43

1.2K 502 436
                                    

The Hands

43

بیستم

نامجون خیلی نتونست از اداره‌ی پلیس دور بشه. خیلی هم زود فهمید که احتمالا برای تنهاگذاشتن پارک چانیول با بکهیون اشتباه کرده. ازطرفی خیلی دیر فهمید که چقدر دلتنگ این مرد بوده. ماشین رو با حوصله‌ گوشه‌ای پارک کرد و سرش رو به فرمون تکیه داد. برخوردی که امروز با کارگردان پارک داشت یه رفتار خیلی مصنوعی بود و این حتی باعث می‌شد بیشتر احساس غمگینی داشته باشه.

ازطرفی اینکه بکهیون رو به دست‌های مردی سپرده بود که سال‌ها بهش گوشزد کرده بودن که باید از بکهیون دور باشه، نگرانش می‌کرد. اینکه فکر کنه این کارش اشتباه بوده براش البته کمی هم خنده‌دار بود. مطمئن بود حتی اگر الان بکهیون رو با خودش می‌برد هم باز اون دو نفر با هم رابطه‌ای رو ساختن که هیچ ایده‌ای ازش نداشت. بکهیون هم‌جنس‌گرا بود. همه توی اون خانواده این رو می‌دونستن. بکهیون از آدم‌های خاص خوشش می‌اومد و پارک چانیول فعلا خاص‌ترین مردی بود که اطراف برادرش پیدا می‌شد. به‌علاوه، بکهیون آدم‌ ساختن رابطه‌های شخصی نبود. اون هیچ دوستی نداشت. اون با هیچ‌کسی جز برای شیطنت‌ وارد رابطه نمی‌شد. این باعث می‌شد نامجون بترسه و نتونه کنترلی روی بغضش داشته باشه.

- تو رو خدا با پارک چانیول وارد رابطه نشده باش.

با صدای شکسته‌ای زمزمه کرد و خیلی آروم دو قطره اشک ریخت. نامجون دوست داشت تا ابد پارک چانیول رو به چشم هیونگی ببینه که برای اون و برادرش یه سایه‌ی امن بود و با بی‌رحمی طرد شده بود. فهمیدن اینکه پارک چانیول پذیرفته و یا شاید مشتاقانه با یه بچه به اون سن وارد رابطه شده، این سایه‌ی امن رو کم‌رنگ می‌کرد و شک‌وتردید رو به جون نامجون تزریق می‌کرد.

- بکهیون... لطفا این اشتباه رو نکن.

باید یه کاری می‌کرد. جرئت اینکه این مسئله رو با پدرش درمیون بذاره نداشت. شاید باید مثل همون چیزی که روز اول به بکهیون گفته بود با خود پارک چانیول حرف می‌زد. ولی پارک چانیولی که بکهیون رو به زندگیش راه داده بود، حاضر بود برای حفظ تصویری که توی سر نامجون ساخته، اون رو از زندگیش بیرون کنه؟ اصلا اون‌ها تا کجا پیش رفتن؟ نامجون با تصور اینکه یک ‌عمر از آزار جنسی بکهیون توسط چانیول شنیده بود و حالا بکهیون خودش با پای خودش توی آغوش اون مرد فرو می‌رفت بیشتر گریه کرد. به این فکر کرد که کاش کاری جز گریه ازدستش برمی‌اومد. باید به بکهیون می‌گفت؟ می‌گفت که اون مرد چه گذشته‌ای با خانواده‌ش و با خودش داشته؟

چند خیابون اون‌طرف‌تر، بیون بکهیون انگشت اشاره‌ی پارک چانیول رو محکم با انگشت‌های خودش گرفته بود و به تفاوت اندازه‌هاشون فکر می‌کرد و البته اینکه «اون مرد چه گذشته‌ای با خانواده‌ش داشته؟» دیگه کنجکاوی براش سرگرم‌کننده نبود. بلکه خسته‌ش می‌کرد. «باید یه‌جوری ازش سر دربیارم» این دیگه قرار محکمی بود که از امروز با خودش می‌گذاشت.

The Hands🎬Where stories live. Discover now