.P̶A̶R̶T̶.1̶1̶

123 21 12
                                    

*دوماه بعد*
بلاخره ازون ماجرای کذایی دوماهی میگذره و هم تهیونگ هم یونگی حالشون خوب خوب شده.
شاید بگید یه زخم سطحی بود دیگه چون تیر از بغل رون و بازوش رد شده،  ولی نه!
اون زخم بعد از دوروز طوری عفونت کرد که مجبور شدن بازم پیش دکتر پارک برن.
اون بهشون گفت که عادیه و زخمشون رو درمان کرد.
حالا از اون روزا دوماه میگذره و همشون حالشون خوب خوبه!
ولی این حال خوب به نظرتون ابدیه؟
نمیدونم!!!

بعد از بیدار شدن از خواب و انجام دادن کارهای روزانه اش، الان با هوسوک درحال رفتن به شرکت ددیش بود.
البته برای اولین بار!
خیلی ذوق داشت تا ببینه شرکت ددیش چه طوریه!
با رسیدن به پارکینگ شرکت که مخصوص خودش و پسرا بود وارد پارکینگ شد و بعد از پارک ماشینش به همراه کوک وارد آسانسور شدن تا به طبقه ۲۰ که دفتر مدیر و خودش بود برن.
=ذوق داری کوک؟
با دیدن قیافه هیجانی کوک گفت ک منتظر جوابی از طرف کوک شد.
همونطور که داشت از آسانسور شیشه ای محوطه اطراف شرکت رو دید میزد جواب داد.
_اره هیونگ خیلی ذوق دارم.!
هوب خنده ای کرد که با ایستادن آسانسور خندش  تبدیل به اخم پر جذبه ای شد.
چهره جدیش رو حفظ کرد و کوک رو به اتاق تهیونگ راهنمایی کرد.
منشی با دیدن کراش دومش از جا بلند شد و طوری ایستاد تا از زیر لباس کوتاهش باسن و رون هاش رو به رخ بکشه.
از تهیونگ قطع امید کرده بود ولی هوسوک که بود!!!
البته اونم نشد خیلیای دیگه بودن که بخواد پاهاش رو براشون باز کنه.
هوسوک هیستریک خنده ای کرد و بدون جواب دادن به سلامش بعد از در زدن وارد اتاق تهیونگ شد.
تهیونگ با وارد شدن هوسوک و پشت سرش کوک خنده جذابی کرد و به طرف تک پسرش قدم برداشت.
+سلام عزیزدوردونه من!
خوبی ماهکم؟
کوک با ذوق خنده ای کرد و به طرف ته دویدن و با هیجان خودش رو تو بغل ته جا داد.
_سلام ددی جذابه.
ته همونطور که کوک تو بغلش بود به هوسوک هم دست داد و پرونده هایی که برای کارمندای جدید بود رو از دستش گرفت و با کوک تو بغلش به طرف میز کارش رفت.
بعد از گذاشتن کوک رو میز به طرف هوسوک برگشت و گفت:
+ممنون هوبی.
پروژه ای که قرار بود تکمیلش کنی رو برات فرستادم اسنادی که باید امضا کنی هم رو میزته رفیق برو به کارت برس.
هوبی سر تکون داد و بعد از بغل کوتاهی که به کوک داد به طرف اتاقش رفت.

بعد از رفتن هوبی تهیونگ به طرف عزیزش برگشت و گفت:
+پشمک من چطوره؟
کوک خنده ای که دندون های خرگوشیش رو به رخ می‌کشید کرد و بعد از بوسیدن لبای ددیش گفت:
_کوک صحبونش رو قشنگ خورد.
کیوت جابه‌جا گفت و خنده ای کرد.
ته کوک رو تو بغلش فشار کوتاهی داد و بعد از بوسیدن لاله گوشش منتظر بقیه حرف قنده عسلش موند.
_بعد سریع درسام رو نوشتم و حاضر شدم که پیش ددیم بیام.
+آفرین بیبی جایزه‌ات سر جاشه.
کوک با ذوق دست زد و لبای تهیونگ رو بوسید.
.
.
.
+تونستی انجامش بدی؟
٪آره ته گفتن برای فردا ساعت هشت میتونید برید.
لبخندی زد و گفت:
+ممنون چانیول جبران میکنم.
چانیول از پشت تلفن خنده ای کرد و گفت:
٪تولد بک نزدیکه  صدرصد که جبران میکنی.
ته خنده کوتاهی کرد و بعد از خداحافظی به طرف اتاق پسرش رفت.
قرار بود سوپرایزش کنه برا ازدواج.
البته اول باید خواستگاری می‌کرد.
پس تصمیم گرفت با چان هماهنگ کنه که بدون اینکه کوک متوجه بشه یه رستوران رو رزرو کنن.
البته اینطوری شد.
یه رستوران معروف ولی کوچیک و شیک رو رزرو کردن برای خودشون دوتا.
البته چانیول اینکارو کرد و تهیونگ رو مدیون خودش کرد.
قرار شد فردا ساعت هشت برای خواستگاری از تک پسرش و گرفتن جشن کوتاهی برای تولد عزیزدوردونه‌اش آماده بشه.

لبخندی به چهره کیوتش تو خواب زد.
یه گوشش یه طرف افتاده بود و اون یکی کیوت رو صورتش افتاده بود.
لباش به خاطر فشار صورتش به بالشت غنچه شده بودن و یه طرف لپش مثل بچه ها رفته بود تو و چهرش رو صدبرابر کیوت تر می‌کرد.

بی طاقت روش خیمه زد لبای غنچه شدش رو به دهن کشید و محکم مک زد.
از یه خون آشام چه انتظاری دارید؟
وقتی یه خرگوش کیوت اینطوری ناخواسته دلبری میکنه بایدم وحشی بشه.
بعد از اینکه حسابی لباش رو کبود کرد و کوک رو از خواب بلند کرد از لباش جدا شد.
_ددی آروم هم میتونی ببوسیمااااا.
خنده ای کرد و دوباره به سمت لباش حمله‌ور شد.
لب بالایش رو بین لباش گرفت حسابی مکید و بعد از لیس کوتاهی که به لب پایینش زد ازش جدا شد.
+وقتی یه پسر کیوت اینطوری دلبری میکنه از یه خون اشام چه انتظاری داری؟
همین که تا الان دندون نیشم رو تو گردنت فرو نکردم باید بری مسیح رو شکر کنی.
کوک خنده دلبری کرد و دستاش رو دور گردن ته حلقه کرد.
+ببین ناخواسته و خواسته دل میبری تو.
_خوب اگه اینطوریه که ددی هم خیلی با جذابیتش دلم رو میبره.
منم باید گاز گازیش کنم؟
ته محکم بدن کوک رو به خودش فشرد و تو همون حالت گفت:
+گاز گازی کن عسلم.
کوک کیوت باشه ای گفت و دندون های خرگوشیش رو تو گردن ته فرو کرد.
البته که آروم و جوری که ددیش دردش نیاد فرو کرد.
بعد از دوسه تا مارک قشنگ رو گردن ددیش عقب کشید به شاهکارش خیره شد.

______________________
سلام و درود به خوشگلای من.
امروز وقتی بیدار شدم تو پارت قبلی یکی از ریدر های نازم کامنت گذاشته بود که تولدشه و به خاطرش آپ کنم(البته خودش شرط کامنت هارو رسوند نزدیک سی و چهل تا کامنت گذاشت)برا همین دوتا پارت آپ میکنم.

و خوب چون این پارت کمه به خاطر همون.
‌این پارت شرط نداره ولی پارت بعدی داره بیشتر هم شده چون دوتا گذاشتم دیگه...
حمایت یادتون نره.

تولد اون ریدر عزیزم هم مبارک باشه امیدوارم به هرچی که تو این دنیا میخواد برسه و سالیان سال زندگی آروم و بی دردسری کنار خانوادش داشته باشه 💋✨️🥲

M̶Y̶ L̶I̶F̶E̶Where stories live. Discover now