ایا وکیلم؟

319 62 20
                                    

جمعشون شبیه خاستگاری... که نمیشه گفت بیشتر شبیه میز مزاکره بودش.

توی سلف دانشگاه، یکی از میز های هشت نفره توسط جونگکوک و هیونگاش و تهیونگ هیونگاش اشغال شده بود.
جو بسیار سنگینی بینشون بودش، یه طرف میز جونگکوک نسل منقرض شده و هیونگای عصبیش و یه طرف تهیونگ و هیونگای بیخیالش...

تنها کسی که پابه‌پای تهیونگ داشت از استرس اب قند لازم میشد جیمین بیچاره بودش.
خوب وضع تهیونگ اصلا قابل توصیف نیست، شبیه پسرای کوچولو خرابکاری که زده گلدون جهیزیه مامان عزیزش که از قضا یادگار مامانبزرگش بود رو شکسته، توی خودش جمع شده بود.

برای بار بیست و چهارم عرق دستاشو به کمک شلوارش گرفت.
الان امیداش هیونگاش بود.
نگاهی به جین و نامجون هیونگش انداخت، امید داشتن به این دوتا هیونگ بیهوده بودش.
نامجون هیونگ که سرش توی کتاب جدیدش بود و سوکجینم سرش روی شونه نامجونو داشت گوشیش و نگاه میکرد....

به جون جونگکوک خشمگینـ... نه به جون اون هیونگ کوتوله خشمگینش شرط برا اینا بهونه بودش، شرط و گذاشتن تا رابطشون و عادی سازی کنن، وگرنه این حجم از توی حلق هم بودن عادی نیس مخصوصا صورتاشون که رضایت و از صد کیلومتری داد میزنه.

کنجکاوی درمورد روابط هیونگاش برای بعد الان این سه تفنگدار خشمگینو چیکار باید بکنه؟!
اون واقعا خارج از همه احمق بازیش و شرطا به جونگکوک علاقمند شده بود..

نمیتونه بگه عاشق ولی دوسش داشت، همه چیز درمورد جونگکوک براش جذاب بود...حتی اون هیونگای قاتلش..

هنوز حس اون لحظه‌ای که محاصرش کرده بودن و تهدیدش میکردن، تو رگاش جاریه...
فقط بخاطر اینکه میخواست جونگکوک و ببوسه تهدید به ذوب شدن تو اسید شده بود.

نفس عمیقی کشید و سرشو از شونه عضلانی نامجون ورداشت.
تهیونگ هرچی باشه بازم دونسنگ خنده مستطیلی خودش بود.

با ضربه‌ی ارومی _که با پاش به پای نامجون زد_نامجون و متوجه موضوع کرد، و از اونجایی که نامجون منتظر یه حرکت از سمت سوکجین بود کتاب تو دستشو بست و روی میز گذاشت.

•تهیونگ بخاطر کاری که کرد واقعا از صمیم قلب ناراحته و من و نامجون به عنوان کسایی که تو تربیت فرزندشون کم لطفی کردن، معذرت میخوایم.

سوکجین نرم روبه ادمای خشمگینش گفت.
درسته تربیت جیمین و تهیونگ به دست نامجین بود، دوستی این چهار نفر به دوسه سال ختم نمیشد. دوستی این چهار نفر از دوران راهنمایی شروع شده بود، نزدیک به هفت سال بود که باهم دوست بودن.

Are you kidding me?Where stories live. Discover now