Part 18

97 15 67
                                    

*عمارت مین *
هوسوک درحال پرت کردن هر اشیائی که دستش میاد به سمت ریحانا و رگبار کردن هرچی فش بلده
هوسوک تهش خسته شد و نشست و دستش گذاشت رو شکمش: تخم صگگگگگ تهش از دست تو دق میکنم مگه نگفتم بیا خونههههه نمیذاری کسی محافظت باشه بعد خونه هم نیمای ؟ میدونی ناچو دستش بهت برسه چی میشه؟ اصا جز ناچو ما دشمن زیاد داریم کله خر بوزینهههه....تو اصا یه ذره مغز تو کلت داری دختره خیره سرررررررررر؟

ریحانا بخاطر دوییدناش تو عمارت یکم زخمش خونریزی کرده بود ولی چون لباسش مشکی بود معلوم نبود و بخاطر اینکه برادر حاملش نترسونه به روی خودش نمیاورد تا با پرت کردن حواس خودش کمی از سوزش بد زخمش رو کمی فراموش کنه

کاپشن چرمیش کشید جلوش تا معلوم نباشه و بعد با یه لبخند رفت کنار هوسوک نشست و دستش گذاشت رو شکم برادرش : هوسوکا گفتم که هاسکی من برد خونشون پس تنها نبودم.کمتر حرص بخور تروخدا یکم به این طفل معصوم اهمیت بده من چیزیم نمیشه قول میدم خواهر حرف گوش نکنت بمونم تا اخر عمرم خب؟ اصا دیروز رفتی سونوگرافی؟
هوسوک با به یاد اوردنش حالت صورتش عوض شد
ریحانا نگران شد : سوک چیزی شده؟
هوسوک : ریحانا
ریحانا : خب مطمئنم که یچیزی شده...داری نگرانم میکنی بگو دیگه
هوسوک سرش انداخت پایین : دیروز بعد مدرسه مینسوک که رفتم سونو....دکتر بهم گفت که بچه خوبه ولی من وضعیتم برای نگهداری ازش زیاد خوب نیست.....الان حس نمیکنم ولی بعدا ممکنه....
ریحانا نمیدونست چه واکنشی نشون بده ولی داداشش رو بغل کرد  : یااااا تو...تو برادر قوی منی اون دکتر کص گفته از الان تقویتت میکنیم که بعدا چیزیت نشه خب؟ اصلا غمت نباشه سوکی تو یه یونگی داری، منو داری، بچه هات رو داری و حتی این کوچولو پس امیدت از دست نده و خلافش بجنگ

هوسوک سرش برد تو گردن ریحانا تا اروم شه
ریحانا پشتش نوازش کرد : یونگی میدونه؟
هوسوک از بغلش درومد و سرش به نشونه نه تکون داد: نمیتونم بهش بگم اون الان باید حواسش به کل باند باشه و توهم جرات نکن که بهش بگی
ریحانا : باشه....چیزی نمیخوای برات بیارم؟
هوسوک : شیرینی میخوام
ریحانا : برم درست کنم یا بخرم؟
هوسوک : درست کن برام....خامه ای باشه
ریحانا پیشونی برادرش بوسید و رفت سمت اشپزخونه و مشغول شد

دو ساعت بعد با یه سینی شیرینی خامه ای اومد جلو برادرش و هوسوک با چشمای قلبی بهش نگاه کرد : تو بهترین خواهر دنیاییییییییی....دونسنگ قشنگم
ریحانا لبخندی زد و بعد از بوس کردن گونه هاش رفت سمت اشپزخونه و کمی میوه خورد کرد و با کمی شیرینی برای مینسوک و مینهو برد بعدش رفت سمت اتاقش و رو تخت دراز کشید

زخمش خیلی میسوخت ولی اهمیتی بهش نمیداد
شب که شد به برادرزاده هاش کمک کرد غذاشون بخورن و به هوسوک هم رسیدگی کرد
با بچه ها بازی کرد و بعدش با یه قصه های مخصوص عمشون خوابیدن

Bad Dream 2Where stories live. Discover now