.P̶A̶R̶T̶.4̶

431 61 33
                                    

هلوووووو بچچچچچ.
درسته کامنت ها هنوز نرسیده شرطش ولی...
خوب میزارم چون خیلی مهربونم☻️

بریم برا پارت ۴
لتس گووو
____________________

*سه ماه بعد*

_ددیییییی تههه..تهیونگیی جین هیونگ زنگ زده کارت داره.
الو جینی وایسا ددی رو پیدا کنم.
×باش کیوتی عجله ندارم.
همونطور که از پله های عمارت بزرگ ددیش و خودش میرفت پایین گفت و به سمت ددیش که تو آشپز خونه داشت قهوه می‌خورد رفت.
+چی شده عشق من که اینطوری عمارت و گذاشتی رو سرت؟
کوک نفسی گرفت و با ذوق گفت:
_جینی زنگ زده ددی ته.
گفت که مسابقه رو  تیم جینی برنده شدههههه.
کلمه آخرش رو جیغ کشید و گوشاش با خوشحالی و هیجان رو سرش تکون خوردن.
+دورت بگردم گوشی بده من!
روی موها و گوش های قند عسلش بوسه ای زد و گوشی رو از دستش گرفت.
+الو جانم جین.
همونطور که کوک رو تو بغلش می‌گرفت گفت و دوباره موهاش رو بوسید.
×مسابقه رو برنده شدیم خره بهم تبریک بگو.
ته تکخندی کرد و گفت:
+خبرا زودتر به ما میرسه کلاغا قبل از تو گفتن.
جین پوف کلافه ای کرد و گفت:
×ای یونگی دهن لق.
میخواستم خودم بهت بگما.
+به هر حال یونگی دوست صمیمی منه.
هرچی میشه اول به من میگه.
×ته شاید باورت نشه تو مسابقه نامجون تماشاچی بود.
وقتی برنده شدیم آنقدر سریع تبریک گفت که انگار هیچی نگفته ازش ناراحتم انگار ازم بدش میاد.
ته با تعجب خنده ای کرد و گفت
_ن عزیزم اون روش نمیشه زیاد باهات رودرو بشه مطمئن باش.
کوک با اخم به ته نگاه کرد که ته ابروش رو بوسید و با مهربونی بهش نگاه کرد و گفت:
+ناراحت نباش ، عزیزدوردونه من تویی.
×ببین به جا قربون صدقه رفتن کوک بگو نامجون یه طور مخم رو بزنهههه.
با خنده به سمت حال رفت و بعد از گذاشتن کوک رو پاهاش دوباره شروع کرد با جین حرف زدن.

کوک با شنیدن زنگ در از بغل ته فاصله گرفت و به سمت در دوید.
از چشمی در دید با دیدن هیونگ شکریش با ذوق در و باز کرد.
یونگی با دیدن جونگ کوک که به طرز خیلی کیوتی بهش نگاه می‌کرد مثل همیشه تو این سه ماه دنبال خوراکی بود.
کیسه ای از خوراکی های مورده علاقه کوک رو جلو چشمای کوک تکون داد و گفت:
÷عشق هیونگ اگه اینارو میخوای باید یه بغل خوب به هیونگت بدی.
کوک با خوشحالی پرید بغل هیونگش و محکم اونو به خودش فشرد.
_دلم برات تنگ شده بود هیونگیی.
دلم خوراکی میخواست.
با صدای تهیونگ از یونگی فاصله گرفت به ددی جذابش خیره شد.
+یه طور میگی دلم برای خوراکی تنگ شده بود که هرکی ندونه فکر میکنه تو این خونه بجز مشروب و خون حیوانات هیچ چیز دیگه ای پیدا نمیشه.
توله خرگوش من آنقدر برا تو خوراکی خریدم ک کابینت ها جا نداره برا وسایل دیگه.
کوک خنده ای کرد و بعد از بوس پروازی که برا ته فرستاد، پاکت رو از یونگی گرفت:
_هیونگ شیر موز هم خریدی دیگه؟
یونگی سری تکون داد و با خنده روبه ته گفت:
÷بچه میخواد خودش رو برای  تنها هیونگش لوس کنه دیگه چیکار بهش داری؟
+چقدر تو خودشیفته هستی آخه.
کوک به غیر از تو سه تا هیونگ دیگه هم داره ها محض اطلاع نامی و جین و هوسوک.
بعدم چشم غره ای رفت و به سمت کوک که رو مبل نشسته بود و شیرموز می‌خورد انیمیشن نگاه می‌کرد رفت.

کنار کوک ولو شد و جعبه شیر موز و ازش گرفت و یه قلوپ خورد.
وقتی به سمت کوک برگشت کوک رو تو حالت تدافعی دید.
وقتایی که از دست ددیش عصبانی بود اینطوری می‌شد.
گوشای کیوتش به سمت عقب میرفت و دمش پف می‌کرد و آماده حمله بود.
+ای جانم عصبانی شدی؟
بیا توله بیا همش برا خودت.
کوک دستاش رو گذاشت رو مبل و باسنش رو عقب داد.
این دیگه آخر دفاعش بود.
هر لحظه امکان داشت حمله کنه.
ته خنده ای کرد و گفت:
+جونگ کوکم؟
با حرف تهیونگ کوک تو یه ثانیه برگشت و گوشاش با کیوتی کنار صورتش افتادن و چشماش درشت و معصوم شد.
با کیوتی زیاد که قند تو دل ته آب می‌کرد رفت و رو پای ددیش نشست.

همونطور که صورتش رو به سینه تهیونگ می‌مالید  با لبای غنچه شدش زمزمه کرد.
_ددی کوکو ناز کنه.
تهیونگ با دیدن کوک که اینطوری با این کیوتی ازش میخواد نازش کنه.
بی توجه به یونگی که تازه الان از دشویی اومده بود و بهشون نگاه می‌کرد کوک رو تو بغل خودش فشار داد و لبش رو محکم بوسید.
کوک با خجالت به یونگی که حالت ودفاکی به خودش گرفته بود،نگاهی انداخت گوشاش صورتش رو پوشوندن و سرش رو تو گردنه تهیونگ مخفی کرد.
.
.
.
*.POV Jungkook's father.*
*فلش بک به سه ماه پیش*
"یعنی چی که نمیتونی پیداش کنی؟
با عصبانیت دادی کشید و لیوانی که دستش بود رو سمت بادیگاردش پرت کرد.
'قربان جی پی اسشون کار نمیکنه من نمیدونم باید چیکار کنم.
به اونجایی که گفتید  رفتیم ولی نبودن‌.
"فک کنم خودم باید دست به کار بشم وسایل رو جمع کنید شب حرکت می‌کنیم دوربین داره خونش همرو از کار بنداز، نگهبان هارو با دود سمی مسموم کن.
به زودی اون بچه چموش رو به دست میارم و به رییس میفروشمش.
*زمان حال*
'قربان جای اصلی رو پیدا کردیم ولی نمیتونیم وارد اونجا بشیم دیوار هاش بلنده همه نگهبانان ماسک های قوی میزنن با دود مسموم نمیشن.
اگه شلیک کنیم تابلو میشه حتی با صدا خفه کن هم تابلو میشه.
دوربین هاش به هیچ وجه قابل هک نیست.
با شنیدن این حرفا بازم خونش به جوش اومد.
"فک کنم بازم باید خودم دست به کار بشم!!!
ای بی‌مصرف ها.
جمله آخر و داد کشید و به سمت پله های خونه اش رفت تا به اتاقش بره.
قبل از اینکه اولین قدم رو برای بالا رفتن از پله برداره با داد به بادیگاردش گفت:
"یه نفرو میفرستی اونجا کشیک بده مطمئن شو که قابل اعتماده.
چان تا وقتی موقعیت رو بی خطر دیدی به من زنگ میزنی هرجا باشم خودم و میرسونم ۵ روز بیشتر وقت نداریم برای پیدا کردن اون بچه.
'بله قربان.
با شنیدن جواب بادیگاردش به سمت اتاقش پا تند کرد.

_____________________________

خوب ببینم این سری چه می‌کنید عتیقه ها.😂🦖

شرط و یکم زیاد میکنم چون اصلا جنبه منبه ندارید.
چرا حمایت نمیکنی یه کامنت و ووت به کجاتون برمیخورهههههههههه.
ولی اگه شرط نرسه یا هرچی دیه نمیزارمااا.
ووت:۱۵
کامنت:۲۰
واقعا کمه ها.
نرسونید کشتمتون😔🗡
خداحافظ🦖

M̶Y̶ L̶I̶F̶E̶Where stories live. Discover now