part16

50 11 0
                                    

لیلای من به گیسویانت قسم به اندازه امواج تار های گیسوانت میپرستمت لیلای من به گیسویانت قسم.
....
"لطفاً بعد از دیدن غلط املایی یا اشتباه تایپی عدد۷ رو در کامنت وارد و به ما اطلاع بدهید بیب"

هفت سال پیش/ ساعت 12:: 25/خوابگاه پسرانه***/

"رویا یا ارزو؟"

اخرین باز مانده جنگ، به تنه درخت خشکیده تکیه داد بود که صدای شکسته شده تیکه چوبی او را هوشیار تر از هر لحظه اش کرد و به اطراف چشم دوخت و حالت نظامی خود را حفظ کرد و به طرف بوته توت های سمی رفت که با پیکر بی جان شخصی مواجه شد و به طرفش پا تند کرد و نبضش را چک کرد.
نبضش نمیزد.

+"وایسا چی نمیتونی منو بکشی که".
پسر کوچکتر حالت بی خیالی به خودش گرفت و پشت چشمی برایش نازک کرد و با عشوه لب زد.

_"میتونم میکنم، اه تمام تصوراتم رو از هم پاشیدی".
پسر بلند شد و به طرف یخچال کوچک اتاق خوابگاهشان پا تند کرد و شیرموزی برداشت و شروع به خوردنش کرد و همونطور با پسر بزرگتر حرف میزد.

_"خوب این بار چیکاره بشیم و لطفا مثل الان نگو مردان جنگ اع نفهم بفهم یک چیز خوب بگو".
و پسر بزرگتر به لحن زورگو و پروی پسر خندید.
و با ارام ترین صدای ممکنش لب زد.

+"خوب تا حالا بهش فکر نکردم چیکاره بشم".
جونگ کوک با تعجب بهش تلنگر زد.

_"یعنی میگی تا حالا حتا یک بارم تصور نکردی اره بابا گوش رو سر من میبینی اصلا".
و به سرش اشاره کرد و ادامه داد.
_"امکان نداره همه حداقل یک بارم که شده درباره ارزوشون رویا میبافن ".

تهیونگ به پسر خرگوشی نزدیک شد و با لحنی مثلا مظلومی گفت.

+"اوه پس توم ارزو داشتی چی بوده؟".
پسر کوچیکتر اروم گفت
_"خوب ارزو که فکر نکنم باشه بیشتر شبیه رویا بود".
پسر بزرگتر با هیجان پنهانی به پسر کوچیکتر نزدیک شد و دستش رو گرفت و باهم روی کاناپه کوچک اتاق نشستن.

+"خوب میشنوم".
تهیونگ علاقه داشت راجب کوچیکترین تا بزرگترین چیز های پسر کوچیکتر بفهمد.
منتظر به پسری که انگار دلش نمیخواست حرفی بزند نگاه کرد.

_"خوب اه یونا رو یادته یک باره تو کافه با هیونگا باهاش روبه رو شده بودیم؟".
پسر بزرگتر کمی فکر کرد و سری به معنای اره تکون داد و منتظر ادامه حرف پسر شد.

_"خوب منو یونا راهنمای باهم یک رابطه رو شروع کردیم به مدت دوسال ادامه داشت، اون موقع با یونا یک کافه کنار دریا رو تصور میکردم."
اهی برای خاطرات خاک گرفته گوشه مغزش کشید و ادامه داد:
"کافه نسبتا بزرگی که تم ابی سبز داشت، اه هم دسر میفروختیم هم غذا بهتره بگم کافه رستوران".
پسر لبخندی برای رویا های شیرین فراموش شدش زد و با کمی مکث کلامش رو ادامه داد.

Hot and sweet dream... 👅VKOOK. Where stories live. Discover now