قرار مخفیانه

30 7 22
                                    

"امشب چقدر خوشگل شدی سنیور لی"

با شنیدن لحن آرام و صدای بم آن‌هم در نزدیک‌ترین فاصله‌ از گوشش، روح از تنش جدا شد.
بزاقش را پایین فرستاد و به آرامی سرش را چرخاند. آدم روبه‌رویش در آن تیپ سرتاسر مشکی از هر زمان دیگری مردانه‌تر به نظر می‌رسید. نگاهش را پایین تر برد و به دستش تغییر داد. آستین پیراهن را بالا زده بود و رگ های برجسته روی سطح پوستش توانسته بودند زیباترین اثر هنري از خود به جا بگذارند. برای بار دوم بزاقش را فرو برد و قبل از آنکه خودش را گرفتار کند، نگاهش را بالا آورد. لبخندی مرموزانه‌ای زد و با شیطنت گفت
"خودتو توی آینه ندیدی پس" و در پایان حرفش بدون اینکه کسی متوجه شود دستش را جلوتر برد تا از عمد انگشتان‌شان یکدیگر را لمس کنند. وقتی انگشت اشاره‌اش توسط او به دام افتاد ناخواسته بخاطر موفق شدن نقشه‌اش، دو طرف لبهایش از هم کشیده شد اما خیلی زود آن‌ها را گزید تا جلوی خودش را بگیرد. چند ثانیه در حال و هوای خودش غرق بود که ناگهان با شنیدن صدای جونگهیون وحشت به تک‌تک سلول های بدنش حجوم آورد و به سرعت صاف نشست.

"شما دوتا دارین چی پچ‌پچ می‌کنین؟"

مینهو ناراضی از این وضعیت، تک‌خندی زد درحالیکه یه تای ابرویش را از روی عادت بالا می‌انداخت جواب داد
"دارم نقشه می‌کشیم چجوری ریاستو از چنگت در بیارم"

جونگهیون با شنیدن همچین جوابی خنده‌اش گرفت. از خدا خواسته گفت "داداش من و تو نداریم بیا اصلا کل شرکت مال تو"
مینهو که رفیقش را می‌شناخت؛ سرش را به چپ و راست تکان داد و با زیرکی اضافه کرد "اول کار فستیوال رو تموم کن بعدا"

جونگهیون که انگار تیرش به سنگ خورده بود، چهره‌‌اش درهم شد. حرصی جواب داد "اون موقع بدم به تو که چی بشه؟ الان تا خرخره فشار رومه"

همان لحظه صدای معترض میکل در سالن پیچید و اجازه حرف زدن را از آن‌ها گرفت
"هوف چقدر ور میزنین شما دوتا. مینهو داداش برو اون کیکو بیار این ججونگو زودتر بفرستیم خونشون مغز مارو خورد"

جونگهیون به سرعت کوسن کنارش را برداشت و به طرفش پرتاب کرد. درحاليكه چشم غره می‌داد، با حرص غرید
"تو تا همین دیروز مغز هممونو سا..." ناگهان یادش آمد که تنها نیستند و بچه‌ها با چشمهای گرده شده دارند نگاهشان می‌کنند. لبهایش را گزید و حرفش را فرو برد. لبخند مسخره‌ای زد و خیره به میکل اضافه کرد
"دارم واست! امشب که اومدم اتاقتو صاحب شدم تو همین‌جا روی همین کاناپه خوابیدی میفهمی"

تمین تا امروز، چند بار میکل و جونگهیون را این‌گونه دیده بود اما هربار بیشتر تعجب میکرد و به سختی می‌توانست جلوی خنده‌اش را بگیرد. به آرامی با انگشت اشاره دو بار ضربه به بازوی مینهو وارد کرد تا حواس او را به خود جلب کند. وقتی سرش به طرفش چرخید کمی نزدیک رفت و با لحنی آرام پرسید "اونا همیشه همينطوری ان؟"

The Missing HalfWhere stories live. Discover now