6

4.3K 627 25
                                    

-هی هی داری من و‌ کجا می‌بری؟

-میریم شهربازی.

-من با توعه منحرف جایی نمیام.

با حس اینکه روی هواس جیغ آرومی کشید و عصبی توی چشمای تهیونگ خیره شد.

-من و پایین بزار یا انقدر جیغ می‌کشم که گوشات کر بشن.

-هرموقع شروع به جیغ کشیدن کردی با لبام خفه‌ات میکنم.

جونگکوک که ضربان قلبش روی هزار رفته بود اخمی کرد و زیر لب جوری که تهیونگ بشنوه گفت:
-بعد میگی من منحرف نیستم.

-خب آقای غر غرو میخوای بقیه راه و خودت بیای یا بین اون همه جمعیت توی بغلم باشی؟

جونگکوک سریع از توی بغل تهیونگ پایین پرید و پشت چشمی براش نازک کرد.
-خودم میتونم راه برم.

با وارد شدنشون توی شهربازی ناخوداگاه آدرنالین به خون جونگکوک تزریق شد‌
-نظرت با ترن هوایی چیه؟
-اوه فکر خوبیه.

جونگکوک زیر چشمی به حالت مشکوک بهش نگاه کرد
-الان بلیط و تهیه میکنم.
جونگکوک سرش و تکون داد و به سمت ورودی ترن هوایی رفت لبخندی زد و دستاشو بهم گره زد.

بعد چند دقیقه تهیونگ به سمتش رفت و دستش و گرفت.
-هی هی چیکار میکنی؟
-دست یه بانی کوچولو رو گرفتم مبادا گمش کنم.
جونگکوک آهی از روی حرص کشید و سعی کرد دستش و از دست تهیونگ خارج کنه ولی هر لحظه گره دستاشون محکم تر می‌شد.

با رسیدن ترن هوایی جونگکوک بدون هیچ حرفی به سمت کابین اول رفت و نشست.
تهیونگ هم کنارش قرار گرفت،بعد اینکه تمام کابین ها پر شد و ترن هوایی اوج گرفت،جونگکوک با هیجان دستش و محکم به محافظ جلوش گرفت.

با حس نشستن دست تهیونگ روی دستش اخمی کرد و دستش و کنار زد که صدای تهیونگ بلند شد
-من-من فوبیای ار-تفاع دارم.

جونگکوک با چشمای درشت شده به نیم رخ تهیونگ که حسابی عرق کرده بود نگاه کرد
تقریبا ریل ترن هوایی رو به اتمام بود،با کج شدنشون جونگکوک دست تهیونگ و محکم گرفت.
-من کنارتم چشمات و ببند و تصورم کن
.
.
.
به کارت توی دستش خیره شد کارتی که چند روز پیش یه آجوشی بهش داده بود.
'کمپانی هایب'
نمیتونست تصمیم بگیره که الان وارد اون ساختمون بشه یا کارت و دور بندازه.

بعد کلی فکر کردن به اینکه هیچ‌اتفاقی نمی‌افته وارد ساختمون بزرگ شد و به کارتش دوباره نگاه کرد،طبقه16هم.

نفس عمیقی کشید و بدون توجه به بزرگیه بیش از حد اون کمپانی به سمت آسانسور شیشه‌ایی رفت و واردش شد.

با زدن دکمه مورد نظرش به آسانسور تکیه داد و فضای جدیدی که می‌دید و توی ذهنش می‌سپرد تا بعدا با پز دادن اینکه وارد کمپانی هایب شده حرص جونگکوک و دربیاره.

My pink snowflakeΌπου ζουν οι ιστορίες. Ανακάλυψε τώρα