ꨄ تاج گذاریꨄ

1K 183 3
                                    


ووت بدهیددددد.... عه میگم میگم ووت بدین نباتااااا🥺😁

──✱*.。:。✱*.:。✧*.。✰*.:。✧*.。:。*.。:。✱*.:。✧*.。✰*.:。✧*.。:。*.。✱ ──

زمان حال(۱۲ سال بعد)

ندیمه،وارد اقامتگاهش شد:
-سرورم ،پدرتون به همراه طبیب دربار به ملاقاتتون اومدن.

جونگکوک، لبخندی زد:
-راهنمایی شون کنین.

امپراتور به همراه پزشک وارد اتاق پسرش شد.اما با دیدن صورت رنگ پریده پسرش،بیشتر نگران شد :
-جونگکوکم،حالت بهتره؟دیروز از ندیمه ها شنیدم نمیتونستی خوب نفس بکشی.

جونگکوک با لبخند بی حالی جواب داد:
-خوبم پدر،اونا فقط یکم موضوع رو بزرگش میکنن.

امپراتور، دستای نرم پسرش رو گرفت:
-ندیمه ها که هیچی،جیمین هم بزرگش میکنه؟؟

جونگکوک تو دلش یه بار به صورت کامل، جیمین هیونگش رو  با بد و بیراه مزین کرد:))
اخه چرا هیونگش هرچی که میشد رو به پدرش اطلاع میداد، لبخند ساختگی زد:
-هیونگ زیادی نگرانه،من خوبم پدر باور کنین.

امپراتور که هنوزم خیالش راحت نشده بود ،به پزشک دربار ،دستور معاینه داد،پزشک شروع به گرفتن نبض امگای سلطنتی کرد

پزشک، اخمی کرد:
-سرورم،دیشب عرق سرد هم کرده بودین و درد هم داشتین؟

جونگکوک،با همون لبخند ساختگی، مضطرب جواب داد:
-نه زیاد،من خوبم

امپراتور از خوب جلوه دادن حال پسرش توسط خودش خسته شده بود،پسرش همیشه تظاهر به خوب بودن میکرد :
-پسرم،چرا درد تو پنهان میکنی؟من و طبیب و همه کسایی که اینجان،نگرانتیم و میخوایم درمان بشی،لطفا هر چیزی که هست رو به طبیب بگو

جونگکوک، آهی کشید :
-پدر منم دلم میخواد درد نکشم اما خسته شدم،چون دیگه نمیتونم داروهایی به اون بد مزه ای رو بخورم که هیچ اثری ندارن،باور کنین دیگه باهاش کنار اومدم‌.

حق با جونگکوک بود،اون همیشه داروهای واقعا بد مزه رو میخورد ،چون پدرش امید داشت که درمان میشه اما هیچ کدوم اثری نداشت و امید رو هم ازش گرفته بود.

امپراتور، با لبخند غمگینی، موهای پسرش رو نوازش کرد:
-با این وضع ،نمیتونی برای تاجگذاری ،تهیونگ ،باهام بیای.باید اینجا بمونی

جونگکوک که انگار یه سطل اب یخ رو سرش ریخته باشن،شوکه شد و ابروهای بالا رفت:
-چی؟؟...اما پدر،خودتون میدونین که من چقدر مشتاق دیدن کشور گوگوریو هستم(مشتاق کشورش دیگه،اره؟😶)لطفا این کارو نکنین،من میخوام بیام و میتونم از خودم مراقبت کنم.

درسته ،مراسم تاجگذاری تهیونگ،چند روز دیگه برگزار میشد ،امپراتور گوگوریو مدتی میشد که از دنیا رفته بود و حالا باید تهیونگ جاش رو میگرفت.
از ۱۲ سال پیش تهیونگ و جونگکوک هم دیگه رو ندیده بودن،با اینکه جونگکوک برای تهیونگ نامه مینوشت اما تهیونگ هم قول داده بود اونم اینکارو بکنه،اما هیچ وقت جوابی از طرف تهیونگ دریافت نکرد و ناامید شد و اونم دست از نوشتن کشید.
با این حال جونگکوک ازش زیاد ناراحت نشد و خودش رو با این بهانه که مشغله زیادی داره،قانع کرد.
ولی الان که فرصتش پیش اومده بود ،باید میفهمید که چرا تهیونگ جواب نمیداده و الان چه شکلی شده... یعنی جذاب تر از قبل شده بود؟؟ چشمایی که ترکیبی از طلایی و عسلی بودن، مثل دفعه اولی که دیده بود، همون برق و زیبایی رو دارن؟؟؟

❆ 𝑹𝒐𝒚𝒂𝒍 𝑴𝒂𝒓𝒓𝒊𝒂𝒈𝒆 ❆「𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝」Where stories live. Discover now