.P̶A̶R̶T̶.1̶2̶

178 31 77
                                    

از صبح که بلند شده بود یه گرمای عجیبی تو بدنش حس میکرد ولی زیاد بهش توجه نمی‌کرد.
وارد اتاقش شد و خودش رو با ناراحتی رو تخت پرت کرد.
امروز تولدش بود و هیچ کسی حواسش نبود.
هیچ کسی حتی بهش یه تبریک کوتاه و کوچیک هم نگفته بود.
از همشون ناراحت بود.
ددیش هم از صبح بدون خداحافظی و یه تبریک ساده رفته بود شرکت و حتی جواب پیام و تماساش هم نمی‌داد.
حس میکرد هیچ کسی دیگه دوسش نداره.

تو فکر خودش بود که با به صدا دراومدن در به طرف در برگشت و گفت:
_بفرمایید.
با وارد شدن شخصی که نمیشناخت ترسیده گوشه تخت نشست و با تعجب به اون شخص نگاهی انداخت.
٪سلام من چانیول هستم دوست صمیمی ته.
امروز کار داشت خودش گفت من بیام دنبالت.
کوک با تعجب به مردی که خودش رو چانیول معرفی کرده بود خیره شد و گفت:
_کجا میخواد بره مگه؟
چانیول تک خنده ای کرد و گفت:
٪نمیتونم بهت بگم.
فقط یه لباسی بپوش که هوش از سرش بره.
کوک با تعجب باشه ای گفت و خواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد.
گوشیش رو برداشت و با دیدن اسم"My Daddy"  تماس رو وصل کرد.
با پیچیدن صدای گرم ددیش تمام غم هاش رو از یاد برد.
اون مرد واقعا جادوش میکرد.
+سلام عزیزدلم!
خوبی نفس؟
کوک سریع با شنیدن صدای ددیش خودش رو لوس کرد.
_ددی کجایی؟
دلم برات تنگ شده خو!
ته خنده ای کرد و گفت:
+عزیزدلم با چان بیا پیشم اون میارتت پیش من بهش اعتماد کن نفسم، چانیول دوست صمیمی منه.
کوک باشه ای گفت و سریع رفت سمت کمدش.
.
.
نگاهی به تیپ زیادی سکسیش انداخت و خنده خجولی زد.
تاپ مشکی پوشیده بود و روش یه بافتی پوشیده بود که از سوراخ های درشتش تاپش و پوست سفیدش معلوم بود.
شلوارش هم مشکی زاپ دار بود.
کتونی هاش هم سفید مشکی.

صورتش با آرایش کیوت و سکسی که داشت زیادی جذاب به نظر می‌رسید.
سایه مشکی و سفیدی زده بود که خیلی به چشماش میومدن.
خط چشمی که کشیده بود چشماش رو کشیده تر نشون میداد.
رژ صورتی و اکلیلیش زیادی کیوتش کرده بود و البته وحشی.
گونه هاش هم که طبیعی رژ گونه داشت و سرخ بودن.
موهاش هم فر درشت کرده بود و زیادی به چهره خواستنیش میومد.
*تهیونگ قرار بود امروز دیوونه بشه!*

با بیرون اومدن از اتاق و ندیدن چانیول فهمید که بیرون منتظرشه پس به سمت حیاط رفت.
با ورودش به حیاط چانیول رو دید که به ماشینش تکیه داده بود و با گوشیش حرف می‌زد.
چان تا کوک رو دید گوشی رو قطع کرد و در ماشین رو برای کوک باز کرد.
ولی قبلش با دیدن تیپ کوک به این که امشب شب سختی داره پی برده بود.
البته اگه بگیم تو دلش به سلیقه دوستش اصلا افتخار نکرده بود، دروغ محض بود.
با سوار شدن‌ کوک خودش ماشین رو دور زد و پشت فرمون نشست و راه افتاد.
.
.
.
داشت به این که چرا ته خودش نیومد دنبالش یا کجا قراره برن که باید تیپش خوب باشه فکر می‌کرد که با ایستادن ماشین به خیابون شلوغ روبه روش نگاه کوتاهی انداخت.
در ماشین براش باز شد و پیاده شد.
چانیول کوک رو به طرف رستوران هدایت کرد و بعد از گفتن "برو طبقه بالا"خودش دوباره به سمت ماشینش رفت.
کوک گیج در رستوران رو باز کرد و به رستوران خالی از مشتری نگاه کرد.
خیلی تعجب داشت خوب رستوران به نظر مشهوری میومد ولی هیچ مشتری نداشت؟
چرا؟
بیخیال افکار مزاحمش شد و طبق گفته چانیول خواست بره بالا که یکی از گارسون های رستوران گفت:
'ببخشید!
شما کیم جونگ کوک هستید؟

M̶Y̶ L̶I̶F̶E̶Onde histórias criam vida. Descubra agora