13

3.1K 515 32
                                    

سرشو به میله‌ی فلزی اتوبوس چسبوند و چند تا نفس عمیق کشید و سعی کرد خودش و آروم کنه.
باید خوشحال باشی،جفتت و پیدا کردی 19سالگیت داره تموم میشه و هنوز جفتت و پیدا نکرده بودی.

پاهاشو به سختی تکون داد و یک ایستگاه قبل کافه پیاده شد چون نزدیک بود به خاطر جمعیت حالش بد بشه.

کافشن بزرگشو بهم نزدیک کرد و دستاشو بیشتر توی جیباش فرو برد تا کمی از یخ زدگی‌اشون کم بکنه.
انقدر توی افکارش غرق شده بود که حتی حس نکرد که رسیده جلوی کافه.

آب دهانشو قورت داد و موهای لخت و نرمش و صاف کرد و وارد کافه شد.
از گرمای همیشگیش لبخند کوچیکی زد و به سمت آشپزخونه رفت.

با دیدن نوناش خنده‌ی دندونی کرد و حسابی بغلش کرد
بعد چند دقیقه پیشبند مخصوصش و بست و نفسش و فوت کرد.

یکم نگران تهیونگ بود؟شاید هم عادت کرده بود به هر روز دیدنش!
سرش و تکون داد و به سمت مشتری که تازه وارد شده بود رفت.

-جناب چی میل دارین؟

اون مرد کلاه کپش و بالا تر کشید و زیر چشمی به اون امگا نگاه کرد.

-شیک توت فرنگی درست مثل خودت.

جونگکوک اخمی کرد و سفارش و نوشت،مردم تازگیا انقدر منحرف شده بودن؟
بدون هیچ حرفی از میز فاصله گرفت ولی با کشیده شدنش تعادلش و از دست داد و به عقب پرت شد‌.

-هی امگا،بلاخره پیدات کردم.

جونگکوک با چشمای درشت شده به صورت مرد نگاه کرد ناخوداگاه توی چشماش خیره شد و دوباره اون حس شل شدن پاهاش بهش رخنه کردن.

-صورتم و میبینی؟به خاطر توعه.

با حس درد شدید توی دستش و چند ثانیه بعد سرمای طاقت فرسای زمستون بلاخره مغزش پردازش کرد که توی خیابون ایستاده.

-آقای محترم من میتونم به خاطر اینکارتون ازتون شکایت کنم لطفا به من دست نزنید.

-هی هی تند نرو،عجبیه که آلفاتو نمیشناسی.

جونگکوک برای بار هزارم آب دهانشو قورت داد و مچ دستش و از توی دستای قدرتمند اون مرد رها کرد.

-گفتم به من دست نزن!

-این کار غیر قانونی نیست من آلفا توام و الان هم میخوام باهام بریم خونم.

-تو حتی اسم من و نمیدونی پس خودت و آلفای من ندون!

-جونگکوک،کوک،جونگو،کوکی،گوکی!از دوست پسرت شنیدم همشو.

-دوست پسرم؟

-همونی که صبح تا شب کنارشی،خیلی وقته دنبالت میکنم.

-مرتیکه عوضی انقدر دستم و فشار نده.

با ضربه‌ی محکمی که توی دهنش خورد لباش لرزیدن و چشماش پر از اشک شدن.

My pink snowflakeWhere stories live. Discover now