Part 20

101 11 10
                                    

بدون هیچ معطلی کای خودش رو به عمارت مین رسوند ( صد در صد جیمینم هست )تا ریحانا رو درمان کنه.

هوسوک خودش به حموم رسوند قبل اینکه بچه هاش اون رو تو اون وضعیت ببینن و بترسن
با یه دوش ساده اومد بیرون لباساش رو پوشید
داشت موهاش رو با حوله کوچک مشکی رنگش خشک میکرد که در اتاق به صدا درومد .
هوسوک با گفتن جمله «بیا تو» منتظر شد
در باز شد و مینسوک و مینهو واردش شدن و بعد چشمش به خدمتکاری که مراقبشون بود افتاد
خدمتکار : ببخشید ارباب خیلی بی تابی میکردن نتونستم جلوشون رو بگیرم
هوسوک : اشکالی نداره میتونی بری

هوسوک هردوشون رو به اغوش گرفت و گونه هاشون رو بوسید
مینسوک : مامان
هوسوک : جونم
مینسوک : عمه حالش خیلی بده؟ دیدیم که رو کول سهون بود و بردنش تو اتاقش
هوسوک اینبار واقعا نمیدونست چه جوابی بده چون اسیب دیدگی ریحانا از دفعه های قبل بیشتر بود ولی لبخندی زد و دنبال حرفی برای دور کردن افکار منفی شد : هی پسر تو که عمت خوب میشناسی دو روز دیگه باز سرپا میشه چیز خاصی نیست بعد بازم شروع میکنه به حرص دادن من
بعد از کمی سکوت که بینشون حاکم بود هوسوک سکوت رو شکست : میدونم براتون سخت میشه ولی مجبوریم بازم یه بازی خطرناک انجام بدیم....مینسوکا فعلا نمیتونم اجازه بدم بری مدرسه و همینطور تو مینهو فعلا مهد نمیتونی بری...نمیتونیم بریم بیرون عمارت چون خطرناکه .... هر اتفاقی که برامون افتاد بهم کمک میکنیم که زودتر خوب شیم... باشه؟
مینهو : تچ این بازی خطلناک ژایزه هم داله؟
هوسوک : اگه بچه خوبی باشین و اذیت نکنین و به حرفم گوش کنین حتما داره....حالا پرنسس من چی دوس داره جایزه بگیره؟
مینهو : نمودونم هلچی داداشی بگه
(ایا از روابط بین خود و خواهر/برادر تان رنج میبرید؟ فشار بخورید....من تکم ولی فشار میخورم و اکلیلی میشوم )
مینسوک : چیکن و سیب زمینی با پنیر اضافه و اسپرایت و کولا چون هم من دوس دارم هم مینهو ، مامانی، عمه،عمو ببری( کیم تهیونگ)، حتی بابایی البته بابایی کاهو وحشی بیشتر دوس داره ولی خب نمودونم کوکی چی دوس داره
هوسوک میخنده و سرش رو میبوسه : اخ قربون تو برم که به فکر همه بودی......چشم همه اینا رو اجرا میکنم
مینهو :مامی؟ نینی اژیت نموشه؟
هوسوک : مراقبش هستم....امروز نینی بچه خوبی بود....من و نینی داشتیم ادم بدارو ادب میکردیم

مینهو دستش میذاره رو شکم هوسوک : اوووو پس نینی گویه ( قویه)
هوسوک : خب همینجا بمونین من برم ببینم وضعیت چطوریه
مینسوک و مینهو رو تخت نشستن و هوسوکم از جاش بلند و رفت سمت اتاق ریحانا
در باز کرد و به داخل رفت
تن بی جون و زخمی ، پوست رنگ پریدش
هوسوک نمیتونست مقاومت کنه دربرابر گریه نکردن و اشکاش به سرعت از گونش سر میخوردن
کای از جاش بلند شد و به سمت هوسوک رفت و شونه هاش گرفت : تو نباید تو این وضعیت انقدر به خودت فشار بیاری....شنیدم که یه فعالیت خیلی سنگین انجام دادی واقعا به خودت و اون بچه فکر کردی که افتادی به جون چند تا عوضی که بزنیشون؟
هوسوک پوزخند عصبی زد و اخماش توهم رفت : انتظار نداشتی که میذاشتم بیشتر جونش رو میگرفتن؟ باید یادداوری کنم که رییس اصلی این باند من بودم ولی بخاطر بچه ها و شرایط واگذارش کردم به یونگی؟

کای : ولی منم بهت یادداوری کنم که تو چه بُرهه ای هستی؟ این حاملگیت از مینهو هم قراره سخت تر باشه
هوسوک : اوکی ولی الان موضوع من نیستم....ریحانا کی حالش خوب میشه؟

کای نفسش کلافه بیرون داد : طول میکشه تا کامل خوب شه مقعد و واژنش اسیب دیدگی زیادی داشت، مجبور شدم بخیه بزنم چون پارگی داشت ، باید سه بار در روز پماد زده بشه بهش
زخمای تنشم با یه دکتر پوست مشورت میکنم که چه پمادی براش خوبه،ممکنه تا یه مدت بعد بهوش اومدنش استفراغ و بی میلی به غذارو داشته باشه البته با توجه به معده نداشتش که باید تقویت بشه دارو اشتها اور بهش میدیم به همراه شربت ضد تهوع که معدش پس نزنه....لطفا تهویه اینجا رو درحد متوسط تنظیم کنید چون نمیتونه لباس تن کنه
هوسوک : باشه....ممنونم کای
از اتاق میاد بیرون و سهونی که تکیش رو به دیوار زده بود به سمتش میاد : ارباب میتونم باهاتون خصوصی صحبت کنم؟
هوسوک سرش تکون داد و به سمت اتاق کار رفت و 
رو مبل نشست : بیا بشین اوه سهون
سهون تو یه حرکت ناگهانی رو زانوهاش فرود اومد : لطفا من رو ببخشید
هوسوک : اه پسر درباره ریحاناست؟ بیخیال تقصیر تو نیست تقصیر من ب....
سهون نذاشت کامل حرف بزنه : نه منظورم هر اتفاقی که داره میفته
هوسوک اخماش تو هم رفت : چه ربطی میتونه به تو داشته باشه؟
سهون : من درباره علاقم به ریحانا دروغ نگفتم....
هوسوک : از نصفه حرف زدن بدم میاد اگه میخوای همین الان یه گلوله خالی نکنم تو سرت حرف بزن
سهون : اینا همش بازیه که باهاتون انجام میشه توسط پدر ارباب مین....ینی مین هیوک( بخدا انقدر فراموشی گرفتم که هی اسم اینو یادم میره ) با پدر من هان سوجین
هوسوک انتظار این نداشت که همچین چیزی بشنوه : هان سوجین ؟ کمپانی Jewelry NCO ؟
سهون: اون شرکت ظاهرش جواهراته ولی باطنش قاچاق اسلحه و همینطور کریستال( یه نوع مواد مواد مخدره قویه ولی چون بد آموزی داره بیشتر تعریف نمیکنمش&_& البته میدونم که میدونین چیه)
.....بعد اون مهمونی که با ارباب مین اومدین مین هیوک و پدرم نقشه کشیدن تا بااستفاده از یکی از خانواده مافیا  سیسیل که از شما متنفره و کینه داره پایین بکشنتون....من فرستادن جلو وای خب من نتونستم اینکار انجام بدم چون واقعا تمام وجودم به اون دختر باختم....پدرم میخواد منم نابود کنه چون از خودم نقطه ضعف نشون دادم....ولی نمیتونستم دربرابر ناچو خودم کنترل کنم
هوسوک دهنش باز موند....الان باید چیکار میکرد
چطور همچین اتفاقی افتاد
سهون نگران به صورت هوسوک نگاه کرد : ارباب من واقعا معذرت میخوام ولی من هیچ ضربه ای نزدم بهتون و حاضرم بابتش برای شکستشون بهتون کمک کنم
هوسوک : انتظار داری الان بهت اعتماد کنم اوه سهون؟ ارهههههه؟
از عصبانیت تمام وسایل رو میز به سمت پایین پرت کرد
سهون : جونم تضمین میکنم....من هنوز ردیابی و شنودی که داخل دندونم کار گذاشتن موقع ورود درنیاوردم....لطفا تا دیر نشده بهم اعتماد کنین

همچی پیچیده تر از اون چیزی که بود پیش می رفت
هوسوک بین دو راهی بود و تصمیم گیری براش سخت بود
هوسوک : نیمه شب تو جلسه ای که تو همین عمارت برگذار میشه باید باشی....زندت میذارم ولی خیال خوش به سرت نزنه که بهت اعتماد کردم....با زندگیه مافیا آشنا هستی دیگه؟
سهون : ممنونم قول میدم هرکاری از دستم بربیاد انجام بدم

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
سلام :)
امیدوارم خوب باشین
من واقعا شرمندم
مغزم کشش نداره
اصلا ربطی به درس و مدرسه نداره
نههههه اصلا من عالیم
عالی بودن مهمه
اره
من میرم :)
مراقب خودتون باشین
راستی شماهاهم مونبین رو میشناختین؟
سولی،  هارا، دونگ ها، جونگهیون و الان مونبین :)
امیدوارم با ارامش بخوابه :)
واقعا این یکی از دردناک ترین چیزایی بود که میتونستم بشنوم

Bad Dream 2Where stories live. Discover now