part6

128 15 31
                                    

سال به سال میگذرد و من در ان سال میگذرم در ان سال عشق میورزم در ان سال میمیرم در دران سال خوشی و ناخوشی را چشیده ام
.... ــــــــ....
.
اگه یک روزی میتونست نامرئی بشه قطعا این لحظه ها بود ولی هرگز فکر نمیکرد وقتی بچه بود ازش میپرسیدن ولی در جواب میگفت نیازی هم نداره ولی الان خیلی واسه جوابش پشیمون بود انگار .-کوکی خودتی.
به دختری که لباس سفیدی پوشیده بود و مثل فرشته ها بنظرم میرسید...
بهش زل زده بود و حرفی نمیزد که صدای توی ذهنش رو شنید"اگر برگردی عقب، حاضری عشقو باهاش تجربه کنی؟ "
اگه قبلا این سوالو ازش میپرسیدن قطعا "میتونستم؟"
از فکر امد بیرون و بهش نگاه کرد ایا میتونست عشق رو به اون دختر ربط بده و میتونست فرصتی داشته باشه اروم جواب داد"اره یونا خودمم دختر یک لحظه نشناختمت خیلی عوض شدی".
دختر خندید و با حالتی که معلوم بود از قصد کیوت میکنه خودشو " تعقیر کردم یعنی خوشگل شدم یا زشت؟ "
مثل اون لبخندی زدم جواب دادم"معلومه خیلی خوشگل شدی" چرا جو اینقدر احساسی شده بود خیلی خسته شده بود فقط بخاطر چند جمله... چرا همش یاد اون جمله میوفتاد"تو عاشق کسی خواهی شد که دوستت ندارد.
چون کسی که عاشقت بود رو دوست نداشتی"
دختر روبه روش عوض شده بود ظاهری زیاد نه ولی وجودش انگار اره پشیمون بود چرا با وجودش اینقدر نحسی میاورد...
....
pov, V:
جو متشنج بود و از اون دختر حس خوبی نمیگرفتم چرا داشت به اون عوضی اینجوری نگاه میکرد وایسا سریع برگشت طرف پسر کوچیکتر و به نگاه عمیقش به دختر نگاه کرد نگاهی که بارها توی رویایش وقتی به خودش نگاه میکرد دیده بود ستاره های که توی دریای سیاه چشماش شناه میکردن اون چشما...
"اوه کوک معرفی نمیکنی" خودش زود تر دست به کار شد پسر که انگار تازه یادش اومده باشی کسی هم اونجا هست سریع و تند تند گفت"اوه ببخشید هیونگا و تهیونگ این یوناست یونا اینا هیونگامن جز این" و به من اشاره کرد لعنتی حس بدی وقتی اسممو با طعنه وبعد منو جزو هیونگاش حساب نکرد گرفتم چرا این حس رو باید میداشتم مگه ما فقط از هم بدمون نمیاد و، او ادامه داد" یونا و من توی بوسان باهم به یک مدرسه میرفتیم توی راهنمای و فقط هم مدرسه ای بودیم"بقیه سری تکون دادن و دختر بعد شنیدن لفظ هم مدرسی گفت-"فقط هم مدرسه ای؟" کوک نفس عمیقی گرفت و با لحن ضعیفی خواهش کرد انگار از دختر...
اون مزاحم بعد چند دقیقه بالاخره شرش رو کم کرد اهی کشیدم و بهش نگاه کردم چرا اینقدر گرفته شده بود.
....
pov, jk:
داشتیم دوتای باهم میومدیم چرا داشت دنبالم میومد که بدون مقدمه پرسید"چه اتفاقی بینتون افتاده بود مگه" دلم میخواست بهش بگم اخه به تو چه ولی انگار نیاز داشتم به این ولی دلمم نمیخواست چیزی بگم، به پارک نزدیک خوابگاه که بود رفتم و روی نیمکت نشستم بعدش کنارم نشست فکر نمیکردم دنبالم بیاد بدون هیچ مقدمه با چیزی گفتم_"حواست باشه همونجوری که بقیه رو تنها میذاری و میری یه روزم خودت با بدترین شکل ممکن تنها میشی دیر یاز زود "کارما" میاد سراغت "
صداشو شنیدم که میگفت"اینو به من میگی یا کتابی چیزی خوندی داری هی تکرارش میکنی یادت نره کلک هان ". نیشخندی زدم و برگشتم طرفش" قبل رفتنش اینو بهم گفت "اهی کشید و گفت+"اون کی بود" _"دوست فقط یک دوست برام" ولی زیر لب زمزمه کردم که به گوش خودمم نمیرسید شاید کمی حتا بیشتر از دوست بود برام فکر کنم.+"این همه نیست " اهی کشیدم چقدر سمج بود این ادم فضایی "اون واسم فقط اینجوری بود یک دوست " _"و من بعضی وقتا احساساتمو پیش خودم نگه میداشتم چون نمیتونستم زبانی برای توصیفشون پیدا کنم اون منو میخندوند دوسش داشتم مواظبم بود ولی در حالی که منو به گریه وادار میکرد عاشقش نبودم و مواظب احساساتم نبود نمیدونستم به چه زبانی احساساتمو بیان کنم "
بهم نگاه میکرد بدونه حرفی نمیتونم مستقیم حرفامو بزنم همون تور که داوینچی میگفت"در حالی که فکر میکردم دارم یادم میگیرم چطور زندگی کنم. درواقع داشتم یاد میگرفتم چطور بمیرم"
"من واسه خودم یک جهنم ساختم بدونه اینکه خودم بدونم" اروم گفت"اگه میگی دوسم داری پس دوستم داشته باش تا میتونی دوستم داشته باش قسم میخورم که منم، منم همین کارو میکنم دوست داشتنت یک زخم و درده پاک نشدنی برام ولی تو زیبا ترین دردم بودی" *اینارو بهش گفتم*
. بهش نگاه کردم چشمای قهویش قهوه ای اره چشماش خیلی قشنگ بودن"تو اینارو به کی گفتی بدون معکث گفت"مامانم"ـــــــ مامانش.
بلند شودم و خاک های فرضی روی شلوارمو تکون دادم و دستمو طرفش گرفتم هوای ابری و غمگین و صدای اون خواننده که میگفت یک شنبه غم انگیز است توی سرم میپیچید امروز مگه شنبه نیست؟.
"چرا فقط نمیای دوس بشیم و لج بازی رو بزاریم کنار میدونی اونای که باهم کنار نمیان بعد ها بهترین دوستای هم میشنا" لبخندی زد و سری تکون داد بلندشد و باهم رفتیم به اتاق مشترکمون.
....
به خط سفید نگاه کردم وکمی معذب شدم..
اون روز خوب...
(فلش بک)
.
خسته بود وقتی کلاس های تقویتی تموم شدن ساف رفتم کار پاروقتم امیدوارم اون کله پوک احمق اتاق رو به گوه دونی تبدیل نکرده باشه بدونه سروصدای درو باز کردم و به چراق های روشن نگاه کردم چی چرا تا الان بیدار بود دنبالش گشتم ولی بعدش صدای اب نشون میداد حمومه واقعا الان چه وقت حموم بود اینم این وقت شب ولش کن بابا به من چه روی تختش نشست و دستش رو زیر بالشتش سوق داد ولی با حس بارچه توری اونو کشید و به لباس زیر زنونه نگاه کرد و با تمام توان فریاد زد_"کیم تهیونگگگگگگگگ"....
....
با خشم روبه روی هم نشسته بودن و پسر بزرگتر با بیخیالی گفت+"چته داد میزنی اگه این دیوار ها قایق صدا نداشتن قطعا تمام خوابگاه از خواب نازشون بیدار میشدن و مارو میکشتن" پسر عصبی اون لباس زیرو به طرف صورتش پرت کرد و گفت_"دیگه اجازه نمیدم توی طرف اتاق من راه هم بری و داد میزنم چون میدونم و دلم میخواد "
رفت و با چسب سفید برگشت پسر با حالت سوالی بهش نگاه کرد.و بعد دوباره از قصد فریاد زد _"اگه طرف من بیای میکشمت و گزارشتو میدم برای دختر اوردنت" پسر تکخندی زد و دوباره رفت سره جاش و قلمرو هاشونو مشخص کردن...
.....
خوابیده بودن و صدای خروپف ضعیفه کوک میومد لعنتی باید واسه صداش هم قانونم میزاشتن و کم کم چشماش گرم شدن
...
با حس گرما و خیسی پایین تنش چشماشو باز کرد و پتو رو کنار داد به پسری که داشت عضوشو با لباس زیری که کوبیده بود توی صورتش ساک میزد و موهای نیمه بلندش رو کشید و با ناله گفت+"مگه نگفته بودی نباید از مرز های هم عبور کنیم دابل بانی هممم "
عضوشو از دهن پسر بیرون اورد ولی باز تلاش کرد برای رسیدن به کیم کوچک مگه اب نبات بود اه
پسر رو روی پاش نشوند و بدنشو لمس کرد نوک سینشو وارد دهنش کرد و میمکید و میبوسید احساس میکرد باید الان خودشو داخل پسر حس میکرد که...
....
باکله از تختش افتاد و به اطراف اتاق تاریک نگاه کرد واقعا چش شده بود همش چیزای چرت پرت و احمقانه توی ذهنش پرورش میداد به طرف حموم رفت و باید الان از شر این هیولا خلاص میشد دوس نداشت خودشو لمس کنه ولی حتا اب سرد کار نمیکرد نه اینکه کار نکنه
ولی همش اون صحنه های تار میومد جلوی چشماش اه
باید با این چکار میکرد دستش رو روش کشید که صدای در حموم...
...... ♡.....
در بین جدید بودن ها قدیمی در بین غریبه بودن ها آشنای در بین جدید بودن صدا اشنا ترینی در بین جدید ترین نگاه قدیمی ترینی تو اشنا ترین غربیه هستی که دیدم و شنیدم جولیت من.

Hot and sweet dream... 👅VKOOK. Where stories live. Discover now