ꨄیخیꨄ

697 122 21
                                    


میگم که خانواده امون و رند میکنین شاخه نباتا؟ 🥺

....::::**•°❄❇☸❇❄°•**::::....::::**•°❄❇☸❇❄°•**::::....

دو هفته...دو هفته بود که تهیونگ با جونگکوک نتونسته بود حرف بزنه...با بهونه ها مختلف میخواست به اقامتگاهش بره و بغلش کنه و باهاش حرف بزنه ، بهش توضیح بده ولی جونگکوک ،فقط با یه کلمه ازش میخواست که بره

تهیونگ اشفته بود.
توی این چند روز امگاش کنارش نبود...نبود تا سرش رو توی گردنش پنهون کنه و رایحه مست کننده اش رو بو کنه...نبود که منبع ارامشش باشه.
در همین افکار بود که جیمین وارد اقامتگاه امپراتور شد

-سرورم،میتونم وقتتون رو بگیرم؟

تهیونگ،لبخند کمرنگی زد:
-البته جیمین،مشکلی پیش اومده؟...حال کوک خوبه؟
خب تهیونگ که نمیتونست تحمل کنه تا از حال امگاش جویا نشه، از طرفی جیمین هم از رابطه سرد شده لونا و امپراتور با خبر بود، پس دیگه دووم نیاورد

-سرورم،برادر من،بازرس سلطنتی کشور شیلاعه ،اون میتونه در مورد اتفاقات اخیر ،بهتون کمک کنه... اگه مایل باشین میتونم بهش خبر بدم تا خودش و برسونه

-اسم برادرت چیه جیمین؟

جیمین لبخندی زد:
-هوسوک...پارک هوسوک

تهیونگ،ابرویئ بالا انداخت...هوسوک...باورش نمیشد که اون بازرس سلطنتی معروفی که اوازش تا گوگوریو اومده بود،برادر جیمین باشه.

-پس پارک هوسوک برادر توعه. اون الان کجاست؟

جیمین،سرش رو تکون داد:
-بله سرورم،برای انجام یک ماموریت نزدیک مرز شیلا و اینجاست، بهش خبر میدم تا به اینجا بیاد

تهیونگ،متقابلا لبخند زد:
-خوبه...خیلی خوبه جیمین،ازت ممنونم.

جیمین،از دیدن ناراحتی امپراتور ،دلش گرفت...دلش برای اون دو نفر میسوخت:
-و راجب کوک...کم غذا شده...اما بدتر از اون ،اینکه خیلی کم پیش میاد حرف بزنه. مشخصه دلتنگ شماست سرورم، ولی خب میشناسینش که...

تهیونگ،بغض کرده بود.امگاش اسیب دیده بود
با اینکه جونگکوک میدونست که تمام این اتفاقات، ناخواسته بوده،حق داشت... قلب دردمند امگاش ازرده شده بود...

-جیمین...لطفا...حواست بهش...باشه... میدونم سخته ولی باید دوباره جونگکوکم رو به قبلیش برگردونم

جیمین ،سری تکون داد و بعد از اجازه رفتن،از اقامتگاه الفای سطلنتی،خارج شد...

....::::**•°❄❇☸❇❄°•**::::....::::**•°❄❇☸❇❄°•**::::....

فردای ان روز، دروازه ورودی پایتخت، گوگوریو...

جیمین،در کنار دروازه منتظر و دلتنگ هیونگش بود...خیلی وقت بود که ندیده بودتش،حتما جونگکوک هم از دیدنش خوشحال میشد...یعنی امیدوار بود

❆ 𝑹𝒐𝒚𝒂𝒍 𝑴𝒂𝒓𝒓𝒊𝒂𝒈𝒆 ❆「𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝」Where stories live. Discover now