.P̶A̶R̶T̶.6̶

388 56 14
                                    

هلو بچ.
شرطا رسید ولی کامنت ها دوتا کم بود🤣😂🤌

ولی خوب بازم بیشتر به خاطر تولد کوکیم گذاشتم.
فداش بشم میشه ۲۶ ساله عشق منن.

بریم برای پارت ۶.

لتس گوووووو

________________________

با زنگ خوردن تلفنش بیخیال سوال های تکراری یونگی که در رابطه با پدر کوک بود شد و جواب تلفن داد.
شماره خونه بود پس کوک باهاش کار داشت.
همونطور که تماس و برقرار می‌کرد برگه ای که جلوش بود رو امضا کرد و اون رو به یونگی داد.
+بله دردت به جونم؟
_ددییی کی میای پسسسس؟
با شنیدن صدای پسر کوچولوش لبخندی زد و گفت:
+زودی میام قند عسل ددی.
چیشده؟ماهکم دلش برام تنگ شده؟
کوک گوشی رو جابه جا کرد تو دستش و  با لوسی تمام جواب ددیش رو داد.
_ارههه کوکو دل تنگه ددی خون اشامش بیاد کوکو رو گاز بگیره.
تهیونگ خنده ای کرد و همونطور که به منشی سمجش که الان جلوش داشت عشوه میومد نگاه می‌کرد حرفش رو زد تا اون دختره خودشیفته بفهمه رئیسش سینگل نیست و آنقدر عشوه خرکي نیاد.
+عشق من غذات رو خوب بخور!
یه چرت کوتاه هم بزن!
ددی تا چند دقیقه دیگه میاد پیشت عشقم.
کوک همونطور که لباش رو آویزون کرده بود سری تکون داد و با گفتن "دوست دارم ددی" قطع کرد.

#امم رئیس دوست دختر تون بود؟
تهیونگ نگاه کوتاهی به منشی که معلوم بود کشتی هاش غرق شده بود انداخت و گفت:
+نخیر! دوست پسرم بود.
ربطتش به شما؟
منشی با حال گرفته سری به نشونه "هیچی" تکون داد و بعد از برداشتن قراردادی که توسط تهیونگ امضا و مهر شده بود از دفتر رئیسش بیرون اومد.
.
.
.
با باز شدن در اتاق و پیچیدن بوی تند و خنک تهیونگ چشماش رو باز کرد و به تهیونگ که به سمت تخت میومد خیره شد.
با کمی فکر کردن یادش اومد چقدر دلش برای ددیش تنگ شده بود پس سریع به خودش جنبید و قبل از اینکه تهیونگ رو تخت بشینه پرید بغل عشقش.
تهیونگ تکخنده ای کرد و همونطور که کمر جونگ کوکش رو نوازش میکرد تو گوشش شروع به صحبت کرد:
+آروم نفسم ددی کلا برای پنج ساعت کنارت نبود.
که اونم سه ساعتش خواب بودی.
کوک با لوسی و کیوتی ذاتیش چونش رو به شونه تهیونگ مالید و تو همون حالت گفت:
_زیاده ددی خیلی زیاده.
کوکو همش دلش بغل ددی رو میخواد.
ته با لبخند پیشونی خرگوشش رو بوسید و رو تخت نشست و کوک رو نشوند رو پاش.

بعد از اینکه موهای کوک رو پشت گوشش فرستاد گفت:
+نفس ددی تو این چند ساعت که نبودم چیکار کردی؟
کوک انگشتش رو به چونش زد و به نشونه فکر کردن اومی کشید و گفت:
_امم بعد از بیدار شدن صبحونه ام رو خوردم.
یکم کارتون دیدم و مشقامو نوشتم.
قبل از ناهار هم با هوسوک هیونگ  کلی گیم زدیم.
بعد از ناهار هم فیلم دیدیم.
کوکو به حرف ددیش گوش کرد یکمم خوابید.
با گفتن هرکدوم از کارایی که میگفت انگشت های کیوت دستش رو هم می‌بست.
تهیونگ با ذوق کمی که از علاقه پسرش به مشق چشمه می‌گرفت حرفش رو تایید کرد و پلک هاش رو بوسید.
با بوسیدن لبش گفت:
+آفرین به پسر خودم.
ازینکه برات معلم خصوصی گرفتم خوشت میاد یا نه؟
کوک با ذوق گفت:
_دوس دارم ددی خیلی دوس دارم میخوام مثل ددی باهوش بشم.
ته خنده ای کرد و بعد از اینکه کوک رو گذاشت رو تخت تا لباساش رو عوض کنه گفت:
+اگه درسات رو خوب یاد بگیری مثل من یا حتی بیشتر از من باهوش میشی دوردونه من.
فقط باید خوب یاد بگیریشون.
کوک سری تکون داد و بعد از اینکه گوکی رو که از لونه اش اومده بود بیرون و پایین تخت منتظر بغل صاحبش بود رو برداشت روبه ددیش گفت:
_کوکو خوب درساش رو میخونه ددی دیروز امتحانم رو عالی دادم دیدی که؟
تهیونگ حرف تک پسرش رو تایید کرد و بعد از برداشتن سوپرایزش که یه موبایل بود به پیش کوک رفت و همونطور که رو تخت پیش کوک می‌شست گفت:
+بله پسر من باهوشه دیروز هم دیدم امتحانش رو نمره خوبی گرفت.
برای همین امروز براش یه کادو گرفتم.
کوک با ذوق زیاد که از شنیدن کلمه کادو به جونش افتاده بود گوکی رو گذاشت رو زمین و به طرف ددیش برگشت.
دستی زد و با کیوتی پرسید:
_ددی اون چیه کادوم چیه؟
تهیونگ تکخنده ای کرد و بعد از بوسیدن لب پسر کوچولوش پاکتی که تو اون موبایل بود رو به کوک داد.
+بهت گفتم پسر خوبی باشی یه کادو محشر پیش من داری اینم اون کادو و سوپرایزی که دوروزه دارم ازش حرف میزنم.
کوک با ذوق فراوانی پاکت رو گرفت و سریع بنداش رو کشید تا باز بشه.
با دیدن جعبه بزرگ و سنگین تعجب کرد و سریع درش آورد.
با دیدن عکس روی اون جعبه که موبایل بود با هیجان زیاد جیغی کشید و خودش رو تو بغل تهیونگ پرت کرد.
_ددیییییی ممنونممم.
وایی محشری تو.
عاشقتم.
تهیونگ خنده بلندی کرد بعد از تکیه دادن به تاج تخت کوک رو دوباره رو پاهاش گذاشت.
+آروم عزیزم بلاخره که باید گوشی میگرفتم برات.
قابلت رو نداره پسر کوچولوم.
کوک دوباره ذوق زده خنده ای کرد و جعبه رو برداشت.
با باز کردن در جعبه گوشی که دقیقا ازش همیشه دست ددیش میدید و آرزو داشت خودش هم داشته باشه رو برداشت و گونه ددیش رو محکم بوسید.
_ممنون ددی.
طلق رو گوشیش رو کند و با ذوق و هیجان زیاد روشنش کرد.
.
.
.
بعد از کلی وقت بلاخره تهیونگ تونست به کوک یاد بده تا با گوشیش کار کنه.
کلی هم بازی و برنامه های لازم رو دانلود کرد چندتا سلفی هم گرفتن با هم.
الان هم رو مبل نشسته بودن و کوک تو بغل ددی تهیونگش بود و داشت مثل همیشه از خون آشام ها اطلاعات میگرفت:
_ددی پس چرا من و گاز نمیگیری؟
تهیونگ چشمی چرخوند برای سوال تکراری عشق کوچولوش و همونطور که با موهای کوک بازی می‌کرد گفت:
+نفس من به موقع گازت هم میگیرم بزار از شر اون عوضی خلاص بشم بعد.
باشه؟
کوک با لبای آویزون به ته خیره شد که تهیونگ ادامه داد:
+پسر خوشگلم من اگه خون تورو بخورم بدنت به زهر من واکنش نشون میده و باعث میشه به گاز گرفتن من معتاد بشی.
میدونی زهر من وارد بدنت بشه بدنت معتاد میشه بعد باید هرروز گازت بگیرم.
کوک خواست بگه "اگه نگیری چی میشه "که ته به حرفش اضافه کرد:
+اگه گازت نگیرم بدنت بی‌حال میشه.
حتی بعضی از خون آشام ها برای شکنجه دادن ازین قدرتشون استفاده میکردن.
یه آدم و که گروگان میگرفتن برا شکنجه گازش میگرفتن اگه تا فردا حرفی میخواستن رو از دهن آدمه بشنون ،گازش میگیرن و بعد دارویی که برای از بین بردن زهر استفاده میشه رو به خورد آدمه میدن.
کوک اویی گفت دوباره سرش رو گذاشت رو شونه ددیش.
با یادآوری چیزی تو همون حالت گفت
_ددی تو چند نفر رو گاز گرفتی؟
ته خنده ای به حسودی آرامش کوچولوش کرد و گفت:
+هیچ کسی رو گاز نگرفتم با کسی هم رابطه نداشتم توله پاک پاکم.
کوک خنده ای کرد و گلو تهیونگ رو نرم بوسید.
.
با زنگ خوردن در ، کوک با ذوق به سمت در پرواز کرد.
امروز قرار بود همه هیونگاشون دور هم جمع بشن چون هم خیلی وقته دور هم نبودن.
هم برای قاتل آقای کیم یه فکری بکنن.
با زدن در  کوک با ذوق زیاد به جین هیونگش نگاه کرد و سریع پرید بغلش.
_جینننن هیونگ دلم برات تنگ شده بودد.
جین محکم جونگ کوک رو به خودش فشار داد و گفت:
×منم همینطور عزیزم به این ددی بی معرفتت بگو یه چندباری بیارتت شرکت تو اینجا زندانیت کرده.
با زدن حرفش باز اومد کوک رو به خودش فشار بده که تهیونگ سریع تر وارد عمل شد و خرگوش له شدش رو از بغل جین بیرون کشید.
+بسه دیگه بچم رو له کردی.
جین خواست حرفی بزنه که با اومدن نامجون و یونگی و پریدن کوک بغل نامی سکوت رو ترجیح داد.
_نامی هیونگ دلم برا توهم تنگ شده بودد.
نامجون خنده ای که چاله گونه های جذابش رو به نمایش میذاشت کرد و کمر کوک رو نوازش کرد:
*منم دل تنگت بودم عزیزم.
کوک از بغل نامی دراومد و بغل هیونگ گربه ایش پرید تا در عوض لوس کردن خودش شیر موز ازش بگیره.
_یونگی هیونگ دلم برای تو بیشتر از همه تنگ بود.
یونگی تک خنده ای کرد و گفت:
÷باشه فهمیدم اصلا هم به خاطر شیرموز نیست.
کوک سرش رو به دوطرف تکون داد و چشم غره کیوتی به یونگی رفت و بعد با لوسی تمام از بغل یونگی پایین پرید و بعد از بوسیدن گونه هیونگ شکریش رفت بغل ددیش.
بازم جین خواست چیزی بگه که با حرف تهیونگ ساکت شد.
ته با تعجب گفت:
+مگه هر چهارتاتون باهم نیومدید؟
جین سری به نشونه نه تکون داد و گفت:
×من تنها اومدم.
نامجون حرف جین رو تایید کرد و گفت:
*بهش زنگ زدیم گفت تو راهه منم با یونگی اومدم از هوسوک هم خبر نداریم مگه اینجا نبود؟
ته ابرویی بالا انداخت و از جلو در کنار رفت تا بیان تو.
همونطور که در و می‌بست روبه جمع گفت:
+نه هوسوک غروب رفت خونه خودش گفت کار داره برا شام میاد.
بعد از بستن در به سمت کوک که نشسته بود رو مبل تکی رفت و بعد از بغل کردن کوک خودش نشست جونگ کوک رو نشوند رو پای خودش.
×چرا کوک رو از خونه بیرون نمیبری؟
بعد از بوسیدن لب کوک جواب جین رو با چهره پوکرش داد.
+چرا وقتی اون کثافت حواسش بهمون هست باید کوک رو بیرون ببرم؟
جین ابرویی بالا انداخت و دیگه چیزی نگفت.
ته زیر لب گفت:
+چطور با هوشش گرگینه هست؟
فکر میکردم همه گرگینه ها باهوش ترین باشن.
کوک ریز ریز خندید و گفت:
_هیونگم رو اذیت نکن ته.
ته کیوتی زیر لب خطاب به کوک گفت و گردنش رو محکم بوسید.
.
.
.
بعد از  اومدن هوسوک و صرف شام الان همشون تو اتاق کار ته بودن.
کوک مثل همیشه کنار ته نشسته بود.
تهیونگ بعد از ورق زدن برگه هایی که اسم و مشخصات پدر کوک بود اونارو به نامجون داد تا یه نگاهی بهشون بندازه.
+همونطور که قبلا گفتم به پدر کوک زیاد مشکوکم.
اون همیشه یه نفر و میفرسته که من و دنبال کنه.
سه نفر هستن که عکسا و مشخصاتشون سه صفحه آخره.
خودش و ندیدم تاحالا از نزدیک، ولی کوک یه عکس ازش بهم نشون داد.
اونم تو صفحه اول با مشخصاتش هست.
فک میکنم بلاخره کوک رو پیدا کنه ولی خوب خیلی باید حواسمون باشه جلوش رو بگیریم.
به خاطر همین به هوسوک گفتم فقط و فقط مواقع حساس از خونه و موقعی که من هستم خونه بزنه بیرون و بیشتر مواظب کوک باشه.
اونم قبول کرد خوب قبول هم نمی‌کرد مجبور بود.
هوسوک خنده ای کرد و تو دلش قربون صدقه کیوتی کوک که داشت با دقت به ددیش نگاه می‌کرد رفت.
.
.
.
بعد از اینکه نقشه و تموم مشخصات پدر کوک و با همشون به اشتراک گذاشت حالا داشتن تو اتاق گیم میزدن تا یکمی از فضای کاری دور بشن.
تهیونگ خطاب به نامجونی که کنارش بود گفت:
+هنوز بهش اعتراف نکردی؟
و به جینی که داشت با کوک گیم میزد خیره شد.
نامجون با تاسف سری تکون داد و گفت:
*متاسفانه خیر.
اصلا راه و روش اعتراف بلد نیستم.
بعد هم با ناراحتی به کراش عزیزش که باخته بود و خیره شد.
ته تکخنده ای کرد و با گفتن یادت میدم به سمت کوک که با ذوق به خاطر بردش بالا و پایین می‌پرید رفت و نامجون رو تنها گذاشت.

تو اون لحظه نامجون فقط به این فکر می‌کرد که باید هرچه زودتر به جین اعتراف کنه ولی چطوری؟
__________________________

خوب خوب خوب.
ببین تولد کیه؟
تولد بیبه....
تولد بِی بِه...
تبریک بگید تولد بیبه🤣

تولد پسرم مبارک یه سال جذاب تر...آقا ترر...خوشتیپ تر..ددی تررررر تررر تررر زیاددد شد.
آرزو میکنم تو این سال براش بیشتر از سال قبل خوبی و خوشی داشته باشه به آرزوهایی که تو این سن و تو این سال داره برسه.
آرزو میکنم یه هینت توپ درباره رابطشون گیرمون بیاد و این یه چسه شک هم برطرف بشه و باهم باشن.

البته با کادوهایی که تهیونگی برای کوکیش گرفت معلوم شد رابطه کی ریله!!!!😉☻️
تولد روحم مبارک باشه این سال براش به خوشی و خوبی و اتفاقات قشنگ✨️💋🌈

خوب شرط ها.
ووت:۲۵
کامنت:۲۰

فعلا بای گرل های من✨️💋
ووت و کامنت ندید ایشالا سوسک بره تو شورتتون☻️🔪🪳

M̶Y̶ L̶I̶F̶E̶Where stories live. Discover now