episode 7

28 3 0
                                    

یونگی بعد از شنیدن صدای پرنده هایی که غیر ممکن بود تو این سرما پیداشون بشه، چشماشو باز کرد و با لپ های سرخ شده و لب های پف کرده ای که فرو رفته تو بالشت مواجه شد.
ناخواسته لبخندی روی لباش نشست و چند دقیقه با دقت به جزئیات صورت جیمین خیره بود.

نگاهی به مبل گوشه ی اتاق انداخت ولی بجز پتو هیچی نبود.
کمی دور و بر رو نگاه کرد و خبری از جونگکوک نبود.
ته دلش نگران جونگکوک شد و بعد از شستن دست و صورتش از کلبه بیرون زد.
جونگکوک رو دم در دید که روی صندلی نشسته و با چشمای پف کرده به روبه‌روش زل زده.
حتی متوجه حضور یونگی هم نشد.
با خوردن دستی روی شونش، یهو بالا پرید و نگاهی به یونگی انداخت.

"اوه..یونگی..صبحت بخیر"

"اینجا چرا نشستی پسر؟"

"خواستم یکم هوا بخورم. بیدارتون کردم؟"

درحالی که یونگی از پله ها پایین میومد گفت:

"نه. خروپف های رفیقت بیدارم کرد"

تبری که پایین پله ها بود رو برداشت و رای دوشش انداخت.
جونگکوک با تعجب نگاهش کرد و گفت:

"جیمین؟! جیمین خروپف میکنه؟"

یونگی زیر لب خندید و به جونگکوک اشاره کرد و گفت:

"شوخی کردم. بیا بریم یکم چوب بیاریم آتیش درست کنیم توی این سرما کیف میده. تا اون موقع زیبای خفته هم بیدار شده"

جونگکوک از شوخ طبعی یونگی خندید و رفت داخل کلبه کلاه و شالگردنشو پوشید و همراه یونگی پشت کلبه رفتن.

یونگی تبر رو دستش گرفته بود و مثل پیرمردا واسه ی جونگکوک توضیح میداد:

"این درختا رو میبینی؟ از تنه و شاخه هاشون مشخصه خیلی پیر شدن ولی کناریشو ببین.. عمرشو نکرده هنوز. یا حتی این تنه های نصف شده. اینا گزینه های خوبین برای قطع کردن. هیچوقت به سرت نزنه که هر درختیو قطع کنی."

جونگکوک با دندون پوست لباشو میکند و سری تکون داد.
یونگی ادامه داد:

"الان این نصفه تنه رو اینجوری باید خرد کنی. تبرتو میذاری روی یک سومش و اول چند تا ضربه آروم و بعد شروع به ضربه های محکم میکنی تا نصف بشه. اینجارو ببین."

همونطور که به جونگکوک توضیح داد شروع به ضربه زدن کرد و بنظر میومد توی اینکار تجربه ی زیادی داره. وقتی قسمتی از درخت کنده شد و روی برفا افتاد، جونگکوک چشماش درشت شد و به یونگی نگاه کرد و گفت:

"یونگی هیونگ..."

یونگی با شنیدن کلمه ی هیونگ یاد روزی که جیمین توی کافه نام نام کنارش خوابید افتاد که با کیوتی تمام اسمشو صدا میزد.

"یونگی...یونگی..."

با شنیدن صدای جونگکوک از رویا بیرون اومد.

My oxygen Where stories live. Discover now