Part 12

130 20 17
                                    

یونگی سینی رو گذاشت رو میز : بیبی من باید یچیزی بگم خیلی فوریه
هوسوک با این حرفش یکم استرس گرفت : خ...خب؟
یونگی: فردا شب باید بریم به یک مهمونی
هوسوک متعجب بهش خیره شد : چییی؟ کجا
یونگی لباش رو محکم بوسید : اه چیزی نیست...فقط اون پیر خرفت بازم ادعای بزرگ بودن و سوار بر کشتی های دزدان دریایی پیدا کرده
هوسوک : نمیخوام...اخرین باری که تو مهمونی کوفتیش دعوت شدیم میخواست....
حرفش رو خورد و بعد دستش رو گذاشت رو شکمش : اخ اخ اخ درد میکنههههههه
یونگی یکی از ابروهاش بالا برد : نمیتونی از زیر اون چیزی که میخواستی بگی در بری پس نمایش بازی نکن
هوسوک اخمی کرد :همون پیر خرفتی که میگی باباته و برای پز دادن موقعیت پسرش سواستفاده کنه....یه رییس مافیا ازین خودنمایی ها نباید داشته باشه . بعدشم صد در صد تو رو دعوت کرده و من دعوت نکرده و الان خودت جمع بستی
بازم میخواد یکی از دخترای اون وزیر و معاون و رییس کمپانی های مختلف رو برات پسند کنه شوهر عزیزم بعلاوه اینکه یه بلایی سر من ییاره
(جای ریحانا خ
یونگی اخماش توهم رفت و با حرص گفت : بخواد دستش بهت بخوره زندش نمیذارم...مثل دفعه قبل لج نمیکنیا باید کلا پیش من باشی و ازم جدا نشی

هوسوک سرش رو گذاشت رو شونش و خمیازه ای کشید : دیر وقته بیا بخوابیم حالا تا بعدا وقت هست حرص بخوری

یونگی هومی کرد و بعد دستش رو برد زیر زانو همسرش و بلندش کرد و به سمت اتاقشون رفت
اون رو گذاشت روی تخت و بعد از دراوردن پیراهنش کنارش دراز کشید و بغلش کرد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ریحانا برای بار چندم به همه تو دلش فش داد : وای من نمیدونم مین عوضی چی گفتههههه ولی این رفتارات نمیتونم تحمل کنم سهوننننن
سهون : معذرت میخوام رییس ولی من اجازش رو ندارم . ببخشید که باهاتون زیادی صمیمی بودم
ریحانا : با روان من بازی نکن .... من هرچی بگم همون انجام میدی اوه سهون تو برای منی نه ارباب مین....میفهمی چی میگم؟

خود ریحانا نمیدونست با اون یه جمله"برای منی" چه به سر سهون اورد
سهون فقط تعظیم کرد و ریحانا عصبی تر شد و نمیدونست چیکار کنه
ولی حتما با همسر برادرش یه صحبتی باید داشته باشه
پنج دقیقه بعد تلفنش زنگ خورد
سهون سریعتر اقدام کرد و گوشی رو دست رییسش داد

ریحانا : به به جناب هاسکی....خیلی ممنونم که بلاخره لطف کردی زنگ زدی
هیونجین : علیک...از اشپزخونه چه خبر....خرابکاری که نشده؟
ریحانا : خیر جناب جُر شماهم داریم ما میکشیم ؛ البته این دو روز کارا حواله شد سر کیم کلاسیک....نمیخوای باسن میخ شدت رو جمع کنی بیای؟
هیونجین : کارای عروسکم تازه تموم شده امشب حتما برمیگردم ، بعدشم چرا کیم کلاسیک باید جای تو باشه؟
ریحانا : خیلی دوس دارم این فرد خوش شانس ببینم...چون تیر خوردم و محافظم و برادرم اجازه نمیدن برم خونه
هیونجین : به کیم کلاسیک بگو ده تا محافظ میخوام سه تاشون حداقل زور هیکل بیشتری داشته باشن....خب دیگه برو کمپوت بخور زود خوب شی خانوم کوچولو بای
ریحانا خواست جوابش بده اون قطع کرد و منفجر شدن ریحانا باز هم منجر به فش خوردن کل جهان و نیاکان شد
.
.
.
.
.
.
.
فیلیکس رو تخت دراز کشیده بود و بی هدف به سقف زل زده بود....امروز بی حوصله و کسل بود و این کلافش میکرد و میخواست خودش رو از همین هتل سی طبقه پرت کنه پایین
با صدای هیونجین به خودش اومد : هی بچه پاشو بیا غذا بخور
فیلیکس : چشم اقا...اقای ددی
تعجب نکنید برای اینکه اون بچه رو بتونه با خودش ببره باید یا باهاش ازدواج میکرد یا پدر خوندش میشد پس اون گزینه دوم انتخاب کرد
بعد از تموم شدن غذا ظرف هارو گوشه ای گذاشتن تا خدمتکارا برای جمع اوری بیاد
هیونجین به فیلیکس گوش زد کرد که لباس هاش و وسایلی که خریده رو جمع کنه و بزاره تو چمدونش و اماده رفتن بشن
و خود هیون هم مشغول هماهنگ کردن با خلبان هواپیما شخصیش و برداشتن وسایل خودش شد
خودش میدونست این بچه قراره یه دردسر براش باشه بخاطر همین از الان محتاطانه رفتار میکرد تا زیاد مشکل عمقی به وجود نیاد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
(دو ساعت قبل جشن... عمارت مین... ساعت 18:00)

(چیزی که هوسوک الان پوشیده )هوسوک با خوشحالی از پله ها اومد پایین و به سمت همسرش که تو اتاق کارش بود رفتهوسوک : یونیییی من اماده شدم بریمممم؟ یونگی نگاهی به تیپش انداخت و اخمی کرد : چرا فکر کردی میذارم همینجوری بیای؟ هوسوک : اممممممم چونکه از کنار...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(چیزی که هوسوک الان پوشیده )
هوسوک با خوشحالی از پله ها اومد پایین و به سمت همسرش که تو اتاق کارش بود رفت
هوسوک : یونیییی من اماده شدم بریمممم؟
یونگی نگاهی به تیپش انداخت و اخمی کرد : چرا فکر کردی میذارم همینجوری بیای؟
هوسوک : اممممممم چونکه از کنارم تکون نمیخوری و مجبور میشی مراقبم باشی
یونگی : بیخود....باید عوضش کنی
هوسوک بعضی ساختگی کرد و برگشت که بره ، با دست های مردش متوقف شد : وایسا اول پانسمان پات رو عوض کنم بعد میریم لباس مناسب برات انتخاب کنم.....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
های گایز چطورین 🙂
بعد مدت ها اومدم با یه پارت طلسم شده کوتاه
امیدوارم راضی باشین 🥲
ووت و کامنت یادتون نره
مخصوصا اونایی که میخونن ولی ووت نمیدن
بنی تعداد بازدید از ووت هاد بیشتر :) نذارین لج کنما یهو اپ نمیکنم
دوستون دارم ووووووو
تا پارت بعد بای بای 🔮🥲

Bad Dream 2Where stories live. Discover now