۱۱.

26 8 52
                                    

🎵Tom's diner - AnnenMayKantereit x Giant Rooks (Cover)

/زاویه‌ی دیدِ تام./

روزهای زیادی نگذشته، ولی خاطره‌های زیادی ساخته شده، اولین لمس‌هایی که فراموش نمیشن از برخورد سر انگشت‌های بی‌تاب و گمشده تا به جا گذاشتن ردهای تیره روی پوست همدیگه.. همش چند روز کوتاه، پر از دقیقه‌های طولانی‌.

روزهای زیادی نگذشته. به طور دقیق، کمتر از سه هفته، از روزی که با گراهام مشغول حساب و کتاب اضافه‌کارهای انتهای ماه بودیم که اون اومد و بعد از دقایق کوتاهی من با نگرانی به در بسته‌ی اتاق و راهی که اون رفته بود، خیره شده بودم که گراهام ناگهان زمزمه کرد. " دوستش داره!"

"چی؟"

"اون غریبه رو دوست داره."

"تو از...چجوری...؟"

"مگه ندیدی چطور نگاه میکرد؟"

چند لحظه سکوت کردم و به عمقِ روشن چشم‌های خالی مرد روبه‌روم دقیق نگاه کردم.
"گَری! من فکر‌ میکردم‌ که تو ازش گذشتی!"

"من هیچ‌وقت بهش نرسیدم که بخوام ازش بگذرم."

با شگفتی اسم کاملش رو صدا زدم اما جوابی نگرفتم.
اون از روی صندلیش بلند شد.
"کار احمقانه‌ای نکن!"

خندید، برای متعادل کردن فضای متشنج و غمگین بینمون، خندید. "تامی من فقط از جام بلند شدم."

و بعد به سمت در رفت ولی قبل از اینکه بیرون بره با جمله‌ای خیالم رو راحت کرد.
"نمیتونم اونو نگه دارم ولی میشه اون غریبه رو همراهِش کنم نه؟"

گراهام همیشه زود یاد میگرفت.
وقتی اتفاقی توی پارک گم شد، بعد ساعتی گریه فهمید که کسی به جز خودش نمیتونه خودش رو پیدا کنه.
وقتی توی راه مدرسه بچه‌های دیگه اذیتش میکردن فهمید که بهتره راه طولانی‌تر اما شلوغ و امن‌تر رو انتخاب کنه.
وقتی دید که علاقه‌مندی و گرایشش برای بعضی قابل درک نیست ساکت موند.
وقتی بعد دو ماه تمرین روز قبل مسابقه‌ی دو، پاش پیچ خورد و مجبور شد از روی سکو به مسابقه دادن جایگزینش نگاه کنه، فهمید همه‌چی میتونه تو یه لحظه خاکستر بشه.

همه‌ی اینها و تجربه‌های تلخ و گس دیگه و هر چیزی که خواست و بهش نرسید، بهش یاد داد که برای از دست دادن، لازم نیست به دست بیاری‌. گراهام زود یاد گرفت که آدمِ از دست دادنه.

هیچ وقت نفهمیدم که گراهام اون روز چی به اون غریبه گفت، اما حدسش سخت نیست، نه‌؟ یه بازنده به کسی که هنوز از خط شروع نگذشته چی میتونه بگه؟ 'تا آخرین نفس بدو؟'

این هم داستان‌ اونها بود و داستانی که سر نرسیدنش به دست گراهام رسیده بود‌.

من هیچ‌وقت نپرسیدم که واقعا بین گراهام و اون غریبه‌ چی گذشته اما میدونستم که اون مدت زیادیه که درحال سوختن تدریجیه و اون روز از فاصله‌ی دور، وقتی به چهارچوب ورودی آشپزخونه تکیه زده بودم، دیدم که برادرم بار دیگه از روی سکو داره دویدنِ جایگزینش رو، کس دیگه‌ای رو نگاه میکنه.
آه برادرِ بیچاره‌ی احساساتیِ من.

Tom's DinerDonde viven las historias. Descúbrelo ahora