گربه کوچولو؟

355 66 20
                                    

فردای روزی که جیمین به یونگی پیم داد:pov

با هیجان و استرس نگاهی به شیر پاکتی کوچیکی که خریده بود، انداخت.
هرکی الان به جیمین نگاه میکرد حس میکرد معتادی چیزیه که اونطوری زیر چشاش گود افتاده وبه رنگ خون دراومده .....

ولی در اصل جیمین از هیجانی که بخاطر پیام دادنش به یونگی بود، شب و نتونسته بود بخواب....و خوب تهیونگ و جونگکوکم نذاشته بود بخوابن.

درکنار قیافه گود افتاده ی جیمین دوتا قیافه ی رنگ پریده ی بیخوابم موجود بود. تهیونگ خسته تکیه داده به جونگکوکی که به زور بیدار بود و سرش و گذاشته بود روی سر تهیونگ یه کاپل بانمک و تشکیل داده بود.
یه کاپل کیوت و بیخواب.....

-بچه ها بچه ها الان چیکار کنمم؟...
با کمی مکث جونگکوک جواب جیمین استرسی و داد:
-هیونگ الان باید بری و اون شیر پاکتی لعنتیت و بهش بدی...از صبح حتی برا نفس کشیدنتم از ما سوال پرسیدی که باید چیکار کنی؟...(نفسی تازه کرد تا بهتر به هیونگش بتوبه) میخوای بری پیش یونگی هیونگ نمیخوای بری پیش اژدهای محافظ فیونا که....!!

جیمین لبخندی از این عصبانیت کوکی زد بهش حق میداد از دیشب خیلی اذیتشون کرده بود.:
-یووو خرگوش عصبی برات شیر موز خریدم بیا بخورش و کم عصبی بازی در بیار...

چشای خابالود کوکی درکسری از ثانیه به کهکشان راه شیری تبدیل شدن و کوکی با ذوق سمت هیونگش رفت تا شیرموز و ازش بگیر...
خوب... انقدری از دیدن شیرموز هیجان زده بود که تهیونگ بیچاره ای که بهش تکیه داده و سرپا خوابیده رو فراموش کرد.

قطعا سقوط توی خواب اونم روی زمین سخت دانشگاه بین چند دختر و پسر دردناکه...و تهیونگ این درد و با پوست و استخونش حس کرد.

شما هم دوستانی مثل جیمین و کوکی حتما دارید که بجای کمک بهتون وقتی که زمین خورید، با شما همدردی کنن و بشینن رو زمین با این تفاوت که شما دارید اشک درد نشیمنگاهتون و پاک میکنید اونا اشکای خندشونو....
-هی کوکیی تو دیگه نخند بهم..

تهیونگ بخاطر خواب که یکم منگ بود و درکی از موقعیت نداشت،  با لبای جمع و شده چشای نمناک به جونگکوک چشم دوخت.
دیده شدن این ساید نینی تهیونگ همانا جیغ و داد دختر و پسرا همانا..

جونگکوک طاقت دیدن اینکه همه دارن ساید کیوت و نینی تهیونگ و میبینن و نداشت، با اخم سمت تهیونگ رفت و جوری که یه بچه رو بغل میکنن بغلش کرد و از جمعیت دور شد.

باید یاداوری کنم که با این کار جنتلمنانه کوکی صداها چند برابر شدن تا حدی که هراست دانشگاه اومد تا ببینه چیشده..
جیمین با خنده ای که تازه تموم شده بود، جوری که خودش بشوه زمزمه کرد:
-خرگوش غیرتی ندیده بودم که به لطف تهیونگ و دوس پسرش دیدم..خوداا چقدر بهم دیگه میان...
با دیدن پاکت شیر تو دستش لبخندشو با استرس جمع کرده و به نیمکتی که یونگی روش نشسته بود، ره افتاد..

یونگی با حس کردن اینکه یکی کنارش نشسته کمی جمع شد و به سمت کسی که نشست بود برگشت، تعجب کرده بود اخه جز جیهوپ و کوکی هیچکس کنارش نمیشینید.

با دیدن جیمین یاد پیام هاش افتادو کمی گونه های سفیدش سرخ شد، هدفونشو دراورد و منتظر به جیمین نگاه کرد.

با کمی مکث پاکت شیر و به سمت یونگی گرفت و در همین حال گفت:
برات شیر خریدم هیونگ، از کوکی پرسیدم گفتش نوشیدنی که زیاد دوس داری شیره، شاید به نظرت استاکری چیزیم ولی من فقط میخوام خوشحالت کنم.

یونگی پاکت شیر و با ذوق از دست جیمین گرفت و بازش کرد..
کمی از شیر نوشید و چشمش به جیمین معذب خورد:
-نه..چرا گازشو گرفتی داری میری؟ من همچین فکری درموردت نکردم...و اینکه..(نگاهشو از جیمینی که الان مشتاق به نظر میرسید گرفت و با صدای ارومی زمزمه کرد)منتظرت بودم.

_چرا؟ منظورم اینه چرا منتظرم بودی؟
-خوب..راستش تو الان نزدیک دوماه هر روز نوشیدنی مورد علاقمو میخری...ادم به چیزایی که روزانه براش اتفاق میوفتن عادت میکنه.

جیمین لبخندی از روی رضایت زد:
- پس بچه گربمون به این حرکت من عادت کرده و هرروز منتظر انجامش بدم؟
با تموم شدن حرفش سرفه های یونگی شروع شد، بخاطر حرف جیمین شیر چکید بود تو قلوش و الانم داشت سرفه میکرد.
با اخم وصورتی که کمکم قرمزی خجالت و به خودش میگیرفت به جیمینی که با نیشخند نگاش میکرد توپید:

-یااا تو حق نداری منو اینطوی صدا کنی! اونم چی بچه گربه؟!
-فقط میخاستم حالت صورتت و وقتی اینطوری صدا میشی و ببینم..(شونه ای بالا انداخت) که دیدمش و فهمیدم تو واقعا یه بچه گربه کیوتیی هیونگ..
با صدای اعتراض یونگی جیمین شروع به خندیدن کرد...
با پایان خندش به ارومی نزدیک یونگی شد و با صدای ارومی ادامه داد:
-به حرفم فکر کردی یونگی هیونگ؟ میزاری بشناسم احساساتمونو؟میزاری این قلب کوچولوت و...( با انگشت اشارش ضربه ارومی روی قلب پرتپش یونگی زد) مال خودم بکنم؟

یونگی جمع تر شد و به جیمین که الان شبیه یه گرگی شده بود که داشت سلطشو روی گربه مظلوم به رخ میکشید، نگاه کرد:

- چه تضمینی داری که قلبی که مال خودت میکنی و نشکونی؟
-من همچین کاری با گربه ای که به سرپرستی گرفتم نمیکنم ولی اگه روز انجامش دادم تو میتونی بکشی منو، چطوره؟

یونگی نیشخندی زد و نزدیکتر شد جوری که نفس های سردش روی صورت جیمین پخش میشد:
-قبوله، فقط یادت باشه من این کارو انجام میدم، به بد کسی همچین تضمینی دادی...
-اگه مردنم به دست تو باشه...حتی اگه بعد مردنم بهشت و تجربه نکنم قطعا قبل مرگم بهشتو تجربه کردم...

نگاهی به لبای نازک یونگی انداخت.
یونگی با فهمیدن قصد جیمین به سرعت ازش دور شد:
-هوی ما قرارهمو فعلا بشناسی‍....
با کشیده شدن یقه لباسش و نشستن لبای پفکی روی لباش جمله ای که میخاست کامل کنه، ناقص موند.

دخالت هیچ زبونی نبود جیمین داشت به ارامی میبوسید یونگی رو..جوری که انگار داره پرستشش میکنه..
اره جیمین داشت یونگی و پرستش میکرد..

بعد چند دقیقه ای از هم جدا شدن تا نفسی بکشن.
جیمین با لذت به یونگی که سرخ شده بود وتند تند نفس های کوتاه میکشید، نگاه کرد..

-من دوماه صبر نکردم وقتی اجازتو صادر میکنی نبوسمت بچه گربه من، مین میوی من.

Are you kidding me?Where stories live. Discover now