پارت هفدهم

194 54 21
                                    


جان همینطور که بیشتر خودش رو تو بغل ییبو جا میکرد خندید و گفت:"فکر کنم با این وضعیت تا سه چهار روز نتونم درست راه برم"

ییبو خندید و یکم بیشتر تو بغلش فشارش داد اما میدونست باید زودتر بلند بشه و به پسر جوون کمک کنه و تمیزش کنه برای همین کنارش نشست و جورابایی که جان پوشیده بود رو از پاهای قشنگش درآورد و پایین تخت انداخت و آروم دوباره شروع به گذاشتن بوسه های خیسی تو قسمت داخلی رون پاش کرد و گفت:"میدونی به هر حال همش تقصیر خودته!"

جان از حس بوسه های ییبو روی پاش آه آرومی کشید و سعی کرد صداش کنه:"ییبو..." درسته که حس لبای ییبو روی پاش واقعا فوق العاده بود اما اون امشب به اندازه کافی به فاک رفته بود و توانایی بیشتر از این رو نداشت.

ییبو خنده اش گرفته بود و برخورد نفس های گرمش به اون پوست روشن باعث شده بود جان همه بدنش منقبض بشه. همینطور که به بوسه هاش ادامه میداد زمزمه کرد:"آروم باش کاریت ندارم فقط دارم از جایی که بیشترین علاقه رو تو این دنیا بهش دارم لذت میبرم"

جان پوزخندی زد و گفت:"خوب منم به لبای تو خیلی علاقه دارم! چطوره بذاری منم ازشون لذت ببرم، هوم؟"

ییبو آخرین بوسه رو به پای جان زد و خودش رو کشید بالا تا دوباره تو طعم لبای قشنگش غرق بشه. آهی که جان از روی لذت کشید بین لبای مرد بزرگتر گم شد. ییبو چشم هاش رو بست و عمیقتر بوسیدش، میخواست بیشتر حسش کنه، میخواست طعم پسر توی بغلش رو به خاطرش بسپره، کی میدونست چقدر دیگه زمان داره!؟ کی میدونست این بوسه ها کِی قراره تموم بشن!؟

وقتی بالاخره لباشون از هم جدا شد هر دوشون نفس نفس میزدن، جان با چشم هایی که برق میزدن بهش خیره شده بود، لبخند قشنگش دوباره رو لباش بود و ییبو احساس میکرد نمیتونه نفس بکشه اما زود خودش رو جمع و جور کرد و آروم گفت:"بهتره بریم دوش بگیریم، باشه؟"

"باشه"

جان دستاش رو روی پارچه کتش کشید و به تصویرش تو آیینه اتاق پرو خیره شد. سعی کرد احساساتش رو کنار بزنه. این آخرین بار بود. این آخرین هدیه ای بود که از ییبو قبول میکرد.

اون کت و شلوار واقعا خوش دوخت بود و حتی به نظر خودش هم واقعا تو اون لباس خوب به نظر میرسید. یه دفعه یکی در اتاق رو زد و بعدش صدای ییبو اومد:"اون تو همه چی روبراهه؟"

"بله"

"میتونم بیام تو؟"

"البته که میتونی... در بازه"

ییبو داخل اتاق پرو شد و چشماش با دیدن جان تو اون کت و شلوار برق زدن. چطوری اینقدر زیبا بود؟

Never You and MeWhere stories live. Discover now