episode 3

55 5 0
                                    

(Jungkook POV)

برای بار چهارم با صدای آلارم گوشیش چشماشو باز کرد و به مدرسه لعنت فرستاد. خواب براش یک آرامش الهی بود که اصلا دلش نمیخواست هیچوقت بیخیالش بشه برای همين هر ۵ دقیقه بیدار میشد و دوباره ساعتو کوک میکرد تا دوباره بخوابه.
ولی دیگه وقتش بود جسم همیشه خستشو از تخت جدا کنه و بره سر کلاساش.

قبل از خارج شدن از خونه گوشیشو چک کرد که با حجم زیادی از پیامای جیمین مواجه شد.
با خودش گفت این دیوونه چی داره میگه.

"باید برم مدرسه ببینم چی شده"

بدون اینکه حتی پیام هارو چک کنه، گوشی رو توی کیفش گذاشت و سمت مدرسه حرکت کرد.

وقتی وارد مدرسه شد، دوست مو نارنجیش مثل حشره بهش چسبید و شروع کرد به حرف زدن.

"اوووووو جی کی اگه بدونی کی بهم پیام داده همینجا از خنده میمیری باید کفنت کنیم"

"یا جیمین بگو ببینم چی شده"

"اگه پیامامو میخوندی میفهمیدی"

"اوه..واقعا ببخشید عجله داشتم نتونستم بخونم"

"اشکااااالی ندارههههه"

جیمین با خنده و خوشحالی حرفاشو می‌زد.
با صدای زنگ دوتاشون روبه هم کردن‌ از همدیگه خدافظی کردن. قرار شد زنگ استراحت حرفای دوستشو بشنوه و ببینه قضیه از چه قراره.

توی راه رو مدرسه که راه میرفت، زیر پله ها دختر و پسر کاپلی رو دید که داشتن همو میبوسیدن.
این کارا چیه تو مدرسه انجام میدن

توی ذهنش گفت و ازشون بی توجه رد شد و از پله ها بالا رفت. سمت کلاسش رفت و به محض وارد شدن به کلاس، دو پسری که توی کلاس نشسته بودن و با همدیگه لاس میزدن و بوس های یواشکی می‌کردن هول کردن و یکیشون از روی صندلی پایین افتاد.
با دیدن صحنه ی روبه روش سریع سرشو پایین گرفت و زیر لب عذرخواهی کرد.
پسرا که از همدیگه جدا شده بودن، هر کدوم رفتن روی صندلی خودشون نشستن و چند دقیقه بعد بقیه بچه های کلاس تک تک وارد شدند.

جونگکوک سرش پایین بود و دفتر و کتابش رو از کیفش در آورد و روی میز گذاشت.

بعد از وارد شدن معلم تاریخشون، آهی زیر لب کشید و چشماشو توی کلاس چرخوند و به اون دوتا پسر دوباره نگاهی انداخت. معلم درسو شروع کرد.
سریع سرشو برگردوند روی صفحه کتاب و به متن هایی که معلم داشت از روشون میخوند چشم دوخت ولی مغزش جاهای دیگه ای رو سیر میکرد. افکارش بوسه های کوچیک اون دو پسر رو مرور میکردن. بنظرش کیوت بود و بهم میومدن. تاحالا نمیدونست که این دوتا پسر باهم هستن. حتی فکرشم از مغزش نمی‌گذشت. البته این هم بی تاثیر نیست که درون‌گرا و خجالتی هست و دوستی نداره.

یواشکی گوشیو از کیفش درآورد و بین پاهاش قرار داد.
صفحه گوشیشو باز کرد و توی صفحه چت جیمین رفت.

My oxygen Where stories live. Discover now