ꨄهمبازیꨄ

1K 173 8
                                    


هعی... میگم که ووت یادتون نرود پلیز:) 😁

...::::**•°❄❇☸❇❄°•**:::::**•°❄❇☸❇❄°•**::::...

روز بعد...

صبح فردای شب تولد جونگکوک،تهیونگ با ذوق و شوقی که خودش نمیدونست ناشی از چیه، به سمت اقامتگاه جونگکوک میدوید.
دیشب انقدر به جونگکوک فکر کرده بود که حتی نمیدونست دقیقا چند ساعت تونسته چشماش و روی هم بزاره و بخوابه، ولی با این وجود خوشحال بود.

شنیدین میگن عشق های کودکی و عمیق و ماندگار تره؟این کاملا برای تهیونگ صدق میکرد،با اینکه سن کمی داشت اما احساساتش عمیق بود:)

تو راه رسیدن به اقامتگاه،چند بار حتی سکندری هم خورد اما به روی خودش نیاورد و دوباره ادامه داد، تا اینکه به اقامتگاه جونگکوک رسید.
از ندیمه اش خواست تا به جونگکوک خبر اومدنش رو بده،اما ندیمه هر چقدر صدا میزد،پاسخی دریافت نمیکرد.
تهیونگ نگران شده بود،وجود بیماری جونگکوک هم وضع رو بدتر میکرد،پس بدون اجازه وارد اتاقش شد و با صحنه ای که دید آهی عمیقی کشید.

جونگکوک به قدری غرق کتاب خوندن شده بود که صدای هیچکس رو نشنیده و حتی ورود تهیونگ رو حس نکرده بود

تهیونگ ، نفس اسوده ای دوباره کشید و به ندیمه خبر داد که جونگکوک حالش خوبه و جای نگرانی نیس، و بعد دوباره وارد اتاق شد و اینبار تازه جونگکوک متوجه تهیونگ شده بود.

با لبخند خرگوشی که تهیونگ ازش خیلی خوشش میومد و اروم اروم داشت توی قلب تهیونگ نفوذ میکرد و جا خشک میکرد،به سمتش رفت و دستش و گرفت و اورد کنار کتاب هایی که برای خوندن از کتابخونه قصر گرفته بود:
-خوشحالم میبینمت ته،بیا ببین اینارو،انقدر قشنگن که نمیخوام دست از سر شون بردارم

تهیونگ که از لقب جدیدی که جونگکوک بهش داده بود،شوکه بود ولی خب خوشش هم اومده بود، اخه کی میتونه در مقایل صدای لطیف امگای هلویی که اسمش رو به زیباترین حالت صدا میزنه،دووم بیاره و دوستش نداشته باشه!!!
چندبار پشت سرهم پلک زد و واقعیتش متوجه حرفای جونگکوک نشده بود :)

جونگکوک با نگرانی از سکوت تهیونگ، دستش رو که همچنان گرفته بود و نوازش کرد و نگرانیش بیشتر شد ،اخه اون حتی متوجه این نبود که داره با چه لقبی و اسمی تهیونگ و صدا میزنه

-ته؟؟خوبی؟؟چیشده؟اتفاقی افتاده؟چرا جواب نمیدی؟؟ مریض شدی؟ میخوای به بقیه خبر بدم؟؟

تهیونگ از این همه سوال جونگکوک سردرگم شده بود،تک خنده ای زد و گفت:
-جونگکوکی اروم باش،چیزی نشده،من نمیدونم به کدوم سوالت اول جواب بدم،یه لحظه فقط فکرم مشغول بود ،من خوبم

جونگکوک که خیالش راحت شده بود،نفس اسوده ای کشید :
-هووف...فکر کردم مریض شدی،خوشحالم خوبی

❆ 𝑹𝒐𝒚𝒂𝒍 𝑴𝒂𝒓𝒓𝒊𝒂𝒈𝒆 ❆「𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝」Where stories live. Discover now