.P̶A̶R̶T̶.9̶

222 33 30
                                    

سلام دخترای عتیقه مامان خوب هستید؟
خرید عید کردید؟
عیدتون پیشاپیش مبارک تنتون سلامت دماغا چاق.
این پارت یه عیدی حساب میشه مگرنه کامنت های پارت بعد نیومده بود اصلا .
تازه عیدیم به بچه های خوبی که ووت و کامنت گذاشتن😂

بریم برای پارت ۹.
لتس گوووووو.
______________________________

#رئیس نقشه چیه؟
یکی از بادیگارد های مورده اعتماد ته گفت و همشون حواسشون رو به ریسشون دادن تا از نقشه سر دربیارن .
+نقشه بزرگی نکشیدیم ولی هممون باید گوش به زنگ هم باشیم.
اسلحه هاتون رو پر کنید جلیقه ضد گلوله بپوشید تک تیر انداز ها مستقر بشید بالا ویلا.
سگ ها و بادیگارد های بیرون رو با دود زیاد بیهوش کنید.
همشون چشمی گفتن بعد از حاضر شدن پسرا به سمت ویلا نفرین شده روبهروشون رفتن‌.
قبل از انجام هرکاری ته پهپاد‌ی که برای دید از بالا بود رو به پرواز درآورد و با بقیه تو ویلا رو دیدن.
نگهبان ها هشتا بودن که چهار نفر کنج دیوار و چهارتا دیگه وسط بودن.
سگ ها هم چهارتا بودن که تو جا خودشون تو کنج دیوار بودن.
یونگی بعد از درست شدن پهپاد‌ هایی که گاز بیهوش کننده داشتن به سمت بقیه رفت.
آروم گفت:
÷درست شدن میتونی انجام بدیم.
ته سری تکون داد گفت:
+خوبه سریع انجام بده.

یونگی و هوبی به سمت چهارتا پهپاد رفتن و بعد از آوردن این پهپاد‌ی که دوربین داشت اونارو به پرواز درآورد.
هر چهار پهپاد به یه کنترل دسترسی داشت پس کارشون راحت بود.
تک تیر انداز ها ۴ تا بودن همشون از دیوار بالا رفتن و بالای ویلا مستقر شدن.
دیوار های ویلا به اندازه کافی بزرگ بودن و اندازه بود برا نشستن و جا گرفتن روشون.
و چون بلند بودن زیاد از پایین دید نداشت.
و انقدری احمق بودن که برای همچین ویلایی حصار نکشیدن

همه افراد تهیونگ ماسک های قوی داشتن که با دود بیهوش نشن.
و عینک و جلیقه ضد گلوله به تن داشتن.
یونگی بعد از نفس عمیقی اهرمی که گاز هارو پخش می‌کرد رو فشار داد و در عرض چند دقیقه گاز بود که کل حیاط ویلارو پر می‌کرد.
بعد از گذشت سه دقیقه همه افراد ته وارد شدن و گوشه گوشه ویلا جا گرفتن.
تک تیرانداز ها هم  از بالا حواسشون بود.
کسی ازینکه همه نگهبان و سگ ها بیهوش شده خبر نداشت.
آنقدر که این کار بی سر و صدا انجام شد هیچ کسی نفهمید.
تهیونگ و پسرا بعد از مستقر شدن تمامی افرادشون با اون چند نفری که باید باهاشون میومدن به سمت داخل ویلا رفتن.

ویلا  خلوت بود یعنی هیچ خدمتکاری نبود و این جای تعجب داشت.
بی توجه به این موضوع به سمت پله ها رفتن و ازش بالا رفتن.
ولی قبلش سه تا  از افرادشون رو بعضی جاهای ویلا گذاشتن.
پسرا با دو نفر دیگه به سمت بالا رفتن.
صدای صبحت یه شخصی از اتاق میومد.
معلوم بود داره با یکی از خدمه هاش حرف میزنه .
:یعنی چی که حرف نمیزنه؟
لاله مگه؟
تهیونگ آروم از در تورو نگاه کرد که....

M̶Y̶ L̶I̶F̶E̶Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora