Part 14

118 11 4
                                    

از پله های زیر زمین پایین رفت و به اتاق مورد نظرش رفت.
با دیدن صحنه مقابلش پوزخندی رو لباش اومد
روی صندلی که براش اماده کرده بودن نشست
یونگی : از رو اون بیاریدش پایین
دستورش انجام شد
یونگی به جلو خم شد و آرنجش رو روی زانوهاش گذاشت : اوه عزیزم با ماشین سکس داری خوش میگذرونی؟ اخه حس میکنم بدنت نیرو کم اورده
هالزی جون نداشت حرف بزنه ولی نمیخواست کم بیاره پس با ته مونده انرژیش دهنش رو باز کرد : ه...هی.... هیچی دی...دیک تو نم... نمیشه
یونگی: چطور میتونی تو همچین شرایطی بازم کثیف باشی ها؟ حالت از خودت بهم نمیخوره ؟

هالزی : ا....اون از من ب....بهتره؟
یونگی : اصا جرات نکن دربارش حرف بزنی...با زندگیت خدافظی کن چون قراره رو اون دستگاه جون بدی بچ
و با تموم شدن حرفش ازونجا اومد بیرون
به حیات عمارت رسید خواست بره سمت ماشینش که یکی از خدمتکارا جلوش رو گرفت
خدمتکار : اربابببببب
یونگی :چیشده
خدمتکار : ارباب هوسوک بازم هیچی نمیخورن ما نگرانشونیم... لطفا بیاید
یونگی خودش رو به داخل عمارت رسوند و جلوی تلوزیون همسرش رو دید که به صفحه سیاه خیره شده
جلوش وایستاد : میتونم بپرسم به چه دلیل کوفتی غذا نمیخوری؟
هوسوک صورت اشکیش رو بالا اورد و اخم کرد : ازت متنفرم اصا از جلو چشمام گمشووووووو
یونگی شوک زده بهش نگاه کرد : سوک؟ چیشده؟
هوسوک : تو بهم خیانت کردیبییییی
یونگی رو زانوهاش نشست صورتش رو قاب گرفت و اشکاش رو با شصتش پاک کرد : چی ناراحتت کرده سنجاب من
هوسوک دماغش بالا کشید : پرستار پروتزی برای بچه های من استخدام کردی بعد میگی چی ناراحتم کردهههههه با اون سینه و باسن بزرگششششش هی برات عشوه هم میاددددد عین این دخترای دبیرستانی اسمت یجوری میگه که حرصم در میاددددد با بیرونش میکنی یا گیساشو میکشممممم
یونگی جلوی خندش رو نتونست بگیره و پخش زمین شد
هوسوک از جاش بلند شد : اره بخندددددد اصا برو پیش همون ممه هندونه ایییی دیگه...
حرفش با اوقی که زد نصفه موند و به سمت دست شویی دویید
(تو بارداری عادیه نگران کننده نیست )
یونگی قبل اینکه بره دنبالش به خدمه اشپزخونه گفت یه چیز سبک و مقوی براش اماده کنن
بعد رفت و پیش هوسوک
کمکش کرد صورتش رو اب بزنه و بعد کمکش کرد به سمت اشپزخونه بره
یونگی : من هرکی بیارم تو بازم بهش گیر میدی سوک...یکی باید باشه از بچه ها مراقبت کنه...مینسوک مدرسه میره و مینهو هم که یجا بند نمیشه...توهم حالت خوب نیست الان یه فندق تو شکمت داری و نمیتونی زیاد به خودت فشار بیاری فدات شم
هوسوک رو صندلی نشست : من میتونم به بچه هام برسم نیازی به یه ممه هندونه ای ندارم مین یونگی شی
یونگی یه صندلی کنارش گذاشت : باز شروع کرد
ظرف میوه های خورد شده رو جلو کشید و با چنگال تکه ای سیب برداشت و داخل دهانش گذاشت تا بخوره
تو این فاصله تهیونگ وارد میشه : مین فاکینگ یونگی این چه غلطیه کردیبییییی
یونگی سرش رو به سمتش برگردوند : چته اومدی تو خونم سر صدا میکنی
تهیونگ : محض اطلاعت او گربه سیاه وحشی رفته استقبال ناچو
هوسوک : چی داری میگی ته؟ ناچو اینجا چیکار میکنه؟
تهیونگ : من خودمم نمیدونم قرار بود یکی از ما بره اونور نه اون بیاد....و صد در صد قرار نبود ریحانا بره
یونگی : اون از ناچو خوشش نمیاد پس خودش با پای خودش نرفته
مینهو با گریه به سمت پایین میاد : مامانیییییی
هوسوک مینهو رو بغل کرد : یونگی با تهیونگ برین و جلوی ریحانا رو بگیرین چون اصلا قرار نیست با ناچو اتفاق خوبی براش بیفته
یونگی و تهیونگ سریع رفتن
هوسوک حواسش رو به مینهو داد و سعی کرد استرسش رو از خواهرش بگیره : چی شده پرنسس من چرا داری گریه میکنی
مینهو : من ازین پلوززی گوشم نمویادددددد منو اذیت موکونهههههه( کیدز ترنسلیت:من ازین پروتزی خوشم نمیاد منو اذیت میکنه )
هوسوک نشست رو صندلی و مینهو رو گذاشت رو میز : اه توهم فهمیدی پروتزیه؟ چیکار کرده که گریه دختر منو دراورده؟
مینهو دماغش کشید بالا : علوسک خلگوشی که گوکی بلام خلیده بود گوشش چنده شد ینی لفت زیل پاش بد بلد دلست کنه بد دیل کرد لفتم دنبالش دیدم تو اتاق شوما بود *یه نفس بینش میکشه *بعد دیدم داله کال بد بد موکونهههههه
(بیچاره یه پارتم اینجا نموند ...با خانم پروتزی بای بای کنید )
(گوگل ترنسلیت کودکان : عروسک خرگوشی که کوکی برام خریده بود گوشش کنده شد ینی رفت زیر پاش بعد بردش درستش کنه بعد دیر کرد رفتم دنبالش دیدم تو اتاق شما بود بعد دیدم داره کارای بد بد میکنههههههه
هوسوک به یکی از خدمه گفت مراقب مینهو باشن
با دوتا از محافظا رفت بالا تو اتاقش
همچی مرتب بود البته اون دختر هنوز تو اتاق بود
هوسوک : اینجا چیکار میکنی
دختر سریع برگشت : اممممم در باز بود یهو دلم خواست اینجارو ببینم
(دختره بی ادب تعظیمم نمیکنه چندش پروتزی....بخدا اگه این فش نیفتاد دهنتون )
هوسوک : یادم میاد تو بند نامه قراردادت ذکر شده که فوضولی تنبیه داره خانم آدریان
آدریان : طرف من تو نیستی مستر یونگیه
هوسوک : حوصلش ندارم ببرینش تا یونگی بیاد تکلیفش روشن کنه
دوتا محافظ دستورش رو اطاعت کردن
"نمیدونم چرا باید کلا درحال جنگیدن باشم. چی میشد اگه یونگی استریت نبود...سگ توش "

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
(فرودگاه اینچئون ساعت دوازده بعد از ظهر)
ریحانا با سهون و هیونجین منتظر بودن تا فرد مورد نظر بیاد

 (فرودگاه اینچئون ساعت دوازده بعد از ظهر)ریحانا با سهون و هیونجین منتظر بودن تا فرد مورد نظر بیاد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


نام : ناچو
سن: 30
خانواده :پدر مادر /یبار ازدواج کرده ولی چون زنش بهش خیانت کرد اون رو کشت...الانم یه حرم سرا داره تو ایتالیا...چشم و دلشم دنبال گربه سیاه ماعه
شغل : از خانواده مافیا معروف سیسیلی پس مافیاعه
چکیده ای از ایشون : از تفریحات محبوبش موج سواری و توش مهارت بالایی داره. استایل اسپورت داره زیاد اهل مافیا بازی نیست ولی بخاطر پدرش مجبوره....عاشق خوشگذرونی و پارتی و پیاده کردن تصورات منحرفانش رو بقیس
به جز زبان اصلی خودش انگلیسی و فرانسوی هم بلده

(تصور کنید فرودگاهه :) ایناهم دکمه براشون دکور حساب میشه هه )

ریحانا با دیدنش سعی کرد اروم باشه و به خودش امیدواری بده که قرار نیست اتفاق بدی بیفته

متوجه نشد که ناچو نزدیکش شده ولی با صداش به خودش اومد ( مکالمه ریحانا و ناچو ایتالیایی هستش و بعد اون بخاطر هیونجین مجبورن انگلیسی صحبت کنن)
ناچو : هی بیبی گرل حواست کجاست
ریحانا تو ذهنش "یه بیبی گرایش نشونت بدم بعد این " اما یه لبخندی زد و مکالمه رو شروع کرد : ببخشید یه لحظه حواسم رفت جایی...خوش اومدی به کره...اما قرار نبود تو بیای این یکم سوپرایزمون کرد
ناچو : خب خواستم قبل عاشق پیشه هات تو رو بدزدم بخاطر همین زود اقدام کردم
ریحانا نیشخند میزنه : عوض نشدی هنوزم همون قدرت لاس زنی رو داری مستر
سهون داشت کلافه میشد و هیونجین وسط حرفشون پرید : هی هی هی میشه از ایتالیایی در بیاید و انگلیسی صحبت کنین؟ مجبورم میکنین عین موش ازمایشگاهی اشپزخونه کنم و رو شما فرمولای جدیدم امتحان کنم
ریحانا : اگه بخاطر سهون نبود الان خودم موش ازمایشگاهیت میکردم هاسکی عوضی
این جمله رو کره ای گفت و باعث شد سهون از حرفش تعجب کنه
ناچو : اه نمیدونم چی گفتی ولی میشه بریم چون من خیلی خستم
داشتن سوار ماشین میشدن که هیونجین با صدای زنگ تلفنش متوقف شد و همه به سمتش برگشتن
هیونجین جواب تلفنش رو داد
و با صدای داد یهوییش توجه همه بهش جلب شد..........
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
های گایز
چطورین &_&
تعداد ووتارو زیاد کنید دیگه
وگرنه کرم میریزما
کرمم این نیست که دیگه ننویسم
اینه که یه اتفاق بد بندازم وسط ولی بد تموم شه
شاید مرگ یکی از شخصیتا با هرچی از دستم بر بیاد
بخاطر estef_an دونسنگ عزیزم ادم باشید و اون ستاره کوفتی پایین لمس کنین :)
خب دیگه فعلا بای بای تا پارت بعد

Bad Dream 2Where stories live. Discover now