part4

138 15 4
                                    

دست هایش نرم بودن مانند لب هایش چشمانه سردی داشت ولی آغوشی گرم تر از گرما و او ثابت کرد تضاد ها زیبا ترینن
.......ــــــ.......
.
.
تکونی خورد افتاد روی زمین و فقط صدای اخش میومد نمیتونستم نخندم سریع بلند شد و رفتم زیره پتو معلوم بود که بدجور دردش اومده بود حقت بود با اون لباس میخوابی و نمیدونم چطور وقتی داشتم فکر میکردم خوابیدم....
.
.
.
ساعت23: 9 در خوابگاه پسرانه*** روزه شنبه 1آوریل 2023
.
.
pov, jk:
دیشب بدجور خوردم زمین و باسنم انگار باد کرده مثل همیشه.
سریع روتین های صبحامو انجام دادم و لباسم رو پوشیدم دیرم شده بود والان هیونگا منو میکشتن
یک نگاه سریع به اون هورنی بدبخت کردم بیدارش کنم نکنم و بعد جنگ درونیم تسلیم ادم بده وجودم شدم
یک لگد بهش زدم که اون طرف افتاد انگار انتقام دیشب رو میگرفتم هرچند من خودم افتادم ولی خوب مهم نیست مهم قصد که من دارمش...
مثل جن زده ها ایستاده بود و داشت اطراف رو نگاه میکرد:
_بابا جنی چیزی درکار نیست من بودم هورنی احمق.
با یک اخم برگشت طرفم و با حالت وادت فاکی نگاهم میکرد:
+چرا واقعا چرا باید توی روز تعطیلم بیدارم کنی هااا
با نیشخند بهش نگاه کردم و رفت جلو و موهای که روی پیشونیش ریخته بودن رو کنار زد و نازش کردم صبر کن چرا دارم نازش میکنم باید الان موهاشو میکندم ولی ولش کن موهاش خیلی نرمه با تعجب بهم نگاه میکرد اه نمایشی کشیدم:
_من باید بیدار شم تو هم باید بیدار شی مثل من اینجور خوش نمیگذه تو راحت خوابی من اول صبحی برم دیدن اون احمقا.
یک لبخند خرگوشی زدم و کمی اروم شد همون دستی که موهاشو دست زده بودمو کشید و افتادیم روی تخت بغلم کرد و گفت:
+خوب نرو بمون.
اهی کشیدم و دوباره میخواستم بلند بشم که سفت نگهم داشت و گونم رو بوسید و گردنم رو هم از قصد مکید سریع زدمش...
خوب شاید الان بگید چیشده خوب باید یک سر بریم گذشته فکر کنم ما الان مثلا دوستیم....
.
صدای گوشیش بلند شد و پشت بندش فریاد حرصی جین هیونگ:
&هی احمق بهتره هم خودت هم اون توله خرگوشو بیاری.
و قطع کرد هاج و واج داشت نگاهم میکرد و خندیدم:
_دیدی انقدر دیر کردم که تورو هم میخوان الان الاغ، حالت دراماتیکی غمگین بلند شد و رفت اماده شد.
اون احمق دراماتیکی...
.
.
.
وارده کافه شدیم و هیونگارو که زوجی نشسته بودن نگاه کردم و خوب سه تا توی جم سینگل بودن ببخشید یکی نیمچه سینگل بود من چیهوپ هیونگ و اون الاغ نیمچه سینگل، رفتیم روی صندلیامو نشستیم و نگاهشون بالاخره بلند شد و به ماهم نگاه کردن از نوشیدنه جیمینی یکم کش رفتم که با حرف جین هیونگ پرید توی گلوم:
&کوکی شما دوتا باهم قرار میزارید.
سریع به حرف اومدم و گفتم:
_معلومه که نه چرا میپرسی
& گردنت کبوده.
و فاک لعنتی چطور توی یک لحظه اخه، گردن ما هم حساس چی باید میگفتم اهی کشیدم و خواستم بگم که یک پشه گنده زشت نیشم زده که اون الاغ زودتر به حرف امد:
+دعوامون شد و من بجاش گردنش رو گاز گرفتم میدونید چقدر روی گردنش حساسه دیگه.
هوسوک هیونگ با حالت گیجی گفت:
~برای چی دعوا کرین اخه چرا باید گردنشو گاز بگیری هم، هنوزم نمیتونید کنار بیاید باهم.
خوب راجب اولین دیدارمون نگفتم با هیونگا چی شد پس بزارید تعریف کنم اهم
.
(فلش بک اولین دیدار "تقریبا اتفاقات")
.
با سرعت وارده خوابگاه شدم ولباسامو عوض کردمو دوباره با دو رفتم نزدیکه کافه همیشه گیمون وقتی رفتم خوابگاه اون احمق اونجا نبود حتما داره دخترای بیچاره رو ردیف میکنه اهی تاسف باری کشیدم و وارده کافه شدم.
صدای شاد جین هیونگ رو میشنیدم خوردم به یکی و سرمو بلند کردم و شخصی که میدیم شاخ داشتم در میاوردم که باهم هم زمان:
+_احمق، بانی.
تضادو دوس داشتین چقدر باهم متضادیم چطور تا الان هم اتاقیم هه.
_تو اینجا چکار داری
+اصلا خودت چرا اینجای
_من اومدم دیدن هیونگام
+منم
چی وایسا نگو با حالت گریه وار گفت
+نگو تو دونسنگ عزیزه هیونگای
و الان باید چکار میکردیم از الان هیونگا متوجه ما شده بودن شوگا هیونگ گفت:
*شما بچه هت همو میشناسین
سری تکون دادم و گفتم:
_درسته همون هم اتاقی که توی روز اولم دختر اورده بود و همشون خندیدن هوسوک هیونگ گفت:
«پس اون بدبختی که کشتیت از فوش دونسنگ من بوده اه
جین هیونگ خنده شیشه پاکنی کرده و گفت اروم باشید دیگه همه ساکت نشسته بودیم و من کرمم گرفت اذیتش کنم پس اروم دم گوشش گفتم چطور اون دیک هورنیت رو اروم کردی اوه ببخشید الان به اون کرمه خاکی دیک گفتم و یک هو گارسون تمام اون چیزای که دستش بود و روم ریخت:
_اه گندش بزنن عوضی از قصد زیر پاشو زدی احمق عوضی.
به طرف سرویس رفتم و اون احمق هم امدم داخل بهش حمله کردم و یقش رو گرفتم:
_مرض داری اه به گند کشیده شد تمام هیکلم
+اگه جلوی زبونتو میگرفتی اینجوری نمیشد و نیشخندی زد
مشتم و بلند کردم و به صورت بی نقصش رو رونه کردم عوضی و دعوای ما سر گرفت و کم بود همو بکشیم تا هیونگا اومدن جدا مون کردن
.
.
.
(پایان فلش بک "از کمی خاطرات اون روز")
.
سرمو از فکر به اون روز تکون دادم و ساکت به حرفاشون گوش میکردم که صدای به شدت اشنای رو شنیدم برگشتم و ای کاش بر نمیگشتم:
-کوکی!!!...
...... ♡........
قلب غم دیده بر هر سخن کوچکی غمی را با فشار به چشمان منتقل میکند ان که دست انسان نیست غم که غمست...

Hot and sweet dream... 👅VKOOK. Where stories live. Discover now