پارت بیست و دوم

146 35 7
                                    

هوایسانگ روی صندلی جلوی میز آرایش نشسته بود مشغول مرتب کردن موهاش بود. عادتی که هیچوقت نمیتونست کنار بزاره. به آرومی موهاش رو خشک کرد و شروع به شونه زدنشون کرد.
نینگ از داخل حمام بیرون اومد و نگاهش رو به امگای جذابش دوخت. درحالی که با حوله مشغول خشک کردن موهاش بود به هوایسانگ نزدیک شد. دستهاش رو روی شونه های امگای عزیزش گذاشت و بوسه ای به موهای نم دارش زد.
آلفای جوون با لحن ملایمی گفت: "بزار من برات انجامش بدم..."
هوایسانگ از داخل آینه نگاهی به همسرش کرد و لبخند زد: "باشه عزیزم... ممنون که کمکم میکنی..."
نینگ برس رو از روی میز برداشت و به آرومی شروع به شونه زدن موهای بلند همسرش کرد. بعد از اینکه ووشیان با وانگجی به گوسو رفته بود دیگه به عنوان مدیر نمیتونست به هتل بیاد به همین دلیل هوایسانگ رو به عنوان مدیر و جانشین خودش انتخاب کرده بود.
این امر باعث شده بود فشار بیشتری به امگای جوون وارد بشه و مسئولیتش بیشتر بشه. نینگ به آرومی موهای امگای عزیزش رو شونه کرد و مشغول بافتنشون شد. بعد از تموم شدن کارش دوباره بوسه ای روی سر هوایسانگ زد، به طرف کمد لباسهاش رفت.
هوایسانگ از توی آینه به نینگ نگاه میکرد و همزمان صورتش رو با مرطوب کننده ی مخصوصش ماساژ میداد. با لحن دلخوری گفت: "هیچوقت فکر نمیکردم ووشیاندرمورد بارداریش چیزی به من نگه و ازم مخفی کنه... هرچند که خود سربه هواشم چیزی نمیدونست." نگاه مرموزی به بدن نینگ کرد. هنوز هم به اون بدن ورزیده همسرش عادت نکرده بود و با هر بار دیدنش چیزی توی شکمش پیچ میخورد. لب پایینش رو با دندون گزید و ادامه داد: "به نظرم خیلی باید جالب باشه... مگه نه؟"
نینگ که مشغول پوشیدن شلوارک مشکی رنگی بود به آرومی پرسید: "چی باید جالب باشه آیسانگ...!" میدونست که هوایسانگ شدیدا عاشق بچه دار شدن و بزرگ کردن بچه هاس.
امگای جوون به طرف آلفای محبوبش چرخید و گفت: "بچه دار شدن دیگه... این که از مردی که عاشقش هستی باردار بشی خیلی هیجان انگیزه..."
نینگ که پشتش به همسرش بود نیشخندی زد ولی با لحنی که انگار متوجه منظور هوایسانگ نشده گفت: "همم... آره باید جالب باشه... حالا چرا این حرفارو میزنی؟"
هوایسانگ با دلخوری لبهاش رو آویزون کرد و گفت: "یعنی واقعا متوجهش نشدی...؟! تو بی احساسترین شوهر دنیایی ون نینگ..." اخمی کرد و دوباره به سمت آینه چرخید.
اما با یه حرکت غافلگیر کننده خودش رو توی بغل همسرش بین زمین و هوا دید. با اخم کیوتی که یکی از راه های دلبریش بود لبهاش رو آویزون کرد و گفت: "تو منو دوس نداری و به چیزایی که میخوام اهمیت نمیدی... بهتره همین الان منو بزاری زمین..."
نینگ لبخندی زد و گفت: "مگه امگا کوچولوی من چی میخواد که تا به حال بهش ندادم!! کاری هست که بتونم برات انجامش بدم همسر کوچولو و قشنگ من...؟!"
هوایسانگ اخماش رو باز کرد و در حالی که دسته ای از موهای نمدار همسرش رو بین انگشتهاش گرفته بود و باهاشون بازی میکرد با ناز گفت: "خب... من... من میخوام که..."
قبل از اینکه با مِنو مِن کردن حرفش به آخر برسه متوجه شد که رنگ چشمهای نینگ و حالت مردمک چشمهاش تغییر کرده. آلفای جوون با صدای بم و خشدارش گفت: "تو دوست داری با دیکم داخلت بشم و راضیت کنم..." باسن امگا کوچولو رو توی دستش فشرد و ادامه داد: "ازم میخوای که توی یان سوراخ کوچولو و خیست نات کنم و تمام کامم رو داخلش بریزم..." صورتش رو جلو برد و زیر گوشش زمزمه کرد: "میخوای حاملت کنم... درسته؟" گاز آرومی از لاله ی گوش هوایسانگ گرفت.
امگای جوون با فشرده شدن باسنش چشمهاش رو روی هم فشرد. از حرفهای همسرش کمی خجالت کشید و گونه هاش سرخ شدن. با زمزمه زیر گوشش و نفسهای گرم نینگ بدنش به لرزه افتاد و احساس کرد بین باسنش کمی خیس شد. هیچوقت نمیتونست دربرابر این آلفای جذاب و حشری مقاومت کنه.
با لحن خجالت زده ای گفت: "ای-این حرفا چیه که میزنی نینگ... خیلی بی حیایی...!"
نینگ نیشخندی زد. امگای عزیزش رو روی تخت خوابوند و روی بدنش خم شد. به چشمهای خیره شد و گفت: "اگه این چیزیه که ازم میخوای... فقط کافیه بگیش... بهم بگو که میخوای باهات چکار کنم... امگا کوچولوی سکسی من..." حوله ی هوایسانگ رو باز کرد و از تنش درآورد. دستش رو روی بدن صاف و زیبای امگاش کشید،آهسته انگشتش رو روی دیکش کشید و بین چاک باسنش برد. نفسی از داغی و خیسی سوراخ هوایسانگ کشید و ادامه داد: "بهم بگو... بگو که میخوای انقد به فاکت بدم تا از حال بری... بگو که میخوای با کام داغم رحم کوچولوتو پر کنم... بگو آیسانگ..."
تمام این حرکات و حرفها باعث میشد هوایسان لحظه به لحظه حساس تر و حشری تر بشه. با گونه های سرخ و چشمهای خمارش به نینگ نگاه کرد و نالید: "آنینگ... میخوام... لطفا... منو به فاک بده... آهههه... انگشتات خیلی بزرگن... آییییی... نینگ..." نگاهش رو به دیک بزرگ و سفت همسرش که به خوبی از روی لباسش مشخص بود و چیزی نمونده بود شلوارکش رو پاره کنه انداخت، دستش رو روی دیک نینگ گذاشت و دوباره ناله ای زد: "آهههههه... نینگ... اینو میخوام... لطفا با دیکت به فاکم بده... میخوام داخلم کام بشی و کاری کنی حامله بشم..."
نینگ از کلمه به کلمه ی حرفهای هوایسانگ بیشتر تحریک میشد. از روی بدن همسرش بلند شد و پاهاش رو باز کرد. شلوارکش رو درآورد و خودش رو بین پاهای امگاش جا کرد. دیکش رو روی اون سوراخ کوچیک و خیس کشید. بخاطر اینکه تقریبا هر یه شب درمیون با هم سکس داشتن نیازی به آماده کردن اون سوراخ تب داری که با برخورد دیکش نبض میزد نبود.
دیکش رو با فشار داخل کرد و بدون مکث شروع به ضربه زدن داخل حفره ی داغ و خیس کرد. چند روزی به رات خودش و هیت هوایسانگ مونده بود اما اینبار نینگ زودتر از موقع وارد راتش شده بود. با فوران فرومونهای آلفای جوون، هوایسانگ بیشتر و بیشتر احساس گرما میکرد. انگار از درون داشت ذوب میشد و این نشون از شروع هیتش بود.
همیشه رات نینگ 2 روز طول میکشید و توی این مدت بی وقفه با هوایسانگ سکس داشت. کاملا خشن میشد و بدون هیچ ملاحظه ای همسرش رو به فاک میداد. البته که خود هوایسانگ عاشق این بخش از وجود آلفاش بود. خشونتی که باعث میشد از شدت لذت ناله کنه و با گریه التماس کنه که بیشتر و عمیقتر داخلش ضربه بزنه.
هوایسانگ پاهاش رو بیشتر باز کرد و نالید: "آهههه... نینگ... بیشتر... بیشتر میخوام... آره خودشه... همونجا...آهههههه... آههههههه..."
نینگ دندونهاش رو توی گوشت سفید گردن هوایسانگ فرو برد و با گاز محکمی که گرفت باعث شد کمی خون بیاد. ضربه هایی که داخلش میزد انقدر قوی و محکم بود که بدن امگای جوون با هر ضربه محکم تکون میخورد و منظره ی زیبایی رو جلوی چشمهای آلفای خشن به تصویر میکشید.
با دستهای بزرگش کمر امگا رو گرفت.دیکش رو بیرون کشید و بدن هوایسانگ رو چرخوند. دقیقا پوزیشنی که امگای جوون عاشقش بود. با لحن خشنی گفت: "دستاتو بزار لبه ی تخت آیسانگ..."
امگا بلافاصله اطاعت کرد و دستهاش رو لبه ی تخت گذاشت. عاشق این بود که نینگ باهاش با خشونت رفتار کنه و بهش دستور بده. پاهاش رو باز کرد و کمرش رو قوس داد تا کونش بالاتر بیاد و سوراخش بیشتر دیده بشه.
این کارش باعث شد نینگ با لذت دندونهای تیزش رو زبون بزنه. دستش رو بالا برد ضربه ی محکمی روی اون گوشت نرم فرود آورد. تمام اینها فیتیش های هوایسانگ برای سکس بود که البته زمانی متوجهش شد که برای اولین بار نینگ توی حموم برای تنبیهش باهاش با خشونت خیلی زیادی سکس کرده بود.
نینگ دستش رو توی موهاش کشید و کمی سرش رو کج کرد. دیکش رو دوباره توی اون سوراخ خیس فرو برد و کمرش رو تکون داد. ضربه ها حالا عمیقتر و محکمتر شده بودن و هوایسانگ تقریبا با هر ضربه ناله ی بلندی میکرد و بدنش به شدت تکون میخورد. از شدت لذت دستهاش سست شده بود و نمیتونست لبه تخت رو بگیره.خودش رو خم کرد و دستش از روی تخت رها شد.
نینگ سیلی محکمی روی باسنش زد و غرید: "کی بهت اجازه داد لبه تختو رها کنی..."
هوایسانگ لرزید و چشمهاش رو فشرد: "متاسفم... ولی بدنم خیلی سست شده... انقد کام شدم که دیگه نمیتونم بدنمو نگهدارم..."
نینگ بدن همسرش رو بالا کشید و به سینش چسبوند. بوسه ای به گردنش زد و گفت: "یکم دیگه تحمل کن عزیزم... خودت دوست داری خشن باهات رفتار کنم... میخوام دیگه آروم پیش برم... وگرنه نمیتونم نات کنم..." چرخید و به پهلو خوابید. هوایسانگ رو بین بازوهاش گرفت و دوباره ضربه زدن رو ادامه داد.
با هر ضربه سر دیکش بیشتر داخل رحم کوچولوی امگاش فرو میرفت. بالاخره زمانش رسیده بود تا آخرین کار انجام بشه. برای نات کردن هوایسانگ رو محکم توی بغلش قفل کرد. دیکش رو تا انتها داخل فرو برد و سر دیکش رو وارد رحمش کرد. دیکش بزرگتر شد تا مانع از خروج کامش از رحم امگا بشه و با شدت زیادی داخلش کام شد.
هوایسانگ کمی تقلا کرد و ناله زد: "آییییییییی... درد داره... خیلی درد داره... نینگ... ولم کن... درد داره... نمیتونم تحمل کنم... حسش خیلی عجیبه...آیییییی..."
نینگ زمزمه کرد: "آروم باش عزیزم... الان تموم میشه... یکم تحمل کن... مگه نگفتی میخوای بچه دار بشی... پس باید داخلت نات کنم..." بوسه ای به گردن امگا زد و فرومونهای آرامش دهنده رو آزاد کرد: "فرومونهامو نفس بکش... اینجوری دردت کمتر میشه..."
بالاخره بعد از دو روز رات نینگ تموم شده بود و توی این مدت چند بار داخل رحم همسرش نات کرده بود. هوایسان زودتر از نینگ از خواب بیدار شده بود و مشغول تماشای آلفای جذابش بود.
مردی که توی این دو روز به خواسته ی خود هوایسانگ با بیرحمی زیادی باهاش سکس کرده بود. بدنش رو پر از مارک های ریز و درشت کرده بود و رد انگشتهای بلند و بزرگش روی باسنش کبود شده بود.
امگای جوون تکونی به بدنش داد. با به یاد آوردن اون دو روز پر حرارت بدنش ناخواسته لرزید. هیچوقت از اینکه زیر این مرد پرقدرت به فاک بره و ناله کنه سیر نمیشد.
"صبح بخیر عزیزم..." نینگ با لبخند به صورت هوایسانگ که گونه هاش سرخ شده بودن نگاه میکرد.
با صدای نینگ، امگای جوون تازه به خودش اومد و متوجه شد که تمام مدت به دیک همسرش خیره شده بوده. با خجالت سریع صورتش رو توی بالشت فرو برد و باعث شد نینگ بلند بخنده. بدن همسرش رو توی بغلش کشید و آهسته زمزمه کرد: "منم هیچوقت از انجامش با تو سیر نمیشم کوچولوی من..."
هوایسانگ با تعجب به چشمهای خندون نینگ نگاه کرد و گفت: "تو ذهن منو خوندی!!"
نینگ دوباره خندید و گفت: "نه عزیزم... تو فکرتو بلند به زبون آوردی..."
هوایسانگ بیشتر خجالت کشید و خودش رو توی آغوش همسرش پنهان کرد. این همون زندگی بود که همیشه آرزوش رو داشتن و به زودی قرار بود اتفاقاتی بیفته که شاید زیاد خوشحال کننده نباشن...

Hotel Suibian / هتل سوییبیان Where stories live. Discover now