جنون خاکستری پارت نهم

527 70 3
                                    

خیسی کنار لبش رو با انگشت گرفت و بدون باز کردن چشم‌هاش دستش رو حرکت داد تا بالشتِ فرار کرده از زیر سرش رو جویا بشه.

با لمس سردی و نرمی بالشت، لبخندی از سر رضایت زده سرش رو سکون داد.
بوی خوشی زیر بینیش پیچیده، ترکیبی از بوی گرم قهوه و خنکای اکالیپتوس، لبخندش رو پهن‌تر کرد.

با فاصله دادن به پلکهاش, باریکی برای عبور نور گذاشت.
محیط اشنا و در عین حال دور از ذهن برای حضور درش باعث شد در کسری از ثانیه از حالت خوابیده به نشسته تغییر پوزیشن بده.

با افکاری پراکنده و پریشون سعی در به یاد اوردن اتفاقات شب قبلی رو داشت که باعث حضور الانش توی اتاق جونگکوک شده بود.
کف دستش پیشونیش رو هدف گرفته ضربه‌ی محکمی زد.

_من این جا چه غلطی می‌کنم؟!
_حتی خودتم نمی‌دونی توی تخت من چه غلطی می‌کنی.
با شنیدن صدای اروم اما گرفته‌ی جونگکوک از پشت سر به سرفه افتاد.
حضور نزدیک شده‌ی بدن جونگکوک که تنها با حوله‌ی کوتاهی, پوشش ناقصی به خود گرفته بود شدت سرفه‌هاش رو بیشتر می‌کرد.

بالاخره اروم‌ گرفته پلک بست.
دقیقه‌ای بعد با اخم های که ناشی از پیدا کردن تمرکز برای به یادآوردن اتفاقات شب قبل بود، لب زد.
_منشی لی من و اورد اینجا...
نامطمئن لب زد و نگاهش رو به جونگکوک داد.

_داری میگی منشی شخصی من تو رو برداشته آورده روی تختم؟! این دومین باریه که صبح چشم باز می‌کنم و تو رو کنار خودم روی تخت میبینم.

لحن پر شده از استهزا و نگاه پوزخند زَن جونگکوک باعث نشوندن اخمی روی پیشونی جیمین شد.
_پس نه... فکر کردی عاشق اینم که شب رو تا صبح کنار تو سر کنم؟!

با دیدن نگاه مسکوت جونگکوک لب بسته، سر زیر انداخت.
_حالا هر چی!

قصد بلند شدن از تخت رو کرد که با تیر کشیدن ناگهانی کمرش اخی گفت و دوباره سر جاش نشست.
_کمرم...

با بلند شدن فریاد فکر تاریکی توی ذهنش سکوت کرد.
فکری که هر لحظه با توجه به شواهد بیشتر از پیش جولان می‌داد جیمین‌ رو عصبی کرده، از جا بلند کرد.
مقابل جونگکوک ایستاد و بی توجه به‌ گرفتگی کمرش گفت.
_چرا کمرم درد می‌کنه؟! نکنه...

خیره به لب‌های جیمین که تکون خورده, حواسش رو از کلماتش پرت می‌کرد قدمی پیش گذاشت.
_نکنه چی؟! دیشب زیر من بودی؟!

از رک بودن جونگکوک چشم گرد کرده, عقب رفت.
با برخورد ساق پاهاش به لبه‌ی تخت، روی نرمی تشک نشست.
سر بلند کرد و با دیدن پایین تنه‌ی جونگکوک در مقابل خودش که با فاصله‌ی کمی ازش ایستاده بود نگاهش رو گریزان به چشم‌های منتظر جونگکوک داد.

_شواهد که این‌ رو‌ میگه...

ترس خفته زیر سردی نگاه جیمین, طعنه زده به جونگکوک قصد بیدار شدن نداشت.
_از کی انقدر نترس شدی؟

در حالی که برای دیدن چهره‌ی جونگکوک گردنش رو به عقب فرستاده بود، پوزخندی زد.
_خیلی وقته تصمیم گرفتم به خواسته‌هات اجازه‌ی رسیدن ندم.
_تصمیم گرفتی؟

خنده‌ای بلند کرد و با ابرویی بالا رفته سعی در سرکوب تیک عصبی که باعث گرفتگی عضلات کف دستش شده بود، داشت.
عصبی و گیج از نگاه ناخوانایی که در چشم‌های جیمین رخ نمایی می‌کرد دستش رو روی گلوی پسر گذاشت و با فشاری جیمین رو از پشت به تشک چسبوند.

زانوش رو بین پاهای نیمه باز جیمین گذاشت و حرکت کرده خودش رو به پایین‌تنه‌ی پسرک نزدیک کرد.
_پارک جیمین... تو حتی نفس کشیدنتم به اجازه‌ی من ادامه داره.

با صدایی بم شده از عصبانیتی که در حال بیدار شدن بود، لب زد.
_فکر می‌کنی واسه اینکه تو رو زیر خودم داشته باشم‌ لازمه از منشیم کمک بگیرم؟!

فشار دستش رو روی گلوی جیمین بیشتر کرد و خیره به لب‌های نیمه باز پسرک روی صورت جیمین خم‌ شد.
_هوم؟! مثلا الان که زیرمی لازم بود از کسی کمک بگیرم؟!

زانوش رو به عضو جیمین نزدیک‌تر کرده، روی لب‌های پسر نفسش رو از سینه تخلیه کرد.
با دیدن صورت رنگ پریده و لب‌های پر شده از سکوت پسر دستش رو از گلوی جیمین برداشت.
بدون بلند کردن دستش، حرکت کرده روی چشم‌های جیمین پوشاند.

_چشمات...
اهی کوتاه از بین لبهاش بیرون خزید.
_این‌طوری نگاهم نکن.

با حرصی که از نداشتن تمرکز نشات میگرفت‌ سر پایین برد و لب‌های جیمین رو به دندون‌ گرفت.

اخی از سر درد گفت و با مشت سینه‌ی برهنه‌ی جونگکوک رو هدف گرفته, سعی در دور کردن پسر از خودش کرد.

بی توجه به تقلای جیمین زانویی رو که بین پاهای پسر بود بالاتر اورده، روی عضو جیمین گذاشت.
با لمس عضوش توسط زانوی جونگکوک، ترسیده چنگی روی سینه‌ی پسر زد.
با سوزشی که نصیب پوست بی پوشش شد ، دست از فرو کردن دندون درون لب جیمین کشیده، لب‌ پایین پسر رو محکم مکید.

فاصله گرفته نگاهش رو به رد به جا مونده از چنگ زدن‌ جیمین روی پوست یکدستش داد.

_اگه دیشب رفتارت رو در برابر اون دختره نمی‌دیدم می‌گفتم نمی‌دونی چیزی به اسم ملایمت توی دنیای واقعی وجود داره‌.
_می‌خوای از دیشب حرف بزنی؟

صدای پر تمسخر جیمین باعث شد از اشاره کردن به شب قبل پشیمون بشه.
سر بلند کرد و با نگاهی به چشم‌های نشسته‌ در اشک جیمین، اخم کوچکی روی پیشونیش نقش بست.

_مگه بار اولمون بود؟!
زیر لب گفت.
_بار اولمون نبود... ولی کی و دیدی به وحشی بازی عادت کنه؟! دردم اومد عوضی.

سه کلمه‌ی اخر رو غر زنان گفت و دوباره با دست فشاری به سینه‌ی جونگکوک وارد کرد تا فضایی برای خلاص شدن از دست مرد پیدا کنه.

با لبخند محویی روی لب‌های پوسته شده‌اش، دست جیمین رو بین انگشت‌هاش اسیر کرد.
_ولم کن.
نچی زیر لب گفته دوباره راه به پایین گرفت که با بلند شدن صدای در و بالافاصله باز شدنش شوکه از جیمین فاصله گرفت.

_اوپا!

با شنیدن صدای زیر و جیغ مانندی که به یقین منشایی جز گلوی جنس مخالف نداشت سر برگردوند.

نگاهش بند دختری شد که در وهله‌ی اول خوش پوشی و قد بلندش مرکز توجه قرار می‌گرفت.
_جون‌هه.

جونگکوک با دیدن دختر تازه وارد، بی توجه به جیمین از روی پسر بلند شد و کمی بعد دختر رو به اغوش کشید.
_کی رسیدی؟!

سرش رو به موهای تیره رنگ دختر نزدیک کرد و دم عمیقی گرفت.
_تقریبا یه ساعته... بالافاصله اومدم اینجا.
_خوب کردی.

جیمین که هنوز روی تخت به سر می‌برد، با دیدن نگاه خیره‌ی دختر روی خودش نیم خیز شد.
_ایشون کی هستن؟!
جونگکوک بالاخره دل کنده از دختر, فاصله گرفت.
_خسته شدی نه؟

جیمین تحت تاثیر نگاه دخترک، سامانی به وضع خودش داده کنار تخت ایستاد.
_خسته که نه... گفتم ایشون کیه؟

جون‌هه خیره به لب‌های متورم‌ جیمین قدم پیش گذاشت.
_من...
_پارک‌ جیمین... دستیار شخصیم.
با شنیدن شغلی که از هیچ زاویه ای شباهتی به نوع رابطه اش با جونگکوک نداشت، متعجب شد.

دست به سینه، سر تا پای جیمین‌ رو رصد کرد و دوباره روی لب‌های پسر متمرکز شد.
_دستیار شخصی؟! پس منشی لی اون پایین چیکار می‌کرد؟

کنار جون‌هه ایستاد و دستش رو دور شونه‌ی دختر حلقه کرد.
_اونم هست... می‌خوای یه چیزی بخوری؟! حتما گرسنه‌ای.

نگاه از لب‌های جیمین گرفت و به باریکه‌ی قرمزی که روی پوست جونگکوک نشسته بود داد.
_اوپا!
_بله؟!
_با دستیار شخصیت روی تخت چی‌کار می‌کردی؟!

لحن تمسخر امیز جون‌هه به همراه نگاه مشکوکی که بین هر دو نفرشون در گردش بود، جیمین رو به حرف اورد.
_من...
با پرت شدن کلمات جونگکوک میون جمله‌اش اخمی کرد.
_تخت؟! چیز خاصی نیست عزیزم... بهتره بری استراحت کنی، منم لباس می‌پوشم میام پیشت.

بالاخره دست از تجسس برداشت.
عقب عقب رفته با لبخند کوچک خشک شده‌ای گوشه‌ی لبش نگاه از جیمین گرفت.
با خروج بی سروصدای جون‌هه، ابرویی بالا انداخت.
_دستیار شخصی؟! من‌ دستیار شخصیتم؟

دستی بین‌ موهای نم‌دارش کشید و تکون داده قطرات اب رو روی صورت جیمین پرت کرد.
_بهتر از این‌ بود بگم که... 

دستش رو محکم روی صورتش کشید.
_بهتر از این بود که بگی هرزه‌تم؟! اون وقت به چه دلیلی این طوری بهتر شد؟! جئون جونگکوک مطمئنم تو حرفی رو بدون در نظر گرفتن‌ منفعت خودت به زبون نمیاری...

روبه‌روی جیمین ایستاد و سر انگشتش رو روی لب‌های پسر کشید.
_منفعت؟! تو فکر کن به خاطر اینکه ممکن بود ناراحت شه...

پلک بست و سرش رو‌ عقب کشید تا از تحریک‌ گیرنده‌های حساس شده‌ی لبش توسط جونگکوک پیشگیری کنه.
_ناراحت شه... اوهوم پس به ناراحتیشون اهمیتم میدی؟! به...

دستش رو‌ روی دهن پر فعالیت جیمین گذاشت و خم‌ شده کنار گوش پسر لب زد.
_چیزی نگو که بعدا پشیمون شی.

فاصله گرفته از جیمین‌ به سمت‌ کمد لباس‌هاش رفت.
با دیدن دست‌های جونگکوک که به سمت حوله‌اش می‌رفت با چشم‌هایی درشت شده، فریاد کشید.
_هی... من‌ هنوز اینجام

سر به عقب گردوند و با چشم‌هایی سوالی به جیمین‌ نگاه کرد.
_خب؟!... دارم می‌بینمت پارک جیمین نیازی به جلب توجه نیست.

پوزخندی زد و در حالی که به اهستگی گره‌ی حوله‌اش رو شل می‌کرد، نگاه از جیمین‌ گرفت.
_جلب تو...

با افتادن حوله روی زمین دستش رو مقابل چشمهاش گرفت و با سریعترین حالت‌ ممکن اتاق رو ترک‌ کرد.
پشت در اتاق ایستاده با شنیدن‌ صدای بلند خنده‌ی جونگکوک ناسزایی نثار پسر کرد.       

Gray Madness Where stories live. Discover now