختم.
اون خیلی بیشتر از من با کوکی سر این مسئله دعوا میکنه و کوکی خیلی بیشتر از من ازش حساب میبره. برای اونم عجیبه در واقع برای همون.
توی چشمای همه ناخوداگاه یه غمو دیدم، غمی که با شنیدن حرف سرد و بی احساس کوکی نسبت به ات به وجود اومده بود.

My HomeWhere stories live. Discover now