جنون خاکستری پارت شانزدهم

460 54 1
                                    

خسته از یک ساعت بی تحرکی روی تخت نگاهش رو از سقف کنده، به پهلو شد.

نوک انگشتش رو قلم فرض کرده، روتختی تیره رنگش رو بوم نقاشی...

با صدایی که بابت حوصله‌ی سر رفته‌اش گرفته بود، لب زد.

_منو اورده اینجا زندانیم کنه توی اتاق...
لب برچیده از حالت دراز کش خارج شد و روی تخت نشست.
_یعنی داره چی کار می‌کنه؟!
با کنجکاویی که به دنبال بی حوصلگی خودش رو نشون داده بود، از جا بلند شد.
با نگاهی به لباس هاش از مرتب بودنشون اطمینان حاصل کرده به سمت راهرو رفت.
دقیقا زمانی که از ماشین جونگکوک پیاده شده بود، تازه به یاد اورد که هیچ لباسی با خودش به همراه نداره، اما وقتی پا به اتاقی که یه جورایی خونه‌ی دومش شده بود، گذاشت، با کمدی پر از لباس‌های متنوع رو به رو شده بود.
قدم زنان و در حالی که به دنبال دست و پا کردن بهونه‌ای برای دیدن جونگکوک بود به سمت اتاق پسر رفت.
با دیدن در نیمه باز از حرکت ایستاده، نامحسوس نگاهی به داخل انداخت‌.
با دیدن جونگکوک که با بالا تنه‌ای برهنه وسط اتاق ایستاده بود نفسش رو حبس کرده، چند باری پشت سر هم‌ پلک زد.
در حالی که چشم از جونگکوک که تنها تصویری نصفه و نیمه‌ ازش داشت نمی‌گرفت، با شنیدن صدای یکی از خدمه درست از پشت سرش، هینی کشید و از جا پرید.
_متاسفم اقا، من صداتون کردم اما واکنشی نشون ندادید.
نگاهی به دست‌های زن که پر از ملافه‌های سفید بود، انداخت.
سری تکون داده از جلوی راه به کنار رفت.
خیره به دور شدن زن، دستش رو روی سینه گذاشت و توجهش رو به تپش‌های سریع قلبش داد.
_اینجا چی‌کار می‌کنی؟!
این بار با شنیدن صدای جونگکوک، از ترس به عقب برگشت و چشم‌های گرد شده‌اش رو به جونگکوک داد.
_خدای من‌...
دستش رو روی قلبی که اروم نگرفته، تندتر از قبل می‌زد، گذاشت.
چشم از صورت خندون جونگکوک گرفته، توجه‌اش به باندی که به دور شونه و کتف جونگکوک پیچیده شده بود جلب شد.
_چه اتفاقی برات افتاده؟!
با پرسش جیمین متوجه بالا تنه‌ی بی پوشش شد.
به اتاق برگشته، بلوز سفید رنگش رو به دست گرفت تا تن کنه.
جیمین که به دنبال جونگکوک به داخل اتاق کشیده شده بود، جلو رفته بلوز رو از پسر گرفت.
نگاه جدی و نگرانش رو به باند دوخته، اخمی کرد.
_پرسیدم چه اتفاقی برات افتاده؟!
با ابرویی که بالا پریده بود و اشکارا تعجبش رو فریاد می‌کشید، لب زد.
_اسیب دیدم...
قدمی نزدیک شد.
_زخم شده؟!
سرش رو به نفی تکون داد.
این توجه جیمین براش تازگی داشت، شیرین بود، دلنشین بود.
_نه، یه کوفتگی ساده‌اس...
_برای کوفتگی ساده این همه باند پیچیده شده دورش؟!
با نشستن دست جیمین روی باند کشی، دست پسر رو اغوش دست‌هاش زده، جیمین رو به اغوش کشید.
متعجب و گیج از این نزدیکی دوباره، لب‌ گزید.
_چی‌کار می‌کنی؟!
_کتفم درد می‌کنه، برام پماد ضد درد بزن.
_برای اینکه این کارو انجام بدم بغلم کردی؟!
سر خم کرده مقابل لب‌های جیمین، متوقف شد.
_برای بغل کردنت به بهونه نیاز نیست.
نگاهش رو روی صورت جیمین به چرخش انداخته، ازش فاصله گرفت‌.
چشم دوخته به جونگکوک که در تلاش بود تا باند رو از پشتش برداره، به رفتار عجیب پسر فکر کرد.
این به اغوش کشیدن یکباره‌ای و بعد از اون رها شدن...
_چرا ایستادی؟! پماد اونجاست!
با نشستن جونگکوک لب تخت، نگاهی به پماد سفید رنگ روی میز انداخت.
بعد از برداشتنش، با قدم‌هایی نامطمئن به سمت جونگکوک رفت.
نمی‌دونست چه اتفاقی در حال افتادنه اما حتی از تصور لمس عضلات جونگکوک هم بدنش رو به کرخت شدن می‌رفت.
سر بلند کرده با دیدن نگاه گیج و صورت مردد جیمین پوزخندی زد.
دیدن این حالت جیمین رو دوست داشت، نگاه بی حواس و لب‌هایی که بی رحمانه توسط صابحشون به اسارت دندون‌هاش کشیده می‌شدن.
چشم از جیمین گرفت و با لبخندی گوشه‌ی لبش، زمزمه کرد.
_با تک تک کارات دارم به یقین می‌رسم عزیزم.
پشت سر جونگکوک نشسته، کمی از پماد رو روی پوست کمی تیره رنگ پسر ریخت.
با تردید دست بلند کرده، نفسش رو پوف مانند تخلیه کرد.
_چی شد جیمین شی؟! من تا فردا وقت ندارم.
چشم غره‌ای به جونگکوک رفته، خجالت رو به کناری فرستاد.
جونگکوک که با هر حرکت رفت و برگشت دست جیمین روی کتفش، لبخند روی لب‌هاش پهن‌تر می‌شد، زیر لب گفت.
_از اتاقت راضی هستی؟!
پرسش جونگکوک رو بی حواس پاسخ داد.
_اوهوم... همونیه که هر بار توش می‌مونم دیگه!
_از تختت چی؟!
متوجه منظور جونگکوک نمی‌شد.
کمی پماد روی دستش ریخته، دوباره پاسخ داد.
_تختم؟! خوب... مشکلی نداره!
_گفتم شاید با تخت من راحتتر باشی، بالاخره چندین بار روش خوابیدی.
با شنیدن این جمله در حالی که از شرم، دچار هجوم گرما شده بود، لب زد.
_عوضی!
به طرف جیمین چرخیده نگاه پر شیطنتش رو به پسر داد.
_هوم‌ جیمین شی؟! نمی‌خوای شباتو اینجا و روی تخت من بگذرونی؟!
جابه‌جایی گرما از تمام نقاط بدنش و رفتن به سمت مرکز بدنش رو حس کرد.
چشم از جونگکوک گرفته به تختی که روش نشسته بودن داد.
با دیدن نیم رخ متفکر جیمین، خنده‌اش رو مهار کرده، روی صورت پسر خم شد.
با صدایی که تحت تاثیر خنده قرار گرفته بود، کنار گوش جیمین گفت.
_نمی‌خوای شباتو زیر من سر کنی؟!
و بعد بدون عقب بردن سرش، زبونش رو روی لاله‌ی گوش جیمین کشید.
شوکه شده از جمله‌ی پرسشی جونگکوک، خواست لب باز کنه که با خیسی گوشش هیسی کشید.
تمام بدنش گر گرفته بود و نفس‌هاش رو به تندی می‌رفت.
باورش نمی‌شد که تنها با یه جمله و یه حرکت کوچیک بدن بی‌ظرفیتش این جوری عکس العمل نشون بده.
خواست عقب‌تر بره که با کشیده شدن پنجه‌اش میون پنجه‌ی جونگکوک، با چشم‌هایی گرد شده نفسش رو حبس کرد.
حس می‌کرد اگه کمی بیشتر روی تخت و کنار جونگکوک باشه، خودش رو تقدیم پسر می‌کنه.
خواست دست از دست جونگکوک بیرون بکشه و بلند شه که با کشیده شدن دستش توسط پسر از پشت رو تخت افتاد؛
و کمی بعد جونگکوک رو خیمه زده روی خودش پیدا کرد.
_این‌ پمادی که قرار بود روی کتفم بشینه حالا کفه دستمه... فکر کنم باید مورد استفاده‌اش رو عوض کنیم نه؟! این طوری هدر نمی‌ره...
با فکر به منظورم جونگکوک، التهاب تمام وجودش رو اتیش زد.
تازه متوجه‌ی لغزندگی دست‌هاشون روی هم شد که تنها به واسطه‌ی پماد به اون حالت در اومده بود.
_می‌خوای چی کار کنی؟!
نوک بینی جیمین رو نشون کرده، لب‌هاش رو روش نشوند.
_ این دفعه ترجیحم اینکه من کاری نکنم. می‌تونی تو کاری کنی که ارام بشم؟! اون پایین بدجوری اوضاع خرابه...
لحظه‌ای در سکوت چهره‌ی جونگکوک رو زیر نظر گرفت.
حالا که خود پسر می‌خواست چرا که نه!
دستش رو روی سینه‌ی جونگکوک گذاشت و کمی به عقب هل داد.
_می‌تونم کاری کنم که اروم شی...
زمزمه وار گفت و با حرکتی که کرد، کمی بعد هر دو روی زانو و مقابل هم‌ روی تخت نشسته بودن.
از جا بلند شده، به ارومی پاهاش رو دو طرف لگن جونگکوک گذاشته، باسنش رو روی رون پای پسر نشوند.
با نشستن جیمین روی رون پاهاش، چشم گرد کرده، منتظر حرکت بعدی پسر موند.
بی توجه به هیجانی که دلش رو پر کرده بود، دوباره پماد رو روی انگشت‌هاش زد.
دست‌هاش رو پشت برده، روی کتف جونگکوک گذاشت.
کمی رو پاهاش بلند شده، بدنش رو روی رون پای جونگکوک به جلو کشید.
تقریبا هیچ فاصله‌ای میونشون باقی نمونده بود که بالاخره تصمیم به توقف گرفت‌.
دست‌هاش رو روی کتف جونگکوک بالا و پایین کرده، نگاهش رو از سرشونه‌ی پسر نمی‌گرفت.
خیره به نگاه جیمین که هر جایی جز چشم‌های خودش می‌نشست، شل شدن عضلاتش رو زیر دست پسر حس کرد.
سکوت‌ رو شکسته به قصد گرفتن نگاه جیمین پرسید.
_از کجا یاد گرفتی انقدر خوب ماساژ بدی؟!
بالاخره و با کمی تعلل پلک زده، چشم‌های باریک شده اش رو به رئیسش داد.
_کارم خوبه؟!
_هوم.
با رضایت سری تکون داد و جهت حرکت دستش رو تغییر داده از مسیر رفت و برگشتی خارج شد.
با حرکت اروم انگشت‌های جیمین روی پوست کمرش که راه به پایین گرفته بود، پوزخندی روی لبش نشست.
_می‌دونی که جایی که ضربه خورده اون بالاست؟!
_بله رئیس.
خیره به سرخی لب‌های جیمین گفت.
_رئیس؟!
دستش رو توی گودی کمر جونگکوک برده، چنگی به پوست خوشرنگ پسر زد.
با نیشخندی که رو به چهره‌ی جمع شده‌ی جونگکوک می‌زد، پاسخ داد.
_دوست نداری بهت بگم رئیس؟!
_نه...
_دوست داری چی صدات کنم؟!
انگشت‌هاش رو از دایره وار روی پوست کمر جونگکوک کشیده، به سمت گردن پسر حرکت می‌کرد.
با فرو رفتن پنجه‌ی جیمین توی موهاش و حس ارامشی که به دنبال حرکت نوازش گونه‌ی پسر عایدش شده بود، چشم بست.
_جونگکوک، اسممو صدا کن.
ابرویی بالا انداخته، سرش رو به صورت جونگکوک نزدیک کرد.
_جونگکوک؟! جونگکوک.
شنیدن اسمش اون هم با چنین لحن شیطنت خورده ای از جانب جیمین، هیجان زده اش می‌کرد.
_بله؟!
موهای جونگکوک که بین انگشت‌هاش اسیر شده بود رو کشیده، صدای ناله ی پسر رو بلند کرد.
_من برای تو چی هستم؟!
بالاخره جرئتی به خودش داده، این پرسش رو مطرح کرده بود.
_دوست پسرم!
نچی زیر لب گفته، موهای جونگکوک رو رها کرد.
_از کجا مطمئن باشم که این عنوان با رضایت قلبی خودت بهم داده شده؟!
خیره به چشم‌های جیمین، لبخند محوی زد.
تازه داشت متوجه رنگ زیبای چشم‌های پسر می‌شد.
تازه داشت تک تک زیبایی های پسر رو با دقت رصد می‌کرد.
سر جلو برده، پشت پلک جیمین رو بوسه‌ای سبک زد.
_مطمئنا باید تا الان‌ متوجه می‌شدی که من تا وقتی که چیزی رو واقعا نخوام، برای نگه داشتش کنار خودم‌ تلاش نمی‌کنم. اجبار؟! هیچ‌ چیز و هیچ کسی نمی‌تونه منو وادار به‌کاری که دوست ندارم‌ بکنه...
با اتمام حرف‌هاش بدون دادن زمانی برای تجزیه و تحلیلشون، باسن جیمین رو بین‌ دست‌هاش فشرده، صدای آخ پسر رو بلند کرد.
_بهت گفتم، ارومم کن و تو تمام این مدت با اغواگریات، بیشتر تحریکم کردی، جیمین شی! مسئولیت کارت رو قبول کن.
دستش رو روی عضو برخاسته‌ی جونگکوک گذاشته، خنده‌ای کوتاه سر داد.
_مسئولیت قبول نمی‌کنم... من فقط داشتم کمرت رو ماساژ می‌دادم.
شیطنت رنگ عجیبی به صدای پسر زده، جونگکوک رو متوجه اوای خوش صداش کرد.
_که فقط داشتی کمرم رو ماساژ می‌دادی؟!
خیره به سیاهی درون حفره‌ی دهان جونگکوک، شونه ای بالا انداخته، کمی از جا بلند شد و دوباره باسنش رو روی عضو جونگکوک نشوند.
پاهاش رو دور کمر جونگکوک حلقه کرد و دست‌هاش‌ رو روی بدن بی پوشش پسر گذاشت.
با این حرکت جیمین، نفس عمیقی کشید و سعی در اروم کردن التهابش کرد.
تنها چند دقیقه از شروع معاشقه‌اشون می‌گذشت و این عجیب بود که به این درجه از تحریک شدگی رسیده بود.
_داری چه بلایی سرم میاری پسر؟!
سر در گردن جیمین فرو کرده، دندون‌هاش رو روی پوست گردن پسر فرو کرد.
فریاد نیمه بلندی سر داده، چشم‌هاش رو با درد روی هم گذاشت.
درد می‌کشید و خوشحال بود.
خوشحال از اینکه قبل از شروع این رابطه متوجه‌ی خواسته‌ی قلبی جونگکوک توی دادن پیشنهادش شده بود.
دست‌هاش رو توی موهای جونگکوک فرو کرده، سرش رو کج کرد تا فضای بیشتری به پسر بده، برای طرح زدن‌ به پوست یکنواختش...
پوزخندی به همراهی جیمین زده، سرش رو عقب کشید.
لباس پسر رو با کمک خودش از تن خارج کرده، به تماشای بدن بی نقص جیمین نشست.
دلش کمی تنوع می‌خواست... می‌خواست حالا که حال هر دوشون توی رابطه خوش بود، کمی بیشتر خوش گذرونی کنن.
نگاهش رو به شراب سرخ رنگی که روی میز بود داده، لبخندی زد.
_فکر می‌کنم ترکیب سفیدی پوست تو و سرخی اون شراب، واقعا یه اثر هنری می‌شه! هوم جیمینا؟!
رد نگاه جونگکوک رو گرفته، به بطری شفاف رسید.
لحظه‌ای مکث کرده، با هیجان و دلشوره‌ی شیرینی که قلبش رو تحت تاثیر قرار داده بود، به جونگکوک‌ نگاه کرد.
با فکری که در سر داشت از روی پای جونگکوک بلند شده، تخت رو ترک کرد.
در حالی که رو به جونگکوک به عقب قدم بر می‌داشت، دکمه‌ی شلوارش رو باز کرده، قبل از رسیدن به میزی که بطری شراب روش به انتظار ایستاده بود، شلوار رو از پا خارج کرد.
جونگکوک بدون گرفتن نگاهش از بدن خوشرنگی که با اغواگری تمام حواسش رو به خودش جلب کرده بود، تخت رو ترک کرده، کنار تخت ایستاد.
خنده‌ی بی دلیل و کوتاهی کرده، بطری رو از روی میز برداشت.
کمی از شراب رو بو کشیده، چشم بست.
_تا حالا چنین شرابی ندیدم جونگکوکا...
باسنش رو لبه‌ی میز تکیه داده، بطری رو روی لب‌هاش گذاشت و شروع به مزه کردنش کرد.
خیره به قطرات سرخ رنگی که از گوشه‌ی لب جیمین فرار کرده، گردن پسر رو فتح می‌کردن و روی سینه‌ی برهنه‌اش می‌نشستن، اب دهانش رو به سختی قورت داد.
عجیب بود که دیدن جیمین توی چنین وضعیتی، انقدر تحریکش کرده بود. می‌تونست به راحتی این اطمینان رو بده که در تمام ‌طول زندگیش هیچ دختر یا پسر دیگه‌ای نتونسته بودن به این درجه از تحریک‌شدگی برسوننش.
جیمین که متوجه سنگینی نگاه جونگکوک شده بود، دستش رو کمی جابه جا کرده با خطایی فاحش و عمدی، شراب رو روی پوستش ریخت‌.
با طاقتی طاق شده، بدون گرفتن‌ نگاه از حرکات قطرات شراب روی پاهای خوش تراش جیمین، به سمت پسر رفت.
با احساس نزدیکی جونگکوک بطری رو پایین اورده، ابرویی برای نگاه عجیب شده‌ی پسر بالا انداخت.
دست‌هاش رو روی رون‌های پای جیمین گذاشته، فشاری وارد کرد.
با انگشت شصت، قطره‌ی شراب رو شکار کرده، به دهان گذاشت‌.
_این شراب از قدیمی‌ترین شرابای این عمارته... هیچ وقت از مزه کردنش خسته نمی‌شم.
کمی عقب رفته، کامل روی میز نشست.
پاهاش رو از هم باز کرده، با تعلل سر بلند کرد.
پای راستش رو بلند کرد و بیشتر در دید جونگکوک قرار داد.
_می‌خوای از روی بدن من مزه‌شون کنی؟!
دستش رو پشت زانوی جیمین گذاشته، پای پسر رو بالاتر اورد.
با این حرکت جونگکوک، دست‌هاش رو تکیه‌گاه بدنش قرار داد.
سر خم کرده، زبونش رو روی چند قطره‌ای که بهم‌ پیوسته تجمعی به راه انداخته بود، نشوند.
میکی به پوست جیمین زده، خودش رو بین پاهای پسر قرار داد.
_پاهای کشیده‌ات... چرا تا حالا بهشون دقت نکرده بودم؟!
دست‌هاش رو دو طرف صورت جیمین گذاشته، بوسه‌ی فرانسوی رو اغاز کرد.
با برخورد زبون جونگکوک به دندون‌هاش، خنده‌ای سر داد که با گاز گرفته شدن لب‌هاش توسط جونگکوک، مهار شد.
دست‌هاش رو‌ روی کمر شلوار جونگکوک گذاشته، با کمی تلاش به پایین فرستاد.
تن عقب کشیده، شلوار و باکسرش رو از تن خارج کرد.
جیمین که از دیدن پایین تنه‌ی جونگکوک دست برنمی‌داشت بالاخره با دیدن نزدیکی پسر سر بلند کرد.
_دوست داری چه جوری انجامش بدیم؟!
جونگکوک پرسید و جیمین مجددا نگاهش رو به عضو برامده‌ی جونگکوک داد.
التهاب و گرما، علاوه بر لذتی که براش رقم‌ می‌زد، کلافه‌اش کرده بود.
بدون گفتن‌ کلمه‌ای حرف، از روی میز پایین اومده، به جونگکوک پشت کرد و منتظر ایستاد.
خیره به جیمین، لبخندی روی لب‌هاش نقش بست.
بدنش رو از پشت به بدن جیمین پیوند زده، دست‌هاش رو روی باکسر پسر نشوند.
_می‌خوای اینجا انجامش بدیم؟! مطمئنی؟!
صدای بم جونگکوک لرزه انداخته به گوش‌هاش، طاقتش رو طاق کرد.
باسنش رو عقب برده به عضو جونگکوک زد.
گوشه‌ی لبش رو به دندون گرفته، دست‌هاش رو روی شکم‌ جیمین گذاشت.
_نمی‌خوای برام حرف بزنی عزیزم؟! بذار صدات رو بشنوم.
با لغزیدن دست جونگکوک روی بدنش و نهایتا نشستنش روی عضو خیس شده اش، آهی از بین لب‌هاش رها شد.
_اوه‌... یکی اینجا بدجوری به دوست پسرش نیاز داره.
صدای ‌پر شیطنت جونگکوک که همراه بم بودن ذاتیش شده بود، قوس کمر جیمین رو بیشتر کرد.
_پس نمی‌خوای حرف بزنی هوم؟! از بدنت برای جواب دادن استفاده می‌کنی؟! باشه! بیا ببینیم تا کجا می‌خوای سکوت کنی...
بازی که غیر عمد به راه انداخته بود، با شنیدن این جمله از جونگکوک سمت و سویی گرفت.
باکسر جیمین‌ رو از تنش خارج کرده، دستش رو روی گودی کمر پسر گذاشت و با فشاری اون چاله‌ رو عمیق تر کرد.
بدون چشم گرفتن از گودی کمر جیمین بطری شراب رو برداشته، محتویات کمش رو روی اون فرو رفتگی خالی کرد.
با انجام این کار توسط جونگکوک، هیسی کشیده سرش رو به عقب فرستاد.
سر پایین برده، لب‌هاش رو روی گودی کمر جیمین گذاشت و شروع به نوشیدن کرد.
قطرات شراب کمر و پهلوهاش رو خیسی زده، صدایی که جونگکوک حین خوردن شراب از خودش بروز می‌داد، ناله‌اش رو بلند کرد.
_جانم! برام ناله کن... بذار صدات رو بشنوم.
زبونش رو روی کمر برهنه ی جیمین می‌زد و در تلاش بود تا تمام سرخی رو از کمر پسر بگیره.
با اتمام کارش نگاهش رو به باسن پسر که از این سرخی بی نصیب نمونده بود، داد.
دست‌هاش رو روی رون پای جیمین گذاشته، پاهای پسر رو بیشتر از قبل فاصله داد.
روی تن پسر خم شده، دستش رو روی سر جیمین گذاشت تا روی میز قرار بگیره.
با نشستن سرش روی میز نفسش رو منقطع بیرون فرستاده، چشم بست.
سرش رو کنار گوش پسر رسونده، اروم گفت.
_می‌خوام ببینم تا کجا می‌تونی صدای ناله‌هات رو ازم محروم کنی.
گفت و انگشت‌هاش رو توی حفره‌ی جیمین حبس کرد.
ناله‌ی بلند از سر دردی که جیمین بی حواس ازاد کرد، لبخندی روی لب جونگکوک اورد.
_هوم... خوبه، بذار بشنومشون.
لب‌هاش رو به درون دهان کشیده، سعی کرد کمی خوددار تر باشه، بالاخره خودش کسی بود که این چالش رو به راه انداخته بود!
انگشت‌های اغشته شده به شرابش رو توی مقعد جیمین عقب جلو کرده، برای پرت کردن حواس پسر، شروع به کاشتن بوسه‌هایی بین دو کتف جیمین، کرد.
با خروج انگشت‌های جونگکوک، لب‌هاش رو محکمتر روی هم فشرده، چشم‌هاش‌ رو باز کرد.
_هر جا درد اذیتت کرد بگو، باشه؟!
سری در جواب جونگکوک تکون‌ داده، با ورود عضو جونگکوک به دورن حفره‌اش برای ثانیه ای نفسش‌ بند اومد.
_خوبی؟!
صدای نگران جونگکوک و صبری که به خرج می‌داد، دلیلی شد برای باز شدن قفلی که به لب‌هاش زده بود.
_خوبم جونگکوک... ادامه بده.
دستش رو نوازش گونه روی کمر و پهلوی جیمین به حرکت انداخته، بعد از کمی انتظار بالاخره شروع به حرکت کرد.
حرکاتی که در ابتدا اهسته و کمی بعد با احساس شل شدن عضلات‌ جیمین عمیق تر و سریعتر شد.
_آه... لعنتی... بدنت... هر بار بیشتر از قبل منو محسور خودش می‌کنه...
با شنیدن این تعریف از جونگکوک، لبخندی روی صورت دردمندش نشست.
_می‌خوام... می‌خوام تمام تو برای من باشه جیمین... آه!
صدای ناله‌های مردونه‌ی جونگکوک توی اتاق پیچیده، بالاخره ناله‌ی جیمین رو بلند کرد.
با شنیدن صدای ناله‌ی جیمین، باسن پسر رو بین انگشت‌هاش فشرده، با رضایت لب زد.
_هوم... این همون صدایی بود که می‌خواستم ازت بشنوم... صدایی که فقط باید برای من باشه... فقط باید به گوش من برسه.
در حینی که جونگکوک این‌ کلمات رو به زبون می‌آورد، ضربه‌های محکمش رو درون بدن جیمین می‌زد.
بالاخره نقطه‌ی حساس جیمین رو مورد هدف قرار گرفته، صدای ناله‌های پسر رو بلند تر کرد.
_بگو که قراره این صدا تا ابد برای من باشه! بگو جیمین!
بین تمام احساسات خوشایندی که سراسر وجودش رو رنگ زده بود، اعجاز این کلمات، دلخوشیش رو بیشتر و بیشتر کرد.
_من برای توام... تا ابد.
خرسند از جمله‌ای که باب میلش بود، ضربه‌های نهاییش رو توی بدن پسر زده، با لذت و چشم‌هایی خمار شده تکون خوردن تن جیمین روی میز رو به نظاره ایستاد.
کمی بعد هر دو با صدایی بلند و با هم به اوج رسیدن.
خسته از فعالیتی که لذت رو به بدنش تزریق کرده بود روی جیمین خم شد و بوسه ای پشت گردن پسر گذاشت.
عضوش رو بیرون کشیده، جیمین رو از حالت خمیده خارج کرده، به سمت خودش برگردوند‌.
بدن بی حس شده و ضعف زانوهاش رو به لرز انداخته بود.
جونگکوک که متوجه حالش شده بود، دست زیر زانوها و کتف پسر برده، جیمین رو به آغوش کشید.
دست‌هاش رو دور گردن جونگکوک حلقه کرده، سرش رو روی شونه‌ی پسر گذاشت.
_خوبی؟! چیزی نیاز نداری؟!
خوب بود، خوب‌تر از هر زمان دیگه ای در تمام عمرش!
لبخندش رو حفظ کرده، چشم بست.
_خوبم... فقط به حمام احتیاج دارم.
با شنیدن این جمله از جیمین در حالی که سمت حمام می‌رفت، بوسه‌ای روی بازوی برهنه‌ی پسر گذاشت.
بعد از پر شدن وان، هر دو توی اب گرم نشسته، چشم بستن.
جیمین که بین‌ پاهای جونگکوک و تکیه زده به سینه‌ی پسر نشسته بود، کمی خودش رو بالا کشید.
_چیزی می‌خوای؟!
_نه؟!
_پس انقدر تکون نخور جیمین شی. ممکنه مجبور شیم یه بار دیگه اینجا انجامش بدیم.
‌سرش رو به سمت پهلو چرخونده، نیم رخش رو در دید جونگکوک قرار داد.
_یکم به وضعیت کمر من فکر کن.
دست‌هاش رو دور کمر جیمین حلقه کرده، پسر رو به خودش چسبوند.
_فکر می‌کنم که خواستم خیلی خودتو روش تکون ندی!
با جواب جونگکوک لب به دندون گرفته خنده‌اش رو قورت داد.
خیره به بخاری که از سطح اب داخل وان‌ بلند می‌شد‌، نفس عمیقی‌ کشید.
چند لحظه‌ای در اغوش هم‌ سپری کرده، سکوت میونشون نشسته بود.
با یاد اوری کتف ضرب دیده‌ی جونگکوک، کمر از سینه‌ی جونگکوک جدا کرده به سمت جونگکوک چرخید.
_کتفت درد می‌کنه؟!
لبخندی به نگرانی جیمین زده، سرش رو به بدنه ی وان تکیه داد.
_می‌شه بگی چرا این طوری شد؟!
خیره به رگ برجسته‌ی گردن جیمین، به اهستگی پلک زد.
تاثیرات خستگی بعد از سکس بود یا گرمای ابی که احاطه‌شون کرده بود، دلش به شدت خوابیدن توی وان‌ رو‌ می‌خواست.
_ضربه دیده!
اخمی در هم کشیده، دوباره گفت.
_ پرسیدم چه جوری این طوری شدی؟!
_با شین وو درگیر شدم...
چشم درشت کرده، اهسته لب زد.
_با هیونگ؟! چرا؟!
_هیونگ؟! هنوزم به اون می‌گی هیونگ؟!
حسادت ریشه دونده توی لحن و گفتار جونگکوک، خنده‌ای روی لب جیمین اورد.
_از بحث اصلی دور نشو جونگکوک، چه بلایی سرتون اومده؟!
_چرا حال اون برات مهمه؟! وقتی من با کتفی که اسیب دیده جلوت نشستم...
این‌ وجه از شخصیت جونگکوک براش تازگی داشت.
لحن جدی و حسادتی که پسر به شین وو می‌کرد،‌ براش شیرین و جذاب بود.
موهای نم خورده‌ی جونگکوک رو از روی چشم‌هاش کنار فرستاده، بوسه ای روی پیشونی پسر نشوند.
_هوم... درسته! تو و کتفت از هر چیز دیگه‌ای توی این دنیا مهم ترید.
با جواب جیمین ابرویی بالا انداخته، نیشخندی زد.
_منظورت از منو کتفم چیه؟! چرا اعضای بدنمو تفکیک می‌کنی؟! یعنی اگه جای دیگه ای اسیب ببینه جدا از بدنم براش اهمیت قائل می‌شی؟!
خواست مشتی روی شکم جونگکوک بزنه اما با توجه به اصطکاکی که دستش با ذرات اب داشت، ضربه نوازش گونه روی شکم پسر فرود اومد.
_گفتم از بحث اصلی دور نشو... فقط بگو چرا با هم درگیر شدید؟!
مشت پسر رو به دست گرفته، بدون گرفتن چشم از نگاه جیمین لب زد.
_به خاطر تو!
_به خاطر من؟!
با نگاهی متعجب انگشتش رو به سمت سینه‌ی خودش گرفت.
هومی زیر لب گفت و نگاه از جیمین کَنده، چشم بست.
درک درستی از اتفاقاتی که یکی پس از دیگری سر از گریبان خارج کرده خودشون رو نشون می‌دادن، نداشت اما تنها نتیجه‌ای که می‌تونست بگیره اهمیت داشتنش پیش جونگکوک بود.
_اگه بپرسم چرا عصبانی می‌شی؟!
چشم باز کرده، نگاه خمارش رو به پسر داد.
_عصبانی نمی‌شم‌... ولی چرا می‌خوای بدونی؟!
_تو به خاطر من اسیب دیدی! این حقم نیست که دلیلش رو بدونم؟!
لبخندی به صورت رنگ پریده‌ی جیمین زده، دست‌هاش رو روی شونه‌ی پسر گذاشت.
با هدایت دست جونگکوک چرخیده، کمی به عقب حرکت کرد و در نهایت با قرار گرفتن کمرش روی سینه‌ی جونگکوک متوقف شد.
لم داده درون آغوش جونگکوک آهی زیر لب کشید.
_خسته‌ام...
_منم...
_بخوابیم؟!
_آب سرد می‌شه و هر دومون یخ می‌زنیم...
در جواب جونگکوک خنده‌ای کرده، سرش رو از عقب به شونه‌ی پسر چسبوند.
_حواسم هست که جوابمو ندادی...
دست‌هاش رو روی شکم جیمین بهم رسونده، بوسه‌ای سبک و نامحسوس روی موهای پسر زد.
_جواب چی رو؟!
_دلیل دعوات با شین وو شی!
_لازم نیست بدونی... یعنی وقتش که برسه خبردار می‌شی... الان فقط روی من تمرکز کن.
_روی تو تمرکز کنم؟!
با لحنی متعجب پرسید و دستش رو روی دست‌های جونگکوک گذاشت.
کمی روی سر جیمین خم شده، زبونش رو روی گردن پسر وصال داد.
لیسی به گردن کشیده‌ی پسر زده، زمزمه کرد.
_اگه یکم‌ دیگه توی این موقعیت بمونیم قول نمی‌دم از کنترل خارج نشم و دوباره سوراخت رو پر نکنم...
مشتی روی زانوی جونگکوک زده، با اعتراض فاصله گرفت.
_نه... من دیگه نمی‌تونم.
خیره به جیمین که با عجله قصد بلند شدن از توی وان رو داشت، با صدای بلندی خندید.
با خروجش از وان، نیم نگاهی به پسر انداخته، در حالی که برای صورت پر شده از خنده‌اش دلش غنج می‌زد، چشم غره ای نثار جونگکوک کرد.
_اره خنده‌ام داره... تو که درد نمی‌کشی.
_احیانا تو کمرت درد نمی‌کنه که با این سرعت تکون می‌خوری؟!
دست به کمر زده، با ظاهری به فکر فرو رفته، لب گزید.
دردی حس نمی‌کرد... یا انقدری کم حس می‌شد که ارزش بیان کردن نداشت. البته که خیلی جای تعجب نداشت، ارامشی که جونگکوک ضمیمه‌ی رابطشون کرده بود، نمی‌تونست خرابی به بار بیاره.
_چرا درد می کنه... آخ!
با نمایشی که جیمین به راه انداخته بود، تکیه‌اش رو به دیواره‌ی وان داد و خنده‌اش رو با صدای بلندتری رها کرد.
_حالا کجا داری می‌ری؟!
شونه‌ای بالا انداخته به سمت حوله‌های چیده شده توی قفسه‌ها رفت.
_دارم فرار می‌کنم.
_می‌دونی که اینجا تحت کنترل منه... هر جا بری دست بسته دوباره پیش خودمی!
ابرو بالا انداخته در حالی که حوله‌ی کوتاهی رو برای پوشوندن پایین تنه‌اش استفاده می‌کرد، گفت.
_چرا دست بسته؟! من با دست و پای باز و میل خودم پیشت میام‌...
مکثی کرد و خیره به چهره‌ی جونگکوک که از جوابش متحیر شده بود، ادامه داد.
_فقط الان به استراحت نیاز دارم جونگکوک.
لحن پر ارامش و لبی که جیمین بین‌ دندون‌هاش گیر انداخته بود، نفس‌های جونگکوک رو سرعت داد.
خیره به صورت جونگکوک که چیزی جز تحیر و لذت درش دیده نمی‌شد، لبخندی گوشه‌ی لبش زده به سمت در خروجی حمام راهی شد‌.
با خروج جیمین، به خود اومده سری تکون داد.
_فریبنده‌ترین موجودی که می‌تونه روی کره‌ی خاکی اعلام حضور کنه، تویی پارک جیمین.
با یاد اوری رابطه‌ی سراسر لذتی که داشتند، کمر از دیواره‌ی وان کنده، خواست قد علم کنه که با تیر کشیدن ناگهانی کتفش آخی زیر لب گفت.
_لعنت بهت شین وو...
دستش رو روی کتفش نشوند و چشم بست.
_لعنت به تو و پدرت.
چشم بسته سعی در فراموش کردن دردش کرد.
باید از جا بلند می‌شد و سیگاری اتیش می‌زد، شاید با این کار می‌تونست افکارش رو سامون بده، سامون بده تا زودتر خرابی هایی که به واسطه‌ی حماقت اطرافیانش به بار اومده بود رو جمع کنه.
با یاداوری اتفاقات عجیب دو شب پیش به فکر فرو رفته، زیر لب گفت.
_باید جلوی این طوفانی که به راه افتاده رو بگیرم... حتی شده با ساختن طوفانی بزرگتر، اما با رهبری خودم...

Gray Madness Where stories live. Discover now