پارت چهل و یکم

84 25 1
                                    

مهمونا توی تالار اصلی جمع شده بودن. هر گوشه از تالار ابر رو نگاه میکردی عده ای از سرانِ کشور مشغول صحبت بودن. عده ای خوشحال و عده ی دیگه ای با قیافه های ناراضی حرف میزدن.

"خانمها و آقایان... لطفا توجه کنید." روهان با صدای بلندی توجه مهمون هارو به خودش جلب کرد و ادامه داد: "امشب همگی اینجا جمع شدیم تا تولد یک سالگی لان سیژوی عزیزمون رو جشن بگیریم. جناب صدراعظم این مهمانی رو تدارک دیدن تا همگی بتونن جانشین بعدی خاندان لان رو ببینن و براش دعای خیر کنن..."

بعد از سخنرانی نه چندان طولانی روهان، ووشیان در حالی که پسر کوچولوش رو توی آغوش گرفته بود به همراه وانگجی توی جایگاه ایستاد. اولین هدیه ای که پسر کوچولو داده شد از طرف امپراطور فرستاده شده بود که البته اینبار بجای مشاور اعظمش، خود ولیعهد شخصا اون رو آورده بود.

وانگجی و ووشیان به ولیعهد احترام گذاشتن. پسرِ جوون سرش رو به نشانه احترام تکون داد و هدیه رو به دست وانگجی داد. یه شمشیر بسیار زیبا که غلافش به طرز ماهرانه ای تراش خورده بود و روی تیغه ی شمشیر اسم پسر کوچولو نوشته شده بود.

همه به خوبی معنی این هدیه رو میدونستن. کم کم پچ ها و زمزمه هایی از اطراف تالار به گوش رسید. عده که از قدرت خاندان لان ناراضی بودن مشغول زدن حرفهایی شدن اما وانگجی میدونست که اینها فقط در حد همون حرفه و کسی جرات درافتادن با خاندانش رو نداره پس بی تفاوت به اونها گفت: "ولیعهد... از اینکه در این جشن حضور پیدا کردید ازتون ممنونم. این هدیه واقعا با ارزشِ... از طرف پسرم ازتون تشکر میکنم اعلیحضرت."

ولیعهد لبخندی زد و گفت: "به عنوان ولیعهد این سرزمین باید در مراسم تولد کسی که در آینده قراره در کنارم باشه شرکت میکردم..."

بعد از اون نوبت به هدایای دیگه رسید. هدایایی که خیلی از اونها کمیاب و خاص بودن. بالاخره بعد از پایان مراسم اهداء هدایا نوبت به رقص و خوشگذرونی شد.

ووشیان و وانگجی توی جایگاهشون نشسته بودن که شین به همراه پسر جوونی بهشون نزدیک شد. احترام گذاشت و گفت: "ارباب لان... ارباب ووشیان... هدیه ای برای ارباب جوان تدارک دیدم که اگه اجازه بدید تقدیم کنم."

وانگجی سری تکون داد و گفت: "ممنونم مدیر شین. دوست دارم هدیتونو ببینم..."

شین به پسر جوونی که همراهش بود اشاره کرد و گفت: "این پسر اسمش هوانگ عه... یکی از بهترین جنگجوهایی که تا به حال دیدم... به عنوان محافظ شخصی ارباب جوان بهشون هدیه میدم."

ووشیان نگاهی به پسر کرد و گفت: "یه امگای جنگجو! و البته مشخصه که امگای خودته مدیر شین!! خیلی دوست دارم بدونم مهارتاش تا اندازه ای هست که بتونه از پسر عزیزم محافظت کنه یا نه...؟"

شین سری تکون داد و گفت: "بله ارباب ووشیان... اگه اجازه بدید نمایشی اجرا کنه و کمی از مهارتش رو بهتون نشون بده."

Hotel Suibian / هتل سوییبیان Where stories live. Discover now