.p̶a̶r̶t̶. 8̶

316 44 16
                                    

اسلام اعلیک یا حبيبي
کیف حالکن
وقتی امتحان عربی داشتی😂

خوب خوب خوب میبینم پارت قبل شرطا رو خوب رسوندید ممنون از شما ماچ به کله تک تکتون 😗

بریم برا این پارت.

لتس گووو...
_________________________________

با عصبانیت دفتر نقاشیش رو به سمت عروسکش که رو تخت گذاشته بود پرت کرد و به سمت گوشیش رفت.
از وقتی بیدار شده بود و تهیونگ رو کنار خودش ندیده بود حسابی حالش گرفته شده بود که قبل از رفتن به شرکت ندیده بودتش.
از قبل میدونست که تهیونگ امروز سرش شلوغه و قراره وقتی به خواب میره به خونه برگرده.

بعد از گرفتن شماره تهیونگ منتظر جواب دادنش شد که دوباره با شنیدن اینکه نمیتونه جواب بده گوشیش رو هم رو تخت پرت کرد و با عصبانیت وسط اتاق نشست.
خواست مثل همیشه با تدی درباره دیر اومدن ددیش صحبت کنه که با صدای هوسوک هیونگش که صداش می‌کرد به طرف در برگشت که هوسوک رو تو چهارچوب در دید.
=چیشده باز دوباره اینجا رایحه بلوبری کوکو کوچولومون پیچیده؟
کوک با لبای آویزون به هوسوک نگاهی انداخت و به کنار خودش اشاره کرد.
هوسوک با فهمیدن منظور کوک به سمتش رفت و  کنار کوک نشست.
_ددی ته خیلی زود از پیش کوکو رفت!
دلم براش تنگ شده خوب و اون قراره تا شب نیاد.
هوسوک همونطور که موهای کوک رو نوازش میکرد گوکی که رو زمین جلوش نشسته بود و با چشمای درشتش به هوبی خیره بود رو برداشت و رو پاش گذاشت.
=خوب حتما کار داره عزیزم توکه میدونی این چندوقته به خاطر  ریشه کن کردن اون عوضی و دارو دستش خیلی داره سختی  میکشه مگه نه؟
پس نمیتونه زودبیاد باید درک کنی کیوت هیونگ.
کوک به کیوتی سرش رو تکون داد و کوگی رو که اومده بود رو پاهاش تا از نوازش صاحبش لذت ببره رو گرفت تو دستش و گوشاش رو بوسید و بعد گوشاش رو نوازش کرد.
_آره هیونگی کوکو درک میکنه.
ولی دلم تنگه.
هوسوک بعد از یکم فکر کردن به اینکه چیکار کنه حوصله کوک رو سر جاش بیاره گفت:
=بزار برم بیرون خوراکی بگیرم بعد باهم بشینیم فیلم ببینیم و بعد غذا سفارش بدیم اوکی؟
کوک با ذوق و هیجان سری تکون داد و با کیوتی بوسه ای رو گونه‌ هوبی گذاشت.
هوبی بعد از برداشتن سوییشرتش و کارتش به سمت حیاط و بعد فروشگاهی که سر خیابونشون بود رفت.

کوک با کیوتی نشست و بعد از اینکه نفس عمیقی از رایحه بلوبریش که اتاق مشترک خودش و تهیونگش رو پر کرده بود کشید روبه کوگی گفت:
_دیدی چی شد هوبی رفت خوراکی بگیره تا باهم فیلم ببینیم.
بعد هم پیتزا سفارش بدیم.
گوکی بی توجه به حرف صاحبش به بالا و پایین پریدنش بین ملافه تخت ادامه داد.
کوک تا قبل از اینکه هوسوک بیاد گوشیش رو گرفت تا دوباره به ته زنگ بزنه.
با خوردن چهارمین بوق خواست قطع بکنه که صدای گرم و دلنشین ددیش تو گوشش پیچید.
+جانم توله من خوبی قربونت بشم؟
کوک با ذوق خنده ای کرد و خواست با هیجان جواب ددیش رو بده که با صدای بلندی که تو پذیرایی اومد ساکت شد.
همونطور که گوشی دستش بود به سمت بیرون اتاق به ارومی قدم برداشت.
+الو جونگ کوکم حرف بزن نفسم!
چی شده؟
صدای چی بود؟
هوسوک کنارته؟
ته با نشنیدن جوابی از سمت کوک دادی کشید و گفت.
+د لعنتی خو حرف بزن کوک.
کوک بعد از اینکه دید چیزی نیست داشت به اتاق برمی‌گشت که با صدای داد ته ترسیده هینی کشید و گفت:
_ددی چرا داد میزنی؟
خو کوک ترسید.
چیزی نبود صدای پنجره بود که با باد بسته شده بود.
بعد با لحن خوشحالی گفت:
_وای ددی هوسوکی رفته.....
هنوز حرفش تموم نشده بود که با حس گرفته شدن بینیش و دهنش ترسیده تکون محکمی خورد و بی حواس گوشی از دستش به زمین پرتاب شد.
و تهیونکی بود که بعد از شنیدن صدای جیغ خفه کوک و حرفش که نصفه مونده بود حسابی ترسیده بود.
+جونگ کوک...جونگ کوکم چرا جواب نمیدی چی شد.
لعنتی مگه من به هوبی نگفتم یه لحظه تنهات نزاره؟
جونگ کوک چی شد؟
جمله آخرش رو طوری داد کشید که نامجون و جین و یونگی سریع خودشون رو به اتاق ته رسوندن.
ولی کوک بعد از گرفته شدن راه تنفسیش و دهنش بی حواس نفسی کشید و بعد این تاریکی مطلق بود که کوک رو در آغوشش گم می‌کرد.
.
.
.
*POV TAEHYUNG*
*تهیونگ چی شده چرا داد می‌کشی جونگ کوک چی شد.
تهیونگ ترسیده از پشت میزش بلند شد و گفت.
+بردنش مطمئنم بردنش.
اون عوضی بلاخره دستش به کوکم رسید.
باید بریم سریعا‌.
بازم این صدای بلندش بود که شرکت و میلرزوند.
نامجین و یون سریعا به سمت وسایلشون رفتن و بعد از برداشتن همه چیز به سمت ماشین ته رفتن و سوار شدن‌.

تهیونگ با سرعت سرسام آوری به سمت خونه رفت.
راه بیست دقیقه ای رو تو کمتر از ده دقیقه رفت و به خونه رسیدن و پیاده شدن.
با وارد شدن به خونه هوبی رو دیدن که وسط خونه داره با تلفن حرف میزنه‌.
=ادرس رو بگو الان اون ماشین دقیقا کجاست؟
....
=اهان.
....
=خوب بقیش؟
.....
=باش الان خودمون میریم ولی به بقیه بچه ها هم بگو کم کاری نکنن نیرو بفرست به اون ادرس فاکی.
از یه شخصی به اسم هان هم اطلاعات زیادی جم کن.
همینطور چان.
.....
=اره  یه عکس
میفرستم ازون چهره شناسایی کنید.
...
=باشه ممنون بای.
تهیونگ همین که صحبت هوب تموم شد به سمتش یورش برد.
+چی بود؟
کی بود؟ چی گفت؟
هوب دستش رو گذاشت رو شونه تهیونگ و گفت:
=آروم باش بکهیون بود.
همین که اومدم دیدم نیست سریع دوربین هارو چک کردم.
دونفر بودن که بردنش پلاک ماشین هم برداشتم به بک دادم اون برام آدرسش رو درآورد که الان کجاس اون ماشین.
باید هرچه زودتر به اونجا بریم بقیشو تو راه توضیح میدم.
تهیونگ سری تکون داد و سوئیچ رو به هوبی داد چون خودش اصلا حال رانندگی نداشت ممکن بود تصادف بکنن حالا بیا و جمع کن.
با عجله همشون سوار ماشین شدن به سمت آدرسی که بک فرستاده بود رفتن.
هوسوک دوباره شروع کرد از تماسی که با بک داشت حرف زدن.
=گفت که افرادی رو میفرسته خودش و چانیول هم اونجا می‌مونن تا درصورت لازم ردیابی چیزی کنن.
گفتم از اطلاعات شخصی به فامیلی چان و هان سردربیارن با عکسی که فرستادم میتونن تا چند دقیقه دیگه برامون اطلاعات بفرستن.
گفت که کسی که کوک رو گرفته خودش مافیا هست باید حواسمون جمع باشه
با صدای پیامکی که از گوشی ته بود به اطلاعاتی که بک و چان فرستاده بودن خیره شد و شروع کرد خوندن.
بعد از رسیدن به لوکیشن همشون پیاده شدن و چشم چرخوندن تا افرادشون رو ببینن.
با دیدن یه ماشین ون که از افراد خودشون بود لبخند رو لب همشون اومد.
لوکیشن برا یه ویلای بزرگ بود.
پس دقیقا باید کوک اون تو باشه.
به سمت ماشینی که افرادشون اونجا منتظرشون بود رفتن و وارد ون مشکی رنگ بزرگ شدن.
همه کسانی که باید باشن بودن حدود ۱۲ نفر.
#رئیس نقشه چیه؟

________________________________

خوب این پارت هم تموم شد پارت بعد خون و خون ریزی داریم.
به نظرتون چی میشه پارت بعد؟‌

خب برا پارت بعد هم همون شرایط هست چقدر قانعم من ^_<

ووت:+۲۵
کامنت:+۲۰

ببینم این دفعه چه می‌کنید تا پارت بعد خداروبه شما یکتا میسپارم.
نه شمارو به خدا یکتا میسپارم بای 😂

M̶Y̶ L̶I̶F̶E̶Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang