PART 35 [THE END]

6.7K 577 978
                                    

تهیونگِ این زمان👆🏻

ووت و نوشتنِ "نظرات" یادتون نره

فکر کنم الان باید بنویسم به افسونگر عشق بدید؟
وَ
انرژی!


23,5کلمه[هزار]
واقعا احسنت نداره؟
[کاذب]

*

5 Years Later ، 27 December_ England ، London:

رأس میز غذا خوری نشست و اجازه داد دختری که عنوانِ خدمه رو به دوش میکشید، داخلِ بشقابِ سفید رنگِ مقابلش کمی سوپ بریزه و لیوانِ خالی کنارِ بشقاب رو تا نصفه از آب پُر کنه...
زیرِ لب تشکر کرد و قاشقِ نقره ای رو به دست گرفت و بی توجه به افرادی که روی صندلی هاشون نشسته بودن، مشغولِ خوردنِ غذاش شد و اهمیتی به نگاه های خیره اشون نداد

خانوم جئون آرنجِ دو دستش رو ، به روی میز چوبی و سلطنتی گذاشت و انگشتهاش رو مقابلِ صورتش گره زد و به زیرِ چونه اش تکیه گاه کرد...خیره به تک پسرش با لبخند گفت:
_پسرم برات استیک درست کردم...چرا از اون نمیخوری؟

جونگکوک سَری تکون داد و قبل از اینکه قاشقِ دیگه ای از محتویات غذاش بخوره ، در حالیکه به بشقاب خیره بود؛ لب زد:
_معده ام درد میکنه...بعدا امتحانش میکنم

خانوم جئون نفسِ کلافه اش رو بیرون فرستاد و موهاش رو از مقابلِ صورتش کنار زد و با حرص اما ملایم و با احتیاط غرید:
_چقدر باید بگم انقدر از اون کوفتی نخور؟ داری از بین میری

جونگکوک قاشقش رو توی بشقاب رها کرد و سَرش رو بالا گرفت و با بی حسی به مادرش چشم دوخت و آهسته گفت:
_من از بین میرم...به شما چه؟

زن اَخمی کرد و مُشتِ محکمی به روی میز کوبید، جوریکه دخترِ خدمتکار که پُشتِ صندلی جئون ایستاده بود، بدنش ترسیده تکونی خورد و چشمهاش رو ، به هَم فشرد اما مَرد بی تفاوت بود:
_به من مربوطه...چون من مادرتم...نمیخوام از دست بری

به عنوان یک مادر، تحمل زجر کشیدنِ فرزندش رو نداشت...غیر از این هَم میبود جای تعجب داشت!

جونگکوک به صندلی تکیه زد و پوزخندِ حرصی روی لبهاش نقش بست و دستِ بزرگش رو به دورِ لیوان بلند حلقه کرد:
_اگه مادرم بودید به این وضع دچار نبودم

دوست نداشت برای صحبت با مادرش از لحنِ زننده استفاده کنه اما این روز ها...بعد از طی کردن چند سال غم و حسرت، کُنترل اعصاب و روانش سخت شده بود...مگه یک انسان چقدر توانِ مقاوم ایستادن رو داره؟ چرا باید جوری رفتار میکرد که انگار خوشحاله ، در صورتی که نیست...چرا باید سیاهی زندگیش رو از اطرافیانش پنهان کنه؟ جوریکه فراموش کنن باهاش چیکار کردن!

Hai finito le parti pubblicate.

⏰ Ultimo aggiornamento: Dec 11, 2023 ⏰

Aggiungi questa storia alla tua Biblioteca per ricevere una notifica quando verrà pubblicata la prossima parte!

𝐂𝐇𝐀𝐑𝐌𝐄𝐑 | 𝐊𝐕 | Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora