میدانست بازنده است. انگار از بدو تولد بازنده بودن با زندگیاش عجین شده بود.
دست یخ زدهاش را بر روی صورت خیس از عرقش کشید و در حالیکه سعی داشت با کشیدن دم و بازدم های عمیق ؛ ضربان تند شده قلبش را کنترل کند ، تنها صدای برخورد صندلش با سنگ گرانقیمت زیر پایش ، سکوت نفسگیر سالن را درهم میشکست.نگاه نگرانش را به جونگهیونی که متوجه نشده بود کی به خانهاش آمده است داد و سپس بعد از فرو کردن دستهای سردش در جیب شلوارش، به راه رفتن دوباره مشغول شد.
"جهیونگ هیچ غلطی نمیتونه بکنه مینهو آروم باش"
صدای جونگهیون بود که سکوت طولانی مدت را ازبین برد. چه میگفت؟ آرام باشد؟ چگونه از او انتظار داشت آرام بماند؟
نفس حرصیای کشید و درحالیکه سعی داشت تن صدایش را کنترل کند خطاب به مردی که این حرف را زده بود گفت"چطور آروم باشم جونگ چطور آروم باشم؟ اون لاشی بی همه چیز رفته تو اتاق پسرم و درو قفل کرده و من نمیدونم داره چه چرت و پرت هایی توی گوشش میخونه!! ازم میخوای آروم بمونم؟ آروم بمونم و خودمو برای جهنم تر شدن زندگیم آماده کنم؟"
یکی از دست هایش را لای موهایش سوق داد و آنها را بهم ریخت. و اینبار صدای مطمئن میکل بود که در سالن پیچید.
"بزار اون حرومی از اتاق بیرون بیاد اگه سونگمین باز دوباره شروع کرد به سروصدا کردن قول میدم خودم حساب اون مرتیکه رو برسم. مطمئن باش با دست یا پای شکسته تحویلش میدم به خونوادش"
ایکاش همه چیز به همین آسانی ای بود که میکل میگفت. تلخندی زد و با قدمهای بلند به طرف میز کوچکی که کنار تلویزیون قرار گرفته بود حرکت کرد. نگاهش را از گرامافون روی میز گرفت و با دستش کشو را بیرون کشید و با دیدن باکس طلایی رنگ نگاهش درخشیدند. جعبه را باز کرد و یه نخ سیگار مشکی رنگ برداشت و با فندک نقرهای که اسمش بر رویش هک شده ، سیگاری که بین لبهایش قرار گرفته بود را روشن کرد. سرش را برگرداند و جلوی چشمهای نگران و پراز حرف دوستهایش ؛ کام عمیقی از جسم سیاهرنگ بین لبهایش گرفت و اجازه داد دود سیگار تمام کوچه پس کوچه های شش هایش را تصاحب کند و سپس آن دود حبس شده را از میان لبهایش بیرون فرستاد. طولی نکشید که با حس سوزش در سمت چپ سینهاش و شروع سرفههای متعددش ، میکل نزدیکش شد و با شتاب جسم مشکی رنگ میان انگشت هایش را بیرون کشید و بدون حرف ، با خونسردی مخصوص به خودش ، مشغول پک زدن به آن شد.از آنجایی که انتظار نداشت میکل بهجای له کردن آن زیر پایش ، خودش سیگار را بکشد تکخند متعجبی زد و دستش را دراز کرد تا آنرا پس بگیرد
"برای منو چرا گرفتی خودت برو از تو کشو بردار"میکل چشمهایش را باریک کرد و با حرص جواب داد
"دهن منو باز نکن وقتی میدونی برات سمه غلط میکنی میکشی نمیشنوی صدای سرفه هاتو؟ بعدشم سیگار به این گرونی حیفه زیر پا لهش کنم"
![](https://img.wattpad.com/cover/265699710-288-k278411.jpg)
YOU ARE READING
The Missing Half
Romance"اگه تو زندگی الانت یکیو دیدی و به دلت نشست، فکر کردی یه چیزی تو وجودش هست که با بقیه فرق داره، جوری که انگار سالهاست که میشناسیش؛ در واقع تو زندگی قبلیت اون آدم یکی از صمیمیترین آدمهای زندگیت بوده."