.P̶A̶R̶T̶.1̶

651 80 13
                                    

سلاممم عشقای من.
خوبید خوشید سلامتید.
این پارت رو به خاطر اینکه برام روز مهمیه گذاشتم.
امروز تولدم به خاطر همین امروز آپ میکنم البته خیلی دیره الان ساعت ۰۱:۱۴ دقیقه است.
ولی از بعد از این هم شرطی میشه هم پنج شنبه ها اپ میشه.
لتس گووو
___________________
بلاخره وقتش رسیده بود.
وقتش که از این خونه نفرین شده فرار بکنه.
میگید چرا؟
می‌فهمید!
از روی تشکی که کنار اتاق دربه داغون افتاده بود بلند شد.
بی سر و صدا لباس هاش رو با یه تیشرت و شلوار لی عوض کرد و کوله اش رو که از شب قبل وقتی فهمید چه بلای شومی قراره امروز سرش بیاد آماده کرده بود رو برداشت و به سمت در اون خراب شده رفت.

اون عوضی خبر مرگش تو خواب هفت پادشاه بود و خبر نداشت پسر داره فرار میکنه.
آروم در خونه رو باز کرد و بدون اینکه ببنده فقط پیش کرد و کفش هاش رو به دست گرفت و اروم اروم به سمت بیرون قدم برداشت.
"کجا پسر کوچولو؟
با دیدن یکی از افراد اون عوضی که داشت به سمتش میومد کولش رو محکم چسبید و پا به فرار گذاشت.

*.POV Taehyung.*
با حرفی که جکسون زد عصبانی لیوانی که دستش بود رو به سمت 
جکسون پرت کرد.
+یعنی چی که فرار کرده پس شما مفت خور ها چه غلطی می‌کردید؟
همین الان میرید و پیداش میکنید بدون اون پسره برنمیگرید مگرنه همتون و میکشم.

پسره بیچاره با ترس از اتاق رئیس عصبانیش بیرون اومد،با دیدن برادر رئیسش که با آرامش بهش اشاره می‌کرد بره، بهش احترامی گذاشت و به سمت ماشینش رفت تا اون پسری که مایع عصبانیت رئیسش شده رو بگیره و دوباره پیش رئیسش ببره.

با آرامش همیشگیش وارد اتاق تنها برادرش شد.
اونو درحالی که با عصبانیتی که همیشه داشت دید.
البته این عصبانیت با یه چیزی حل می‌شد.
اونم بعدا می‌فهمید!

=چی شده باز دوباره تو با اعصاب داغونت این بنده خدا هارو ترسوندی؟
با نشستن برادرش رو مبل تو اتاق، کنارش نشست.
+رفته هیونگ اون پسره الدنگ رفت.
=اشکال نداره عزیزم پیداش میکنی.
+صدرصد.
=برای چی یه جای امن نذاشته بودیدش؟
+نمیدونستم که فرار میکنه.
اون هیون عوضی گیرش میارم.
با عصبانیتی که حتی کم نشده بود زمزمه کرد و بلند شد تا به سمت  جایی که با اون آرام میشد بره.

*.POV Jungkook.*
با رسیدن به یه دیوار نسبتا کوتاه کوله اش رو به پشت اون دیوار انداخت و با ندیدن اون فرد نزدیکی هاش پشت یه ماشین که نزدیکی همون دیوار کوتاه بود قائم شد و لباس هاش رو درآورد و کاملا لخت شد.
لباساش هم پشت اون دیوار انداخت و با تبدیل شدن به خرگوش کوچولویی از لوله کنار دیوار که مثل سرسره بود بالا رفت.
شیب اون لوله باعث شد خرگوش کوچولو راحت از اون بگذره و به پشت دیوار بپره.

با پریدنش به اون پشت سریع تغییر شکل داد و به انسان تبدیل شد.
با نفس عمیقی که کشید به پشت سرش برگشت و جایی که رفته رو نگاهی انداخت با دیدن اون جای زیبا واقعا شگفت زده شد.
_عجب جای قشنگی هست.
هیی چقدر هویج.
اون خرگوشه اونجا؟
سریع یه چاله کند و کوله و لباساش رو اونجا قائم کرد تا وقتی یه لونه برا خودش درست بکنه لباساش و وسایلش رو به اونجا منتقل بکنه.
دوباره تبدیل به یه خرگوش شد و به سمت خرگوشایی که اونجا بودن دوید.
خرگوش ها فک کردن یکی از خودشونه پس هیچ ری اکشنی نشون ندادن و به غذا خوردن و بازی کردنشون ادامه دادن.
کوک با خوشحال از اینکه وارده بهشت شده  بود شروع کرد خوردن هویج هایی که بهش چشمک میزدن.

*.POV Taehyung.*
با ورودش به باغ بزرگش که هیچ کسی جز برادرش و ۳ تا دوستاش از اون خبر نداشتن لبخندی زد.
به سمت کوچولو های مورده علاقش رفت تا با اونا عصبانیت خودش رو رفع کنه.

یکی از خرگوش کوچولو هاش رو بلند کرد و تو بغل خودش گرفت.
حس میکرد خرگوش کوچولوش رو تاحالا ندیده و جدیده.
این یه راز بود.
این که خون آشام خشنی که صدها نفر جلوش سر خم میکردن عاشق خرگوش و هایبرید خرگوش هاس.
البته الان تو باغ بزرگش ۱۵ تا خرگوش داره ولی تاحالا هایبرید ندیده.
میدونست وجود داره و آرزوی دیدنشون رو داشت.

البته نمی‌دونست اینی که تو بغلش داره نوازش و بوسش میکنه یه هایبرید خرگوش هست.

*.POV JUNGKOOK.*
جونگ کوک با بلند شدنش ترسیده به دستی که اونو بلند کرده بود چنگی انداخت.
اون فردی که بلندش کرده بود کوک رو گذاشت رو سینش و گوش هاش رو نوازش کرد.
کوک با خوشحالی از فرد مهربونی که اونو داشت نوازش میکرد بهش نگاهی انداخت.
با دیدن چهره جذاب اون فرد چشماش برق کوتاهی زد.
نمی‌دونست چرا ولی خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو می‌کرد به این مرد جذاب اعتماد کرده بود.

*.POV Jungkook's father.*
بعد از دیدن جای خالی اون خرگوش چموش حسابی جا خورد و عصبی شد.
از صبح تا الان کل خونه رو متر کرده بود صدبار یه راه رو رفته بود و برگشته بود.
حالش بد بود چون میدونست بلاخره قراره کشته بشه.

اون قلدری که جونگ کوک رو تو قمار بهش باخت زندش نمیزاشت.
البته یه برگ برنده دیگه داشت.
با یادآوری گوش های کوک با خوشحالی قهقه ای زد.
به زودی توله خرگوش دوباره تو چنگ خودش می افتاد.
__________

خوب این از این پارت.
به خاطر اینکه اولیشه  و دوروز دیگه پنج شنبه هست شرط نداره ولی از اون پنج شنبه شروع میشه شرط.

فعلا خداحافظ😚🙂

M̶Y̶ L̶I̶F̶E̶Where stories live. Discover now