.P̶A̶R̶T̶.7̶

351 51 25
                                    

سلام:/

ازتون ناراحتم:/
حرفی ندارم:/
فقط اومدم بگم.....
اینم پارت بعد که انگار خیلییییییی مشتاق بودید(خودکشی کردید براش آره بابا فقط دوماه طول کشید تا شرط برسه که آخرم نرسید)
بای.
__________________________

با تابید نور خورشید به چشماش از خواب شیرینی که دیده بود، بیدار شد.
خمیازه ای کشید و یکمی رو تخت کش اومد.
با حس کردن اینکه یه چیزی کمه کنارش رو نگاهی انداخت و با ندیدن کوکو کنارش سریع بلند شد.
با نگرانی که به جونش افتاده بود از پله ها پایین رفت و به طرف آشپز خونه پا تند کرد
با ندیدن کوک بیشتر استرسی شد و به طرف بالا رفت.
بعد از چک کردن دوباره  اتاق خودشون به طرف اتاق کوک رفت.
در نیمه باز بود..
از لای در به داخل اتاق نگاهی انداخت.
با دیدن کوک که داشت عکس میگرفت چشماش رو بست و نفس راحتی کشید ولی یک صدم ثانیه هم نکشید با چیزی که یادش اومد نفس تو سینش حبس شد.
به آرومی چشماش رو باز کرد و به کوک نگاه دیگری انداخت.
درسته با دیدن دامن تو تن تک پسرش حالش خراب شده بود.

اون دامن مشکی و نیم تنه سفید مشکیش زیاد از حد به پوست سفید کوک میومد و این...
یکم زیادی غیر قابل تحمل بود.
بعد از نفس عمیقی که کشید در و کامل باز کرد و داخل رفت.
وقتی کوک به طرفش برگشت تازه تونست صورت زیباش رو که کمی سایه مشکی و خط چشم گربه ای کشیده بود رو ببینه.
با بهت و هیجان به تک پسرش که توو اون لباس و میکاپ زیادی فریبنده شده بود خیره شد.
دستش رو سمت کمر کوک برد و بعد بغل کردن دوردونش و بوسیدن لباش که برق لب توت‌فرنگی داشت.
کنار گوشش زمزمه کرد.
+زیادی دلبر شدی توله!
نمیترسی ددی قبل از ۱۸ سالگیت بدنت رو صاحب بشه؟
کوک با کمی خجالت ولی با دلبری زیاد دستش رو ،رو گردن تهیونگ کشید و گفت:
_بدن من برای ددی هست نیازی به تصاحب دوباره نیست!
من همه جوره برای این خون‌آشام جذاب هستم.
چه جسمی چه روحی.
فقط الان دلم میخواد زیادی لوسم کنی و نازم کنی.
ته خنده تو گلویی کرد و کوک رو بغل کرد و به سمت اتاق خودشون رفت‌.
کوک رو انداخت رو تخت و خودش روش خیمه زد.
بعد بوسیدن گردن کوک یه مارک بزرگ رو گردنش گذاشت و کنار کشید.
_ددی چرا ادامه نمیدی؟
ته نگاهی به خرگوش کیوتش انداخت و لب کوک رو بین دندونش گرفت.
محکم میمکید و گاز می‌گرفت.
بعد از اینکه نفس کم آورد کنار کشید و به کوکش نگاهی انداخت.
+کلوچه من ددی نمیتونه تحمل کنه.
اگه حتی یکم بیشتر پیش بریم اونوقته که دست به کاری بزنم که فعلا بده.
کوک سری تکون داد و لب ته رو بوسه ای زد.
خودش میدونست نمیتونه قبل از ۱۸ سالگی سکس کنه و براش بده.
پس ساکت شد و به تهیونگ که بلند شده بود لباس هاش رو عوض می‌کرد نگاه می‌کرد.
.
.
.
بعد از خوردن صبحونشون خیلی یهویی هیونگ هاشون تصمیم گرفتن برن پیششون.
الانم پیش هم بودن و قرار گذاشتن بعد از ناهار برن پارک و دوچرخه سواری کنن.
نامجون کنار ته بود و جین و کوک تو آشپز خونه بودن و داشتن موچی درست میکردن  و هوسوک و یونگی هم بالا تو اتاق هوسوک.
جینکوک الان خمیر موچی رو درست کرده بودن فقط باید مواد رو داخلش میزاشتن و میزاشتن یخچال
×ببین کوکی  اول یکم آرد رو روی تخته می‌ریزی و خمیر و میزاری روش.
دوباره رو خمیر آرد میزنی و...
با جیغ کوک ساکت شد و به طرفش برگشت.
کوک رو دید که دست تهیونگ دور کمرشه.
×چرا جیغ میکشی.
_ترسیدم.
تهیونگ با شنیدن لحن لوس کوک محکم لبش رو بوسید و گفت:
+نترس به ادامه اشپزیتون برسید.
کوک گردن ته رو بوسید و به جین نگاهی انداخت.
جین بعد از اینکه مطمئن شد نامی حواسش نیست با دست به معنی خاک تو سرت به نامی اشاره کرد و دوباره شروع کرد توضیح دادن.
×داشتم میگفتم بعد دوباره رو خمیر آرد میزنی یکم ورز میری تا یک‌دست بشه.
بعد شروع کرد ورز دادن خمیر موچی.
بعد از چند دقیقه که هم کوک یکم ورز داد هم جین.
خامه و توت‌فرنگی رو رو خمیر ريختن و بعد از درست کردنشون تو یخچال گذاشتن..البته از اینکه کوک وسط درست کردن موچی ها از توت‌فرنگی و بلوبری ها به ته میداد بگذریم مواد اندازه دراومد.
.
.
.
بعد از ناهار و یکم استراحت همه به سمت پارکی که دوچرخه اجاره میداد رفتن.

M̶Y̶ L̶I̶F̶E̶Where stories live. Discover now