❆ 𝑹𝒐𝒚𝒂𝒍 𝑴𝒂𝒓𝒓𝒊𝒂𝒈𝒆 ❆「𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝」

ꨄنقشهꨄ

ووت بدهید، ثواب داره😔😁💜

....::::**•°❄❇☸❇❄°•**::::...::::**•°❄❇☸❇❄°•**::::....

اقامتگاه ملکه مادر، قصر گوگوریو...

ملکه،عصبانی به میز کوبید:
-جناب وزیر...باید از شر اون شاهزاده گستاخ خلاص بشیم.

وزیر اعظم پوزخندی زد:
-امر ،امر شماست ملکه،نقشه ای دارین؟

ملکه، بخند موذیانه ای زد:
-دو راه وجود داره،یا باید اون رو از چشم تهیونگ بندازیم،که تهیونگ بیخیال اون امگا بشه یا در صورت اینکه این نقشه جواب نداد،زندگیش رو بگیریم

-:اما چطوری میخواین اون امگا رو از چشم امپراتور بندازیم؟

ملکه ادامه داد:
-به یاد دارم،در ناهار سلطنتی،امپرتور باکجه،به اون امگا علاقه نشون داد...پس یعنی اون هم دوستش داره،باید به کمک اون نقشه مون رو عملی کنیم

وزیر اعظم،قصد ملکه رو فهمیده بود :
-یعنی میخواین...

ملکه حرفش رو قطع کرد:
-درسته،باید اون رو از چشم تهیونگ بندازیم

وزیر اعظم دوباره اون پوزخند کثیف رو زد:
-اما امپراتور باکجه فردا ،اینجارو ترک میکنه

-:خب...پس باید امروز نقشه مون رو عملی کنیم...

....::::**•°❄❇☸❇❄°•**::::...::::**•°❄❇☸❇❄°•**::::....

اقامتگاه امپراتور، قصر گوگوریو...

تهیونگ،این چند روزه خیلی به دیدن جونگکوک میرفت...خب مسلما کی از کسی که بذر عشقش و چند ساله تو وجودش کاشته و تازه دوباره تونسته پیداش کنه، دل میکند؟

یه جورایی میشه گفت که وابستگی شدیدی به اون پیدا کرده بود،حق هم داشت...
بعد این همه مدت، امگای سلطنتیش کنارش بود.برای همین هم از هر فرصتی برای بودن در کنارش استفاده میکرد که همین الان هم موقعیتش پیش اومده بود
جونگکوک کتابش رو اون روز تو باغ جا گذاشته بود و تهیونگ به بهانه دادن اون میخواست به دیدنش بره،امروز باید پیش همه اعلام میکرد که جونگکوکش،قراره لوناش بشه.برای همین قبل رفتن،به ندیمه ها دستور داد،تا ضیافتی برای ناهار تدارک ببینند

میخواست از اقامتگاهش خارج بشه که یونگی رو دید،پس تصمیم گرفت شب پیش دلبر شیرینش بره

-عالیجناب ،میخواستم موضوعی را باهاتون در میون بزارم

تهیونگ، نفسش رو کلافه بیرون داد:
-هیونگ،مگه نگفتم وقتی تنهاییم،اینجوری باهام حرف نزن،راحت باش.

یونگی، هم آهی از سر اسودگی کشید:
-هوففف..خیلی خب...امپراتور باکجه امروز با وزیر اعظم و ملکه ملاقات داشته و حتی ندیمه ها گفتن که پس از خروجش،از چهره اش مشخص بوده که حال عجیبی داشته