پارت ششم

247 76 20
                                    


جمعه خیلی زودتر از چیزی که جان انتظارش رو داشت رسید و حالا بعد از تموم شدن شیفت کاریش خودش رو تو دستشویی یکی از طبقات زندانی کرده و حسابی به خاطر موقعیتی که توش گیر کرده بود میترسید.

بیست دقیقه دیگه باید ییبو رو تو پارکینگ اختصاصی مدیران ملاقات میکرد. قبل از تموم شدن کارش ییبو بهش مسیج زده بود. اولش تعجب کرد که اون شمارش رو از کجا آورده ولی با یادآوری اینکه اون الان رییسش حساب میشه متوجه شد که خیلی هم براش سخت نیست که شماره کارمندش رو گیر بیاره. ولی به هر حال اون واقعا میترسید واحساس میکرد برای این قرار آماده نیست. دلش می خواست جیغ بزنه و از یکی بخواد که جلوش رو بگیره یا حداقل یکی باشه که یکم باهاش حرف بزنه تا آمادگی روحی پیدا کنه.

به دلایل مشخصی اصلا راجع به این قرار به لیو چیزی نگفته بود چون میدونست لیو دیگه دست از سرش برنمیداره و تا آخر عمرش راجع بهش حرف میزنه ولی الان یکم پشیمون شده بود و احساس میکرد به حضور گه اش تو این موقعیت کنارش احتیاج داره.

یکم به صورتش آب زد و به تصویرش تو آیینه خیره شد. خدا رو شکر هیچ جوش احمقانه ای تصمیم نگرفته بود صورتش رو برای امروز خراب کنه و بقیه سر وضعش هم مرتب بود و لباساش تو طول کارش چروک و کثیف نشده بودن. دوتا دکمه بالای پیرهنش رو باز کرد اما بعد احساس کرد اینکارش یکم زیادیه و دوباره بستشون و باز به تصویر خودش تو آیینه نگاه کرد و بعد چند لحظه دوباره تصمیم گرفت دکمه هاش رو باز کنه و آستین های پیراهنش رو هم به بالا تا زد، به هر حال حالا که این تصمیم رو گرفته بود میخواست تا حد ممکن به نظر ییبو جذاب بیاد.

فقط پنج دقیقه دیگه وقت داشت برای همین یه بار دیگه دستی به موهاش کشید و مرتبشون کرد و چندتا نفس عمیق کشید. اون حتما از پسش برمیومد. به هر حال قرار نبود هر روز همچین موقعیتی نصیبش بشه که یه مرد بینهایت جذاب ازش بخواد باهاش سر قرار بره و شاید هم قرارشون به اینجا ختم بشه که با هم بخوابن، پس اون باید حتما از پسش برمیومد.

به خودش گفت :"شیائو جان! تو میتونی! تو دیگه بیست سالته و الان بچه های کوچکتر از تو هم دیگه باکره نیستن، حتی چنگ که دو سال ازت کوچکتره هم با یکی خوابیده! تو که نمیخوای تا موقع مرگت باکره بمونی! مسلما نه! پس نترس، تو حتما از پسش بر میای! فایتینگ!"

از دستشویی بیرون اومد و یه مسیج به چنگ زد تا بهش خبر بده که امشب دیر میاد خونه و منتظرش نمونه که یهو استرس همه وجودش رو گرفت.

نکنه به نظر ییبو کسل کننده بیاد و اون برنامه امشبشون رو کنسل کنه؟

با قدم های آهسته و در حالی که لبش رو گاز میگرفت به سمت پارکینگ رفت. اون میدونست پارکینگ ییبو کجاست یعنی همه میدونستند، به هر حال یه آئودی R8 چیزی نیس که از دید بقیه پنهون بمونه. جان بدون اینکه جلوش رو نگاه کنه راه میرفت، چشم هاش رو به زمین دوخته بود و همینجور که لباش رو میجویید حسابی فکرش مشغول سناریوهای مختلفی بود که ممکنه پیش بیاد و تو همشون آخر سر ییبو به طرز تحقیرآمیزی اون رو رد میکرد، برای همین وقتی یهو به یه مانع سفت و گرم برخورد کرد حسابی شوکه شد.

Never You and MeWhere stories live. Discover now